بیا فرض کنیم که یه امتحان میان ترم چهار واحدی داری و کل پنج روز تعطیلی رو داشتی می زدی تو سرت و شبا هم صرفا خواب عجق وجق می دیدی درباره ش. خب بازم به مهتاب بد نمی گیم...
حالا بیا فرض کنیم که دقیقا یه روز مونده به امتحان یهو تب می کنی! :))) یه بیماری نا شناخته می گیری و شبیه یه آتشفشان در حال انفجار می شی که فقط دل و روده و سر و چشماش داره می ترکه... نه، بازم بد نمی گیم.
اینم فرض کنیم که شب امتحان از شدت مریضی فقط بین دستشویی و جزوه هات در حال رفت و آمدی و کل محتویات معده ت هر دو دقیقه یه بار پرت می شه رو جزوه هات. آره حالتون رو به هم زدم ولی نه، ما قرار نیست به مهتاب بد بگیم.
و اینکه روز بعد می ری می بینی امتحان ماستی بوده و همه ماکسیمم دو سه تا غلط دارن ولی هرچی گوش می کنی هیچ کدوم از این جوابایی که بچه ها چک می کنن به گوشت آشنا نیست و این خودش یعنی دست کم بالای ده تا غلط... ولی نچ نچ نچ. سهراب گفته به مهتاب بد نگیم.
آهان یکی از فرضیجات یادم رفت، همون شب بارسا تو دقیقه نود یه گل خیلی مسخره می خوره و بازی برد قطع رو مفت از دست می ده. تو هم تیشرت بارسات پر از محتویات معده ت شده چون مامانت وقتی دید تب داری رفت همین تی شرت نوعه رو از تو لباسات کشید بیرون و تو عالم هپروت مجبورت کرد بپوشیش!
خب گور پدر مهتاب. اه اه اه.
+ مسخره س که الآن واقعا مشکلی ندارم. انگار یه بلای آسمانی یه روزه بود که هیچ اثری ازش نمونده دیگه. فقط با هدف اینکه امتحانی که دوستش داشتم قهوه ای شه. نصیحت می کنیم: نذارید واسه شب آخر، خطر ناکه. به فنا می ری حسن.
این بار هم مرض یم...لامصب ول کن نیست..
من ولش کردم دیگه. خیلی منطقی گفتم ببین دیگه خسته شدم ازت، گورتو گم کن. :))