وبلاگم خیلی داره خالی می مونه؛
دوست ندارم.
وقت دارم، خیلی هم... کرور کرور.
مجال نوشتن نیست. ندارم. گم شده.
راستش عمیق تر حتّی.
خیلی عمیق تر.
شاید، مجال زندگی کردن نیست؟ ندارم؟ گم شده...؟
می شه براتون شعر سهراب بنویسم که وبلاگم خالی نمونه؟ (من با چنگ و دندونم شده اینجا رو سر پا نگه می دارم خب؟ باید حداقل همین یه کار رو تو زندگی بی ثمرم درست انجام بدم. هر چند به چشم کسی نیاد - انگار که از اوّل وجود نداشته.)
اصلا می شه یکی از شعرای سهراب رو به سلیقه ی خودم تغییر بدم؟
همه چی به درک، حالم واقعا خوش نیست و فکر کنم گند نزدن به آرمان های سپهری الآن کمترین اولویت رو داره تو گوشه ی ذهنم.
ابری نیست...
بادی نیست...
می نشینم لب حوض...
لاشه ی ماهی ها...
تیرگی، من، گندآب...
مانده از خوشه ی زیست،
ترکه ی بی رمق زرد تعفّن زده ای بر کف دست...
مادرم نیست...
_هیچ وقت نبود._
لا به لای خاک های باغچه،
در شکاف لولشِ کرم های خاکی،
ریحان ها خشکید...
نان و ریحان و پنیر،
دستی که...
هیچ وقت...
ریحانی نچید.
چیز هایی هست که نمی دانم...
می دانم، سبزه ای را بکنم خواهم مرد.
من سقوطم؛ از اوج! خالی از بال و پرم،
گم شده در ظلمت، خالی از فانوسم.
خالی از نورم و شن...
خالی از دار و درخت.........!
خالی از راه، از پل، از رود، از موج.
خالی از سایه ی برگی در آب:
چه برونم تنهاست،
چه درونم تنهاست...!
سپهری... سپهری... چرا نمی آی پس لعنتی؟ بیا بریم بمیریم.
و راستی. تو دلم مونده از پری شب.
ای تُف (توف، تِف، توووووف - هر کدوم که عمیق تره) به شرف نداشته تون که زدید شمع منو شب شام غریبان جلو چشمام خاموش کردید. انگار که خودمو خاموش کرده باشید، قبل از اینکه فیتیله م تموم شه.
من در اون لحظه بهش اعتقاد نداشتم واقعا، فقط به چشمم زیبا اومد و روشنش کردم،
حتّی فلسفه ی شمع روشن کردن رو هم نمی دونم و نمی دونستم،
ولی مگه فرقی هم می کرد؟
اعتقاد خشکوندید سیاه باتوم به دست های خر صدا... اعتقاد خشکوندید.
:)
معلومه حسابی ذهنتون اشفته یا شایدم اشفته ترر شده
ممنون بابت شعر :)
ازم تشکّر می کنی؟
:))))
جالب بود. فکر کنم تا حالا واسه شر و ور هایی که می نویسم مورد تشکّر واقع نشده بودم.
تشکّر بک متقابلا.
صمیمانه تقاضامندیم این جارو سرپا نگه داری :(
فک میکردم الان دیگه مشکلاتت حل شده
فک میکردم انتقال دائم بشی دیگه اینجا فقط باید پست های شاد بخونیم
چرا اینجوری شدی؟
چرا هنوز پست هات پر از یه غم نهفته اس...
چراااااااا؟؟؟؟؟
از زندگیت لذت ببر کیلگ...خیلیییییییی ها دوس داشتن جای تو باشن..
یکیشون خودم..
شاید چون خیلی از غم ها جنسشون طوریه که نمی شه نوشت...
اگه بنویسیش در حق احساس خودت جفا کردی و کشتیشون با نوشتن.
با هیچ کلمه ای، با هیچ نوع از چینش کلماتی، نمی تونی بفهمونیش حتّی به خودت.
ولی وجود دارن... نمی تونی منکر وجودشون بشی.
من از ده یازده به بعدم، دیگه اون آدم قبلیه نشدم، دیگه هیچی باورم نشد، دیگه دستم به هیچ کاری نرفت، و دروغ نیست که بنویسم حس می کنم تا آخرش همین می مونه همه چی. خودم هم هنوز نمی دونم چرا. ولی کلا همه چیم ریخت به هم.
با خودم فکر می کنم که واقعا شاید پونزده درصد دغدغه هام رو اینجا خالی می کنم صرفا و اکثرا شاید حتّی سطحی ترین ها رو.
شاید بهانه ی انتقال دائم شدن، حربه ی خوبی بود که کمکم می کرد به لایه های زیر تر نفوذ نکنم و درگیر همون سطح بمونم.
ولی ناموسا هیچ وقت همچین حرفی نزن وقتی از صد درصد حال بقیه خبر نداری. :)))
آخه من چه ویژگی ای دارم که بخوای جای من باشی دیوونه؟ جدی می گم. یکی نام ببر.
حتّی می تونم یه سرطان مهلک داشته باشم که دلم نخواسته باشه براتون ازش بنویسم. دوست داری جای یه آدم سرطانی باشی؟
هر آدم یه تیکّه ی خاصّه از این پازل شلم شوربا. اگه جای من می بودی، من می شدی. دیگه السا نبودی. می فهمی چی میگم؟ کاش بفهمی چون نمی تونم بهتر از این بیانش کنم. عقایدت، افکارت، خنده هات، غم هات، اشک هات... همه شون رام و مسخّر من می شدن. من کنترلشون می کردم. من بهشون دستور می دادم چون جای من بودی.
دیگه السایی وجود نداشت... و یه تیکه از پازلی که می گم برای همیشه گم می شد...
ولی انصافا اینایی که نوشتی رو مادرم هم حداقل ماهی یک بار بهم نهیب زده. هعی. مثل مامانا حرف می زنی. :))))
نگران نباش اینجا ننویسی هم من باز می ام سر میزنم:)
مسافرت خوب بود؟البته تا جایی که ممکنه :)))))
گیلک اون باتوم به دست ها اونام یه قسمتی از جامعه هستن کم کم بهشون عادت می کنی.کارشون همین اصلا.
اره می دونم چی میگی اون شمع بنظر خیلی جادویی می اد.
http://uupload.ir/view/sj9q_-the_home.mp3
اووووه، ایول. دلگرمی گنده ایه. به آدم حس واقعی بودن می ده خوندن اون جمله ی اوّل.
خوشبختانه من مسافرت نبودم راستی... اون پستی که نوشتم صرفا ایده بود. چون از رفت و آمد مسافرت ها بی زارم تقریبا و اصلا نمی تونم ساعت طولانی یه جا بشینم تا به مقصد برسم.
به هر حال باید اینا رو در جواب همون کامنت اوّلت می نوشتم ولی حسّ تایپ کردن نبود اون زمان. نوش جون گلوی اونایی که پیچوندن رفتن. :)))
باتوم به دست ها رو نمی تونم کنار بیام باشون. اتوپیایی که من تو ذهنم دارم اینه که تا زمانی که آزادی کسی به فرد دیگه ای صدمه نزنه، نباید محدودش کرد. کنار بیام؟ فکرش هم زجر آوره. چرا کسی با من کنار نمی آد؟ تف تو شرفشون فقط. خیلی حرکت وقیحی بود خورد تو ذوقم کلّی.
راستی ممنون بابت آهنگ، دانلود می شه به زودی.
واقعا خوشحال اینجا سرپا میمونه...
شعر و خلاقیتت عالی
چه برونم تنهاست،
چه درونم تنهاست
جدّی؟ ووو هووو.
الآن واقعیته دیگه من دارم بابت گند زدن به شعرای سپهری از طرف خواننده هام تشویق می شم؟ :))))
ولی نه صادقانه خودم هم دوسش دارم حتّی. بیشتر فکر می کردم بقیه خوششون نیاد. به نظر خودم خوب چیزی شده.
سخن از دل بر آید و بر دل نشیند و اینجور چیزا.
اصلاحیه!
خوشحالم
منم. :{
اصلا نمیتونم تصور کنم اینجا دیگه نباشه:(یکی از اولین بلاگ هایی بود که خواننده ش شدم..حتی نمیتونی فکر کنی اچقدر این بی همه چیزت برای خواننده هات عزیزه
بعله، خودمم نمی تونم تصورش رو کنم،
و سپاس بی پایان بابت این همه لطف.
بوی چس ناله ی من میخوام برم میادا..اگه جدیه بگو یکم بگم نرو نرو تا نرو نرو هات جبران شه
.
.
دره گوشی: میکشمت بریا!!!
مماخ مبارکت رو بده درست کنن حاجی. من که بویی نمی شنفم. :-"
ناموسا من کی اومدم به تو گفتم نرو نرو؟ :))) تا جایی که حافظه م یاری می کنه اومدم خودجوشانه چند تا فحش دادم بهت خودت حساب کار دستت اومد.
وای از این شعر ^__^
ملزم به رعایت قانون کپی رایت هستیم یا دزدی ادبی بلامانع میباشد؟
جدّی خوبه؟ ایول که امید می دی.
به نظر خودم هم خوبه. راضی ام ازش. فوران احساسه دیگه، اینجور می شه یهو.
راستش من شعر هایی که مطمئنّم چاپ نمی خوره تو هیچ جایی رو اینجا می نویسم. نوشته های سیاهم رو. یعنی واقع بین که باشیم، هیچ روزنامه یا مجله ای چاپش نمی کنه چون خیلی سیاهه.
ولی حالا اگه تو اومدی و می گی می خوای مشهورم کنی با شعر سیاه لجنی م، خوشحال می شم یه حرفی مثل "کاف" زیرش بزنی که اگه دو روز بعد مشهور شد تو شبکه های اجتماعی خودم باورم بشه که مال من بوده.
آدرس وبلاگ و یا حتّی لقب کیلگارا و ... نمی خواد. نمی خوایم اینجا رو شلوغش کنیم :))))، صرفا همون یه حرف کاف زیرش بنویسی فکر کنم کافیه واسم. :)))) قناعت در این حد.
و اینکه انصافا اگه از قبل می شناسمت و فقط اسمت رو عوض کردی، بهم بگو. چون گیج می شم با اسم جدید...
اگه هم جدیدی که هیچی.
پ.ن: و هی... زبونم لال نکنه فکر کردی ایده ش از خودم بود؟
تقلید از شعر روشنی من گل آب سپهریه، خوندیش دیگه حتما شعرش رو.
محض یادآوری ارزش اثرت بود:)
آدرس وبلاگ؟؟؟
هیچ وقت در مخیله ام هم نمیگنجه دوست داشتنی های خفنم رو با دیگران شریک شم
منم به همون کاف بسنده میکنم :)))
خواننده جدیدی نیستم اما قدیمی هم نیستم
صرفا میشه گفت خواننده ایم که ۹۸ درصد پستا رو خونده
و در ضمن نامم هم برده شده :)))
عادت میکنی و گیج نمیشی دیگه
توی متن اشاره کرده بودی که اثر سهرابه و تغییر ایجاد کردی
واو. ببین کی رو پیدا کردم... :)))
یکی که مثل خودم گنج های دزد دریایی وارش رو می کنه تو صندوق و تو عمیق ترین گودال چاهشون می کنه که دست هیچ کسی بهش نرسه. منم دقیقا ازین تعصّب ها روی یک سری از وبلاگ هایی که می خونم دارم. :))))
دوست ندارم با بقیه شریک بشم نوشته های یک سری از نویسنده ها رو. :)))))
و اینکه هی راست می گی، در اون لحظه که کامنت رو جواب می دادم حواسم نبود که تو متن هم بهش اشاره کردم.