Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

من از تبار ماهی گلی ها

   ما آدما وقتی یه گاف عظیم می دیم تو حافظه مون و یه چیزی رو یادمون نمی آد، با خودمون می گیم: "عجب ماهی قرمزی شدم." بی راه هم نمی گیم خب همچین. تو دانستنی ها خوندم حافظه ی ماهی گلی ها فقط هفت ثانیه س. 

هزار و یک...

هزار و دو...

هزار و سه...

هزار و چهار...

هزار و پنج...

هزار و شش...

هزار و هفت...

حافظه ماهی قرمزی که جمله ی قبلم رو خونده بود الآن کاملا ریست و سفید شده و باید برگرده ببینه آخرین جمله ای که نوشتم چی بود. (آیا هم اکنون احساس ماهی گلی را درک کرده و شدیدا دلتان می خواهد بر گردید و آخرین جمله را بخوانید ولی هنوز با خودتان یکی به دو اید؟)


یه چی بگم...؟ رازه. بین خودمون بمونه این جریان. می دونید خود ماهی قرمز ها وقتی گاهی تو همون هفت ثانیه حافظه شون گاف می دن، چی می گن بین خودشون؟

می گن: "اه، شت. عجب کیلگارایی شدم."

در همین حد دقیقا. و با همین غلظت.


امروز... فکر کنم یک قرص رو شش بار تکراری خوردم. اصلش اینه که باید کلا سه بار می خوردمش، سه بار هم اضافه تر خوردم. چرا؟ چون اصلا معلوم نیست حواسم رو کجا جا گذاشتم. اژدهای مجنون.

اصلا الآن چی شد که این پست رو نوشتم؟ هیچی  داشتم هفتمیش رو هم می خوردم که قشنگ خودم رو به کشتن بدم امشب. یهو  جلوی یخچال، لیوان آب به دست، یادم افتاد که همین چند دقیقه پیش شیشمی رو خوردم.

در عوض زمان هایی هم وجود داشته برام که بار ها به قصد خوردن قرص از جام پا شدم، رفتم تا خود آشپزخونه، بر گشتم. همین که دوباره دراز کشیدم یادم افتاده عه راستی من رفته بودم تو آشپز خونه قرص بخورم! دوباره پا می شم می رم تا خود آشپز خونه، این بار یادم می مونه و لیوان آب رو پر می کنم و سر می کشم. با خیال راحت می آم دراز می کشم باز می بینم ای دل غافل! من قرار بود قرص بخورم با اون لیوان آب پر شده. و به همین منوال ادامه دارد...


می دونی کیلگ واقعا خیلی خوبه که من یه آدم پیر نیستم که مجبور باشه هر روز یه کیسه پر از دارو مصرف کنه. باید برام ازین جعبه های یادآور قرص می خریدن اون جور. چه حال به هم زن. نچ...

نظرات 3 + ارسال نظر
شایان دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 01:27

امیدوارم ویتامین سی بوده باشه!

آدالت کلد تو چلّه ی تابستون.
به همین سوی چشمام...
نوش واقعا. :))))
کبدم تا الآن دیگه کاملا به فنا رفته احتمالا.

شن های ساحل دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 09:24

اوه هر وقت حس کردی داری مسمومیت دارویی میدی قرص زغال بخور.برو داروخانه یه ورق بخر بزار خونه باشه

از بچگی ما خونه مون پر ازسبد های دارو های مخلف بوده و من تازه تو بیست سالگی فهمیدم قرص ذغال وجود داره.
خیلی جالب بود واسم وقتی سرچش کردما. خیلی.
برم یکم از بقیه اطّلاعات بگیرم ببینم چی می گن اینوریا.

امیر چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 10:59

تا حالا هزاران بار از داداش و بابام شنیدم که میگن "واسه تویی که تازه 18 سالته زشته انقدر حواس پرت و کم حافظه بشی . سن مامانبزرگت بشی چی میشی پس" (مادربزرگم آلزایمر داره . واسه اون مامانبزرگمو میگن)

راستی درباره قرص ذغال که تو کامنتا گفتن به چه نتیجه ای رسیدی ؟ بعید نیست منم لازمم بشه در آینده ای نزدیک :))

آدم رو می ترسونند با این حرف ها. فراموشی پدیده ی طبیعی ای هست، شاید من نوعی اون قدری که توجّه می ذارم واسه ثبت تن صدای آدم ها تو ذهنم رو اسم هاشون توجّه نذارم. باید قبول کنند که مغز ها با هم فرق دارند... من هم این دسته از حرف ها رو کم نمی شنوم انصافا. چون واقعا به ظاهر افراد توجّه نمی کنم برای مثال. به ظاهر هیچ چی تقریبا.
نه مدل ماشین رو تشخیص می دم از هم، نه آدرس رو، نه دوست رو نه آشنا رو. در عوض تن صدا خوب به ذهنم می مونه. یا تکیه کلام ها یا نوشته ها.
خوبه اینقدر تو دلمونو خالی نکنند.

من در مورد قرص ذغال از دکتر هایی که دور و برم بودن پرسیدم و نمی شناختن و حتّی باور نمی کردن وجود داره. :)))))) احتمالا یه چیز جدیدیه. ولی تو اینترنت به راحتی سرچ کنی درباره ش مطلب می آره به نظر چیز خوبی می آد. البتّه اگر صرفا تبلیغ نباشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد