Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

من تو قوطی ترم یا پیتر چکی که الآن داره سوراخ می شه؟

# اوّلندش لعنت به  اون کوفتی که یورو رو انداخته تو امتحانای کسل کشنده ی جان بالا آورنده ی من.

# دومندش لعنت به عهد بوق بودن  مامانم که باعث می شه فکر کنه درس رو فقط با کتاب می شه خوند و منو با نیش های مار کبری گونه ش از جزوه ی مجازی بافت شناسی ( که به زور و با هزار تا منّت  یکی از بچه ها رو راضی کردم برام بفرستش توی تبلتم) جدا می کنه و فکر می کنه بهترین کار دنیا رو در حقم انجام می ده.

# سومندش لعنت به فکرای دقیانوسی بابام وبی کاریش که مجبورش می کنه بیاد سرش رو بکنه تو جون من و بگه پاشو برو تو اتاقت درس بخون چرا اینجایی نمی تونی اینجوری چیزی بفهمی و هی بزنه تو سرم و زمین و زمان رو بیاره جلو چشام.

# چهارمندش لعنت به خودم که قاطی می کنم و کتاب بافت و پرت می کنم تو پذیرایی و می گم : "اصلا تا حالا داشتم درس می خوندم و دیگه نمی خونم." و میام اینجا پشت پی سی ول بچرخم.

# پنجمندش لعنت به بافت که سه واحدی ه و اینقدر زیاده در عین قشنگیش.

# شیشمندش لعنت به غرورم که الآن نمی ذاره برگردم تو پذیرایی کتابو بردارم بخونم در حالی که شدیدا دلم می خواد و استرسش رو دارم.

# هفتمندش لعنت به ایده ی رامبد جوان که جدیدا برگشته تو خندوانه می گه: "نگیم مرسی، بگوییم سپاس!" خب آخه تو باید گند بزنی تو تمام رفتار های به اصطلاح خاص  و نوستالژیک من مستر جوان؟ از زمانی که اینو فهمیدم دارم عادت چهار ساله ی خودم رو ترک می دم: "همه می خوان بگن سپاس... جوان خزش کرد. یادت نره باید بگی مرسی."

اصن کلا لعنت خب.


+پ.ن: خب ای کاش واقعا یه روان شناسی چیزی بود که می تونست به این مامان بابای من که به اصطلاح ادّعای دکتربودنشون می شه بفهمونه که "به خدا به پیر به پیغمبر همه مثل شما نیستن! آدما با هم فرق دارن بفهمین. شاید توی نوعی می زدی تو سرت و باید همه خفه خون می گرفتن تا  یه صفحه درس بخونی ولی بچّه ت می تونه کاملا بر عکس باشه و با سکوت هزار تا فکری بیاد تو سرش که تو شلوغی نمی آد و همین باعث شه یک روز تمام که توی احمق به زور حبسش می کنی تو اتاقش فقط هفت صفحه از دویست و بیست صفحه ی امتحان سه واحدیش رو خونده باشه. "

+ پ.ن بعدی به خاطر تاکید بیشتر تر :ای کاش قدر نوک پای همین سوسکی که امروز تو حموم کشتمش می فهمیدن. حداقل شما ها که تا ته این متن رو خوندین بفهمین، خب؟ آدما با هم فرق دارن. من نوعی ماهی پرنده ندیدم، توی نوعی هم ندیدی... ولی وجود داره.

نظرات 5 + ارسال نظر
علی جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 22:26 http://mindblog.blogfa.com

جالب بود!!

البته یور رو بی خیال باش، فوتبال فقط جام جهانی، یورو هم خواستی نگاه کنی بعضی های حذفی و نهایی
آخه چک و کرواسی و هزار تیم دره پیت دیگه هم نگاه کردن داره؟ حالا اگر آلمان ایتالیا بود یه چیزی

بله یورو هم نگاه کردن داره. :| بعد از جام جهانی خفن ترینه انصافا. اصلا تقریبا شبیه جام جهانیه خوب. یه آرژانتین و پرتغالش کمه فقط!
من کل دبیرستانم نمی ذاشتن هیچ فوتبالی رو درست حسابی ببینم به هوای اینکه وقتی رفتم دانشگاه راحت می شم.
حالا الان همه دارن می زنن زیر قولشون رو اعصاب من اسکی می رن عوضیا.
بعدم کلا حال می کنم این بازی های مرحله گروهی رو نگاه کنم، لطفی نداره مستقیم بذاری فینال ببینی به هوای اینکه قدر ها هستن فقط. اینکه مسیر بالا اومدنشون رو ببینی خیلی مزه می ده به من یکی. بعد مثلا اینکه یهو یکی شون در کمال ناباوری حذف می شه تو گروهی... دنبال کردن اینا کیف می ده شدید...
پ.ن: البتّه تعجب می کنم از فوتبال بینی مثل شما، یعنی وقتی تو یه بازی پیتر چک تو دروازه باشه، راکیتیچ هم تو زمین باشه، این بازی از نظرت ارزش دیدن نداره؟ وا عجبا. بازی ای که هیچ جوری ارزش دیدن نداره فوتبال ایرانه. :)) استقلال پرسپولیسشم مفت نمی ارزه.

Bluish جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 22:37 http://bluish.blogsky.com

هفت عاااالی بود :)))
پ.ن بعدی: وجود داره!؟

بیخیالِ غرور، به روی خودت نیار، بردار کتابتو بخونش ؛)

هفت خواهش می کنه و هنوزم می گه جوان نباید خزش می کرد. من چی کار کنم آخه الآن؟ دارم سپاس گفتنم رو ترک می کنم. هعی.
پ.ن بعدی وجود داره! :))) از همینا که از آب می پرن بیرون یه مدتی پرواز می کنن بر سطح آب، سنجاقک و پرنده های ریز نوش جان می کنن و بعدش دوباره بر میگردن به آب. البتّه خوب به معنای واقعی کلمه که پرواز نمی کنه. یه مدت کوتاهی باله هاش تحمّل می کنن.
الآن حدودا دو ماه گذشته که دارم این نظر رو تایید می کنم، بی خیال غرور هم نشدم اون شب. وقتی همه جا خالی شد رفتم کتاب رو برداشتم. تهش هم چهار فصل ناقابل رو اصلا نرسیدم بخونم. :))) ولی نمره م شد هیجده. یکی از بهترین نمره هام در واقع واسه یه درس سه واحدی.تا مشتی باشه بر دهان استکبار و اینایی که الکی واست برنامه می ریزن.

آبان داد جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 22:51

کیلگارا...
از همه ی این متن فقط باورم نمیشه مامانت تعیین میکنه برای امتحان باید چی بخونی... :|

تعیین نمی کنند، پدر و مادر به اتفاق هم دستور می دهند برو کتابت را بگیر دستت.حالا کتاب رو سر و ته هم بگیری دستت مشکلی ندارند. کم مونده ایزوفاگوس هم بیاد برام نظر بده از چه کتابی درس بخونم.
نمی تونن بفهمن وقتی من می گم تو تبلتم نمونه سوال ریختم معنیش چی می تونه باشه. یا شاید هم خودشون رو می زنن به نفهمی. :|
کلا حال خودم هم به هم می خوره. مثل بچه های اوّل دبستان باهام برخورد می شه تو خونه. جالب اینجاست که تا زمانی که راهنمایی و دبیرستان بودم ازین خبرا نبود!!! الان یادشون افتاده رو درس بچه شون نظارت کنن بعد این همه سال!

Maryam h جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 23:48 http://words-world.blogsky.com

سلام
عصبانی نباش
اینکه نری کتابتو بیاری ب نظر من غرور نیست،لجبازی با خودته
و راجع به پدر و مادر! همیشه یه سری مخالفتها هست هر چقدر هم روشن فکر باشن
سپاس!!

چرا عصبانی نباشم؟ الآن که دارم جواب این کامنت رو می دم دو ماه از اون پست گذشته ولی من هنوزم عصبانی ام! :|
آره من موجود لجبازی ام. بدم هم می آد کسی بهم دستور بده. خیلی وقت ها بوده می خواستم یه کاری رو بکنم بعد یهو یکی پیدا شده گفته کیلگ راستی فلان کارو حتما بکنی ها! منم سر اینکه اطاعت نکرده باشم از حرفش (که البتّه زمانی عقیده ی خودم بوده!) عمرا اون کار رو انجام نمی دم. و از مامان بابام انتظار دارم حداقل بعد از نوزده سال این رفتار گند مزخرف بچه شون رو فهمیده باشن و شب امتحان یهو گند نزنن به همه چی.
برای ما البتّه، " یه سری" مخالفت نیست. کلّش مخالفته.
مرسی!! :{

شایان شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 13:13 http://tahvieh17.blogsky.com/

شکره خدا بابا و مامان من هر دو معلم ان و رشته شون به هیچ وجهه به من نمیخوره..تا دو ماه پیش همین مشکلو با بابام داشتم که شکره خدا کارخونه شو روشن کرد؛ صب میره شب میاد.. فقط مامانم و به قوله خودت زبان نیش مار کبری گونه ش مشکله....
عاقا نمیزاره فوتبال ببینم... انقد میاد و میره که به این نتیجه میرسی بری تو اتاق با رادیو گوش کنی راخت تری..
اینم یه ترفند..یاد بگیر . سپاس!!

کلا فکر نکنم خیلی ربطی به هم رشته ای بودن داشته باشه. ویژگی شخصیتیه. :|
ولی خب هم رشته بودن باعث می شه که فکر کنن چون خودش این راه رو ازفلان مسیر کوفتی رفته، تو هم دقیقا باید از همون مسیر بری. که فوق العاده تفکر احمقانه ای هست. :|
پدر جان ما هم صبح می ره، شب می آد. ولی همون شب که می آد به اندازه ی کل روز نصیحت و پند و اندرز تحویلمون می ده. هاه. که من خسته ام.
با رادیو که اصلا حال نمی ده خب. :| چه جوری صحنه ی کوبونده شدن توپ تو دروازه رو تو ذهنم تجسم کنم آخه؟ :(( ولی خب؛ کاچی و بهتر و هیچی و اینا...
مرسی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد