اعتراف می کنم که...
به عدد های نشان دهنده ی ساعت پست های مختلف، علاقه ی وافر و خارج از حد کنترلی دارم. (فرنگی ها ونسل جوان خودمان به آن می گویند کراش یا آبسشن که البتّه حقّ مطلب را هم بهتر ادا می کند و خیلی افسوس می خورم که چرا گاهی اینقدر قاصر می شویم از معادل سازی وجود و حقیقت یک کلمه در زبان خودمان و بالعکس از زبان خودمان به زبان دیگر. اصلا ای کاش یک روزی بشوم از این آدم های معادل پیشنهاد دهنده ی ستاد دیکشنری ها و فرهنگ لغت ها. )
درجه ی علاقه هم به این سمت میل می کند که هرچه نوشته ی مذکور در زمان بوق سگ تری منتشر شده باشد، ما آن را بیشتر و بی دلیل تر دوست می داریم.
پست های دم ساعت چهار صبح که هیچی دیگر، ایده آل ترین پست هایی ست که می تواند به تور من بخورد. از نظر من می توان رفت نویسنده اش را بغل گرفت حتّی و کلی قربان صدقه اش رفت و ستایشش گفت. و مثلا همین چند لحظه پیش که چک کردم، فهمیدم از نظر خودم، خفن ترین بلاگر جهانم :))) چون ناخواسته یا شاید هم خواسته، اکثر پست هایم نیمه شب به بعد انتشار پیدا کرده اند. آخ که اگر می شد خودم را حسابی در بغل خودم می چلاندم تا تمام شوم.
راستی خدا را هم می توان چلاند؟ به دلایل نا معلومی حس می کنم او هم کتاب آسمانی اش را شب هنگام نازل کرده.
شما هم حسّش می کنید؟ معلوم است که نمی کنید چون الآن همه تان خوابید و چند نفری تان رویای پشمک صورتی می بینید و چند نفری هم کابوس های رعد و برق دار. ولی به هر حال الآن بیدار نیستید که شب را حس کنید. ای کاش اصلا می شد خود شب را با این انرژی عجیب غریبش بغل کرد. حتّی همان شب بیداری های امتحانی به زور چپانده شده در پاچه را.
این شکلی ها هم وجود دارند دیگر به هر حال. شاید هم وسواسی چیزی باشد اصلا نمی دانم. ولی این شکلی ها وجود دارند. همین هایی که نه عنوان می خوانند، نه اسم نویسنده نه متن. اوّل از همه می روند سر وقت ساعت انتشار. مثبت بیست و چهار بود، زمزمه می کنند: "یس، این شد." و ادامه می دهند به خواندن بقیه ی پست...
در ابتدایی، جودی ابوت که می خواندم بیشتر از اتّفاقات و روند خود داستان، حساب می کردم جودی هر چند روز یک بار برای بابای لنگ درازش نامه می نویسد. روزهای هفته را انگشتی می شماردم و می خواستم از نویسنده اش غلط مربوط به زمان در بیاورم و بعد تر ها که بزرگ تر شدم برایش بنویسم : " بلد نیستی پای زمان رو نکش وسط!"
علّت این سندروم دو نقطه دو نقطه :: ناشناخته. ولی احتمالا یک ربطی به آن یکی سندروم موش کور طور- در نور کم چراغ- وسط تیرگی ها- داستان خواندن دارد. ( این پست) اصلا داد می زنند ما دو تا سندروم هم ریشه ایم.
قبلا اصلا از شبا خوشم نمی اوند و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم تا ساعت دو و سه بیدار بمونم حالا قضیه ١٨٠ درجه برام فرق کرده و از این شب زنده داریا خ لذت میبرم حالا از ارامشی که داره نمیگم
+جدیدا هر وبت میام بلاگت همون موقع یا حداکثر نیم ساعت قبلش پست گذاشتی:)
یه چند وقت دیگه لارتن کرپسلی می آد همه مون رو خوناشام می کنه راحت می شیم. :{
اشک شوق. کرپسلی بیا منو بخور. (لارتن کرپسلی یکی از شخصیت های شیک و پیک داستان سرزمین اشباحه.)
ساعت خوابت تنظیم کن کیلگ اگه ساعت 4 صبح میخوابی هر روز همون ساعت بخواب مغز عادت میکنه براش خوب نیست هی بهم ریخته بخوابی تمرکزت کم میشه وقتی خسته نگهش میداری حافظه کند میشه
خودم کلی تلاش کردم تا خوابم تنظیم شد تقریبا 12 میخوابم تا 6 یا 7 اگه کاری پیش نیاد ولی بهترین افرادی که میشناسم 11 یا 12 شب میخوابن تا 5 صبح..اگه این مدل بهت نمی خوره باشه فقط کمتر از 5 ساعت نخواب
متاسفانه بله. کاملا درسته. این قدر در همین مورد به ما توی درس مربوط به فیزیولوژی خواب تذکّر دادند که حد نداره. یه مثال معروف هم هست توی این مسافرت های بین قاره ای، می گن یک هفته طول می کشه تا بدن خودش رو با ساعت جدید تطبیق بده. ولی به هر حال کو عالم با عمل؟
بی برنامه بودن هم کیف خاص خودش رو داره برام در حال حاضر. دارم رفع عقده می کنم مثلا.
انقد علاف شدم که دیگه میدونم کی چه وقت میاد وبلاگش. مثلا تو ساعت دوازده و نیم تا یک و رب میای یه پست میزاری میری..با پی سی هم میای. آخر شبا هم مثه همین پست گاهی که میزنه به سرت میای. صب ساعت ده هم میای وبلاگ این و اون کامنت میزاری که فک کنم با گوشی باشه.
شب بیداری خوبه..عالیه. حال میده بشینی بخونی و بنویسی..ولی صبحی وجود داره بعدش که کار هست و باید سرحال باشی..کاشکی تا دوازده ظهر شب بود!
از توی لعنتی هکر خوبی در می آد اگه آموزش ببینی.
و صمیمانه ببخشید بابت فحش بالا، ولی باید می دادم.
البتّه یه جاهایی ش هم غلط غولوط ردم رو زدی.
من دو تا دستگاه دارم فقط واسه وصل شدن به اینترنت. یکی به قول خودت همون پی سی و یکی دیگه هم تبلت خودمه. گوشی م فراتر از نابوده و کلا کار خاصی باهاش نمی کنم یا خاموشه یا گم شده، یا داره بهش اس ام اس تبلیغاتی می آد.
واضحه که من فوق العاده دیدگاه های عجیب غریبی در ارتباط با دنیای مجازی دارم. خیلی درباره شون جسته و گسیخته پست نوشتم رو این وبلاگم هم. دلیل عمده ش هم مطالبیه که سر کلاس های المپیاد کامپیوتر یادمون می دادن. ذهنیت من هم جهت دهی وحشت ناکی شده الآن که البتّه به نظرم به جا هست.
خلاصه تا مدّت ها ی مدید حدود دو سال اصرار داشتم که با تبلتم اصلا وبلاگ بازی نکنم که اگه هم احیانا هر چی شد یه آی پی کاملا پاک ذخیره داشته باشم که هیچکی ازش خبر نداشته باشه، ولی روشن کردن کامپیوتر ثابت هم خیلی دنگ و فنگ داره ناموسا.
یه بار نمی دونم سر کدوم پست وبلاگ تو بود حدودا همین یه ماه پیش اینا، باید فوری یه نظر می نوشتم برات و مثلا از این مدل نظر هایی نبود که بشه نگه ش دارم بعدا که اومدم پای پی سی بنویسمش؛ تاریخ مصرف داشت. اون قدر هم خسته بودم که حتّی نمی تونستم خودم رو تا پای کامپیوتر ببرم.
برای یه لحظه از خودم پرسیدم: "به این آدم اعتمادی هست کیلگ؟ آی پی این یکی دیوایست هم می ره دستش ها!" دیدم که آره به اون حد از اعتماد رسیدم و گفتم آره دیگه شایانه دیگه فکر نمی کنم بلای خاصی سرم بیاد اگه با تبلت براش کامت بذارم. :)))
خلاصه آقا ما اون شب واست آی پی تبلت مون رو رونمایی کردیم. بعدش هم که دیگه هاید کردنش فایده نداشت چون یه بار واست ارسال شده بود؛ برای همین کم کم بیشتر و بیشتر تر با اون واست کامنت گذاشتیم. ولی هم چنان تنها وبلاگی هستی که جرات می کنیم با تبلت براش کامنت بذاریم. لو مون نده پیش بقیه. :)))
یکی از دلیل های خاموش بودنم تو وبلاگ ها هم همینه، کم وقت می کنم پای کامپیوتری که باهاش جرات می کنم نظر بذارم بشینم.
اون ساعت های آن لاین بودنم هم روند خاصّی ندارن، بیشتر با تایم خواب و بیدار بودنم تنظیمن. :))))))
و اینکه موفّق باشی با این کشفیاتت، پس فردا دم در خونه مون سبز نشی صلوات. یو ها ها ها ها.
هاهاهاها...فحش هم دادی. الان پسر خوبی شدی.
میدونی چیه..شانس آوردی. من کلا اطلاعات کامپیوتریم در حد صفر اگه چیزی هم یاد بگیرم یا از تو یاد میگیرم یا از پسر خاله کوچیکه م. این که دوتا دیوایس داری رو هم از آی پی نفهمیدم..از طول کامنتات فهمیدم. وقتی رو منبری و زیاد مینویسی پی سیه؛ وقتی که کم مینویسی تب لته!
.
.
نگران در خونتون اومدن هم نباش..من خسته تر از اونی ام که بخوام یه جایی برم..حالا هر جا که باشه. فک کن یه دایی دارم خونه خرید..نرفتم خونه ش..بچه دار شدن..نرفتم..بازم بچه دار شدن نرفتم..الانم قراره برن مامانم اینا باز نمیرن. کلا جهانگردیم ضعیفه. حالا اینجا لازمه اضافه کنم همه جهان نه ها...دوس دارم یه ماه برم کویر بگردم.
راستی مرسی اعتماد!!
چه ساده بود و ما پیش خودمان چه ها بافتیم. :)))
ولی خوب آره دیگه انصافا دقیقی. من اصلا راحت نیستم با تبلت. یعنی پدرم در می آد با دکمه های لمسی تکست تایپ کنم تهش هم هزار تا غلط املایی داره. افتضاح در می آد افتضاح. و خوب چون شبکه های مجازی هم زیاد کامنت بازی نمی کنم توش اصلا هیچ پیشرفتی حاصل نشده. یه سری ها هستن یه جوری تکست می زنن با گوشی و تبلت آدم فکش می افته.
ولی کیبورد... آخ کیبورد. کیبورد که می آد زیر دستم اصلا عنان از کف می دم. حتّی صدای تلق تلق دکمه های لعنتی ش یه جورای غریبی آرامش میده بهم. باید به زور خودم رو بکنم ازش.