Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

درجه ی غم

نمی دونم  این فرضیه م تا چه حد درسته،

ولی داشتم با خودم فکر می کردم...

درجه ی غم آدم ها رو نوشتن شون تاثیر می ذاره.


برای یه وبلاگ نویس...

اوّلاش اینجور ی شروع می شه که بیش از حدّی که لازمه با غم هات تنهایی پس وبلاگ خودت رو تاسیس می کنی به یک امید. اینکه یه دستی  ناشناسانه مثل فرشته ی نجات از بیرون بیاد و از تو گرداب غمی که داری غرق می شی توش، بکشدت بیرون. آدما از فرشته های نجات خوششون می آد. به نظرم اصلا یکی از فلسفه های وجود خدا تو ذهن ها هم همینه. وبلاگ زدن یه جور فریاد زیر پوستی "آهای کمک کمک..." ه. منتها اونقدر شیک و تمیز که هیشکی متوجّه ش نباشه و نتونه به روت بیاره.  واقعا هیچ وبلاگ شخصی ای رو تا حالا ندیدم که تو برهه ی رضایت و شادی محض نویسنده ش تاسیس شده باشه. 


من می گم غم لایه لایه س. غم رو می شکافی، می ری زیرش یه لایه شادیه... کم کم وبلاگت شلوغ می شه و نظر می خوره و حس می کنی "آره انگار دست ها دارن می کشنم بیرون. من دارم بیرون می آم. هوو هووو. انگار اشتباه نمی کردم و میشه یه امید هایی داشت." شاد می شی کم کم. ولی یهو... باز ناگهانی شادیه رو می شکافی و به یه غم گنده تر می رسی.


فرضیه ای که دارم اینه... در دو حالت باید از درجه ی غم یه وبلاگ نویس ترسید و نگران اصل حالش بود.


حالت اوّل وقتیه که طرف رگباری پست می ذاره که یعنی من دارم وحشت ناک خودم رو سرگرم می کنم که یادم بره. بیایید کمک که یادم نیاد! یه چیزی که نباید. یه چیزی که لازمه ش اینه که خودم رو با پست نوشتن خفه کنم. و آره وجود دارن این آدما هم. من دیدم. طرف طی یک صبح تا شب، پنجاه تا شصت تا پست آپلود می کنه. و این یعنی داره آخرین تلاش  هاش رو می کنه هم چنان، که اگه راهی هست بکشه بیرون خودش رو.



حالت دوم مهلک تره ولی.  وقتی که بومب. از یه جایی به بعد...طرف  یهو دیگه پست نمی ذاره. روزه ی سکوت می گیره. گاهی شاید برای ابد. این یعنی قطع امید. بُرش. این یعنی اینکه طرف حس می کنه اون قدر تو باتلاق غم هاش تا خرخره فرو رفته که اگه کل دست های جهان رو کیبورد برای کمک تایپ کنن، بازم چیزی عوض نشه. این یعنی پروژه ی کسب شادی با وبلاگ نویسی تو ذهنش به شکست عظیم خورده. و دیگه براش مهم نیست. هیچی. هیچ کس. دیگه براش مهم نیست که کسی از درونش، از افکارش با خبر باشه. اون امید اوّلیه ای رو که باهاش وبلاگ زده، اون نوع از امید رو تو خودش کُشته. طرف به این باور رسیده که اینجا تهشه. خودشو محو می کنه فقط. و این ماکسیمم درجه ی غمه.


به عنوان یه کسی که وبلاگ بازی می کنه، نذارید وبلاگ هایی که می خونید برای مدّت طولانی تو یکی ازین دو تا حالت گیر کنن. برید این قدر بهشون پیله کنید که اصل حالشون رو لو بدن. زورشون کنید که پست جدید بذارن حتّی. بذارید اون امیده ته دلشون بمونه، حتّی اگه هیچ وقت اون دستی که قراره بکشه شون بیرون پیدا نشه.


و به عنوان یک وبلاگ نویس. بذارید خواننده هاتون باهاتون ارتباط بگیرن. یهو نزنید زیر همه چی. به قول رزمی کار ها، تو مسابقه ی رپه شارژتون شرکت کنید همیشه. شاید یهو تا تهش بی شکست رفتید بالا و قهرمان شدید!

نظرات 5 + ارسال نظر
سالادفصل سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 19:16

برای من که نود درصد اینایی که نوشتی صدق میکنه.
نمیدونم چرا اما با خوندن این پست ناراحت شدم.یه غم عجیب..هووف

خب پس بیا سعی کنیم دیگه صدق نکنه، هوم؟
به امتحانش می ارزه.
قصدم غم ریختن تو دل بقیه نیست انصافا. چه بد که ناراحت شدی.
صرفا یک دسته از افکارم رو نوشتم.

شن های ساحل سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 22:17

الان من چی کار کنم نظر بزارم نزارم؟ باشم نباشم؟غمگینی؟جرا؟چه کمکی ازم برمی اد؟هر انسانی باید یاد بگیره چطوری مرحله احساس قربانی رد بکنه.
قرار نیست کسی نجاتت بده تنها کسی که می تونه بهت کمک کن خودتی

شن های ساحل من هیچ منظورم به خودم نبود. نه اینجوری که تو برداشت کردی. ولی خب مسلما از بودن همه تون اینجا، همیشه لذّت خواهم برد.

تو این پست صرفا برداشتی که طی این چند سال وبلاگ نوردی به دستم اومده بود رو نوشتم. همین.
مثل یک جور گزارش. یا سعی در واکاوی احساسات افراد. درست و غلط ش رو نمی دونم چون همون طور که گفتم بیشتر شبیه فرضیه ست.

سالادفصل سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 22:55

من که عمرا بتونم همچین کاری رو بکنم،باید تنهایی سعی کنی

و حتّی سعی هم نمی کنی.

saladfasl سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 23:06

وحتی سعی هم نمیکنم..
اصلا چطور میشه سعی کرد؟؟؟؟ببین الان به معنی واقعی کامل کلمه حالم بده..به هر حال یه جوری باید این انرژی منفی رو تخلیه کنم یا نه؟؟؟راحت ترین کار هم پست گذاشتنه

اگه پست گذاشتن واقعا درد ها رو دوا کنه، راهش همینه.
مشکل اینه که به نظرم ته تهش، تفاوت خیلی خاصّی نمی کنه. برای یه مدّت کوتاه سبک می شی فقط. ریشه ی غم رو نمی زنه این کار. غیر فعّالش می کنه برای یه مدّت صرفا.
باید ریشه ش رو بگیری بخشکونی.

لیمو چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 11:00

اخه بعضی وقتا اون درد لعنتی اونقدر بزرگه که حتی نمیدونی چی بگی! میای همینطوری مینویسی فقط از حس بدش,از خود درده هم نمینویسی.بقیه شاکی میشن!

به نظرم طرف وبلاگ خودشه هر بلایی سرش بیاره مجازه.
ولی بحث اینه که به خودش سخت می گذره با این کار. فقط فکر می کنه که تا حدّی سبک شده، ولی در عمل... تاثیر مخربی داره به نظر. باعث می شه بیشتر با غم هات درگیر بمونی و خودخوری کنی مدام.
باید آنی و ریشه ای رها کنی بره، که البتّه اکثرا نمی شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد