Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کیلگارا هستم بعد از دیدن نتایج کنکور






+آزاد جان! گفته بودم خیلی دوست دارم؟ میدونی دیگه خودت. تو را به جان آزاد ترین فردت قسم من نمی خوام برم شهرستان! فرجی کن فردا.

سناریوی مرگ من، امروز، حدودا ساعت شش عصر روز اعلام نتایج:

مادر بزرگ سراسیمه وارد خانه شده، می پرسد:
-کیلگ کو؟ کیلگ کجاست؟
اندکی بعد کیلگ را مچاله شده روی تخت پیدا می کند که موفق شده است لحظه ای قبل از ورود او هدفون توی گوشش را به گوشه ای پرت کند.
-واااااااااااااااای عزییییییییییییییییییییییییزم! عزیییییییییییییییییییز دلللللللللللللم! تبریییییییییییییییییییییک می گم.
کیلگ را مثل گوشت قربانی طور در آغوش خود له می کند...
-مادر جون آروم باشین. من که قرار نیست برم اینو. همین طوری زده بودیمش.
.
.
.
-قبول شدی! واااااااااااااااااااای! ببین شیرینی قبولیت رو هم خریدم.
 و به زور یک عدد بستنی چوبی را به دست کیلگ می دهد.
کیلگ این وسط نمی داند از وقت بدش بگرید یا به طنز مسخره ای که برایش بازی می کنند نیشخند بزند.
-وایسا به داییت زنگ بزنم.
.
.
.
بدون درخواست کوچک ترین نظری، اعلامیه می کند و می گذارد زیر بغل دایی جان و گوشی را می دهد به آن یکی دست کیلگ که بستنی ندارد.
{دقت کنید که کیلگ از کنکور به بعد تقریبا از همه فرار کرده و این مکالمات اولین مکالمات هستند بین  کیلگ و همه...}
-باورم نمی شه! دایی تو قبول شدی؟ من اصلا گفتم قبول نمی شی هیچ جا. مبارکت باشه دکتر جان! جایزه ت رو هم می خرم برات!!! قرار بود اگه تهران قبول شدی بدم بهت ولی خب...

پدر بزرگ بعد از رویت اشک های کیلگ دست نوازش طور می کشد بر سر وی، یک عدد شیرینی خامه ای را می چپاند در حلقومش و می گوید:
-امیدم! از چی ناراحتی؟ خیلی ها هفت سال پشت کنکور می مونن. خداروشکر که نشد واسه سال بعد... از دست کتابات راحت شدی.
-من که نمی رم اینو. حالا سال بعدش فردا مشخص می شه بابابزرگ.
بابابزرگ گوش هایش سنگین است. همین طوری لبخند می زند. نمی فهمد کیلگ چه می گوید!!!

اندکی بعد، کیلگ از بخت بد خود با پدر تنها می شود...
- کیلگ اون فرم انتخاب رشته ت رو بده ببینیم رو انتخاب چندمت قبول شدی.
-تقریبا هیچ جا قبول نشدم!!!
-تقریبا یا تحقیقا؟!!!
و قهقهه می زند.
-خب مردود نزده به هر حال پدر من!!! رو انتخاب پنجاه و دومم ایستاده و این یعنی قبولی.

و کینه توزی های مادرانه...

-مامان فکر نمی کنی همه ی اینا یه نشانه ست که من نباید دکتر بشم؟
-وا؟!  دوباره چرت گفتن هات شروع شد؟!
-خب ببین اون از رتبه م که حتی ده برابر رتبه ی قلم چی هام هم نشد، اینم از این که حتی اون پزشکی ای که پارسال با 500 تا بد تر از رتبه ی من آوردن رو من امسال نیاوردم!!!
-ربطی نداره. امسال بچه ها پزشکی دوست داشتن. احتمال اگه دندون ها رو می زدی قبول می شدی...
-آخه 500 تا ؟ واقعا انتظارش رو نداشتم.
-ببین کیلگ به همه می گیم تو فقط پزشکی های تهران رو زدی و حومه ی تهران.
-چرا؟ خوب من که خیلی شهرستان ها رو هم زده م و قبول نشدم!!!
-لزومی نداره کسی بفهمه! مگه تو خودت نمی گفتی شهرستان نمی خوای؟ خب حالا که قبول نشدی رو اونا... به کسی نمی گیم انتخابشون کرده بودی.
- این که می شه دروغ!
-چندان هم دروغ نیست؛ تو فقط شهرستان های تاپ رو زدی. مثلا بندرعباس نبود تو انتخاب هات!!!
-نه واقعا؟ همون کم مونده بود اونم بزنید تو انتخاب رشته ی من.
-تازه ما قراره پول دانش گاهت رو بدیم. لازم نیست همه ی دنیا  بفهمن که! نصف مردم دانشگاه پولی می رن!!!
-خب اگه پرسیدن این خودشه یا پولیشه من چی باید بگم دقیقا؟
-نمی پرسن...!

از آن ور بوت در اینستا در حال بازخواست کیلگ است، خیلی ها زنگ زده اند تبریک بگویند برای دانشگاهی که مفت هم نمی ارزد، از مدرسه پیامک داده اند که فردا بیایید کارنامه هایتان را بگذاریم زیر بغل هایتان و تاکید کرده که برای تحویل مدارک داشتن  کارنامه ی کنکور الزامی ست...

کیلگ با خودش می گوید- تُف. فقط تُف!

بستنی خیلی وقت است که روی دستان کیلگ ماسیده...
شوم بستنی...

+پس نوشت: یک کنکوری باید این قانون را بپذیرد. همه به او می گویند وقتی نتایج بیاید اصلا آن چیزی که فکرش را می کنی نیست. حتی اگر خیلی به خودت مطمئن باشی باز هم یکه می خوری. باور نکردم، مگر می شد دیگر فلان گورآباد را هم قبول نشوم؟ اصلا انتخاب های بعدش را دیگر نگاه هم نکردم بس که دلم قرص بود. کلی دوست پیدا کرده بودم از دانش گاه مزبور. کلی سایت به سایت دنبال هم دانشگاهی هایم گشته بودم.... به سرم آمد شدید.  ایمان بیاوریم به سرآغاز فصل سرد... قبول کنید. کن فیکون است. هیچ چیزش شبیه آن چیزی که انتظار دارید نیست... امضا: یک عدد زخم خورده!

نظرات 14 + ارسال نظر
آبان داد چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 10:48

اوه... اون جمله ی " مردود شدم. تبریک ب اونایی که اونایی که قبول شدن و فلان " چون با گوشی بودم ریاد معلوم نبود فکر کردم خودتون اینو گفتید! :|
متوجه شدم شبیه به حرفای خودتون نیستا... ولی باز فکر کردم! :|
خب قبول شدین دیگه... پردیس یه خوبی هایی داره که روزانه نداره.
بیخیال شید دیگه.

+ مامانا همینجوری ان. زیاد بهش فکر نکن

هه. من با قسمت "من دارم مثل دخترا گریه می کنم شما چطور" ش بیشتر ارتباط برقرار کردم البته. :))))
مطمئنا من هرگزبا اون حال زار و نزارم نمی گم تبریک به همه ی اونایی که قبول شدن :)))))
اصلا بدم میاد از این جمله بس که شنیدمش؛ سر مرحله یکا، مرحله دوعا، مرحله سه ها، آزمون های ورودی تیزهوشان، و الآنم که کنکور....
نمی دونم واقعا پردیس رو جزو قبولی ها حساب می کنن؟
چون خودم حس می کنم مفت هم نمی ارزه با این قبولی ای که گرفتم خیرات سرم! :| :| :|
حالا تا هدف از خوبی چه باشد؟! من یه فاکتور خوب هم نمی تونم توش پیدا کنم.

ما تنها زمانی که بی خیال نبودیم سر جلسه بود. کل فکر و خیالا با هم قرار گذاشتن اون موقع اومدن یقه م رو گرفتن.... بقیه ش عموما بی خیالی طی شد.
نه فقط مامانا حداقل دور و بر من که همه دروغ گو شدن این روزا. مثلا ازین دروغ مصلحتی ها به خیال خودشون. ترجیح من بر اینه که وقتی یه چیزیو نمی خوای بگی تو چشمای طرف زل بزنی و بگی ببین یارو واقعا به تو هیچ ربطی نداره نمی گم. دروغ مصلحتی گفتن امّا فقط خودت رو عذاب میده.و این روزا همه ترجیح می دن خودشونو عذاب بدن تا طرف مقابل ناراحت نشه! :|

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 11:08 http://algorithmic.blog.ir/

اگر خوشحالت می‌کند یکی از بچه‌ها برای لیسانس اپلای کرد! بعدم الآن که بین الملل آمده دیگه قبولی خیلی مهم نیست پول می‌دهی همان مدرک را همان جا می‌گیری.
ولی تبریک‌های خیلی جالبی بهت گفتن. هیچ کس جرئت نکرد مستقیماً به من بگه که فکر می‌کرده هیچ جا قبول نمی‌شم. :)
من هم قبول نشدم ولی به نظرم تو راست می‌گی و آدم باید بره دنبال چیزی که خودش می‌خواهد.

می دونی درست نگرفتم منظور رو از اون تیکه ی اپلای. اینکه چرا باید خوشحال بشم. طرف بین الملل بوده؟ خب اگه قضیه اینه بله واقعا خوشحالم می کنه اگه هم نه که توضیح بیشتر در صورت امکان!
می دونی صرفا یه جو بد اینکه : طرف با پول مامان باباش اومده دانشگاه. یه سری حرفا که خودم هم باهاش موافقم. اینکه استادا از اول خنگ میبینن تو رو. سخت می گیرن بهت چون حس می کنن حقت نیست رو این صندلی بشینی!!!
قضیه ی ما فرق می کنه. ما به قدری قاراشمیش بازی در آوردیم بعد از کنکور که همه کلا قطع امید کردن و حالا به این قبولی چرت اندر چرت ما هم راضی شدن و حتی بسی خوشحال!
قبل از کنکور حدس های آدم های دور و بری از بهشتی و تهران و ایران خارج نمی شد.
محدوده ی تغییرات انتظارات مردم رو حال میکنید جان من؟!
در عرض دو ماه و اندی از عرش به فرش!!!!
هم دردیم پس. دیگه بلد نیستم حس هم درد پنداریم رو ابراز کنم!
جدیدا حس می کنم اون چیزی که می خوام گم شده. قبلا ها شاید کامپیوتر بود و کد زنی. هنوزم خیلی باهاش حال می کنم ولی جدیدا این دغدغه هه ایجاد شده که واقعا این همه ی چیزیه که میخوام؟ و شدیدا تناقض ایجاد شده. انگار که اصلا ندونم چی می خوام و چی قراره که بخوام!
هعی.

مهرزاد پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 11:51

مچاله رو به اشتباه مجاله نوشتی:))(چون از غلط املایی بدت میاد گفتم)

اوه اون پرانتز دیگه واسه چی.
بازم حوصله داشتی بگو.
من خیلی اکی هستم با این حرکت.
استقبال می شود خیلی.

سرو آزاد {واو.الف} پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 13:54 http://zaadsarv.blogsky.com

زخم خورده؟
می شود خواهش کنم انقدر ذهنتان را متمرکز این قبول نشدن نکنید؟
به وبلاگتان نگاه کنید :/ چه وضع زندگیست؟
شاید از این نظر ناراحت شوید... اما من حرفم را می گویم؛

یا آنقدر مرد باش و دوباره شروع کن به خواندن و به هدفت برس.
یا به مثال آدمکان مفت خور و به درد نخور بنشین و تلاشی نکن و آرزو به دل بمان تا جان دهی!

خب کنکور است دیگر.
بخواهی نخواهی باید انتقامش را بگیرد و یک سال تمام از شیرین ترین دوران جوانی ات را مچاله کند و بیندازد دور.
خودت هم نخواهی هر لحظه یک نفر پشت گوشی منتظر است، یکی اس ام اس می دهد، یکی دلداری می دهد یکی تبریک می گوید.
خودت هم بخواهی بکشی بیرون مجبورت می کنند تا زمانی که جان داری در این وادی بمانی و جان بدهی.
راستش اول ها که کنکوری بودم یکی از خواننده هایم می گفت چرا تو اصلا از کنکور نمی نویسی؟ چرا جوش را نداری؟ آن زمان ها خیلی خوشحال بودم که کنکور نتوانسته افسار فکر هایم را در دست بگیرد. افتخار می کردم حتی که دارم پشتش را به خاک می مالم این طوری.
خب فکر کنم به قدر کافی جو داده ام این مدت به هر حال.
خودم بیشتر از همه دوست دارم بکشم بیرون از این جو مضحک.
نه. ناراحت نیستم. خیلی هم حرف خوبی ست. منتها برای کسی که هدف دارد. آرزو دارد. من واقعا بچه بازی در نمی آرم. ولی هدف م رو گم کردم. نمی دونم دیگه هدفم چیه. کاملا مغزم تهی شده. هر چه قدر هم بنویسم نمی تونم القا کنم که چه قدر گیج شدم و سر در گم.
صرفا تنها چیزی که احتمالش قطعیه همون جان دادن تهش هست و یه راه خیلی مبهم که هیچ نشانه ای ازش ندارم.
می گویید آرزو به دل. راستی. آرزو هایم کو؟!

marzi دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 09:49 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام.
خوبی؟
حالا چی قبول شدی؟؟
از نوشته هات حدس میزنم پسر هستی. به نظر من چون آینده باید بار مسئولیتی شدیدی به دوش بکشی بهتره از همین الآن راه درست رو انتخاب کنی. اگه اهل درس و مطالعه و بدون حاشیه ای ، تا سنت کمه و اول راهی تمام تلاشتو بکن تا رشته درآمدزا قبول بشی. ترجیحا زیرگروه پزشکی. البته اگه رشته ات تجربیه.
اگر هم رشته ریاضی هستی، بی معطلی تغییر رشته بده و برو تجربی کنکور بده.
مطمئن باش اگه 35 سالت باشه و اون زمان پزشکی قبول بشی بعد از حدودا 10 سال همه ی هزینه ها بهت برمیگدره و عاقبت به خیر میشی. بالاخره در 45 سالگی جایگاه اجتماعی خوبی پیدا میکنی.
اگر هم حال نداری درس بخونی و اهلش نیستی برو تو بازار کار و شغل آزاد. مخصوصا شغل بازاری.
یکی از دوستان ما بعد از خوندن 3 -4 سال در رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی اصفهان حالا سرخورده شده و میخواد از اول کنکور تجربی بده. میخواد بره تو زیرگروه پزشکی.

یکی دیگه اش هم کارشناسی ارشد شیمی داره. دوباره از اول کنکور داده و حالا داروسازی میخونه تازه خانم خانه داره و بچه هم داره.

حدسیات به کنار ولی ما هم یک روپوش سفید بی انگیزه.
آب از سرچشمه گل آلود است؛ وگرنه که ما رفتیم به سمت تقدیر مقدر شده مان پزشکی!

سرو آزاد {واو.الف} دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 15:13 http://zaadsarv.blogsky.com

سلام.
اون جمله ی بولد شده توی پُستم، اره... جمله مال خودمه.
خواستی استفاده کن. حلالت.

+ ما هرچی بگیم فایده ای نداره، باید خودت حالِ دلتو خوب کنی.
بجنب کیلگ جان.

دیگه وقتی معروف شدم کتاب دادم بیرون لا به لای برگ هاش بگردید دنبال این کوتیشن تون!
خیلی ازش خوشم اومده. ^-^
حال تو قوطی ما هم فعلا کنار اومده با شرایط تا حدی.
شاید خواست از تو قوطی بیرون بیاد.

[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 21:16 http://algorithmic.blog.ir/

نه دیگه اینکه من گفتم این بود که کلاً طرف ایران درس نخونده بود از اول رفت خارج درس خوند!
ولی الآن بین‌الملل هم مثل اولها که اومده بود نیست. اون موقع واقعاً فقط پول بود الآن قبول شدن همان هم کلی کاره. وقتی توی یک کشور فقط ۲-۳ تا دانشگاه خوب هست توقع چیه؟

خوش به حالش. من این حالت رو به شهرستان رفتن ترجیح می دم.
آره دیگه. فرض کنید طرف با رتبه ی 200 زده بین الملل ...!
وقتی کشور ایران باشه توقع چیه واقعا؟

مهرزاد پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 14:35

کیلگ ازاد تهران قبول شدی؟؟؟؟؟؟

نچ ایت ایزنت. :((((((((((((
لودینگ فور تکمیل ظرفیت!
آقا من نمی خوام برم شهرستان! :((((((((((((((((

Bluish پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 18:50 http://bluish.blogsky.com

سلام کیلگ
خوبی؟

حال ما ویمسیکال است بلو جان!
ویمسیکال.

marzi شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 11:24 http://rozegaremarzi.blogsky.com

پس نظر من کو؟

حالا بازم می پرسم. حالا چی قبول شدی؟؟
بابا بشین بخون محکم. مخصوصا زیرگروه پزشکی. یک سال بخور نون و تره عمری بخور نون و کره.
این یکی دو سال رو زحمت بکش واقعا در عوض عمری لذت ببر از درآمدت و شان اجتماعیت و زندگیت.
دوباره تلاش کن. سنی نداری که!!
حتی اگه 5 سال پشت کنکور بمونی و بعدش قبول بشی بازم ارزش داره.
از من گفتن بود.

اینجانب تمبل تشریف داشتم یه 10 تا نظر تایید نشده مونده بود.
ای کاش یکم دقیق تر وبلاگم رو می خوندین.
حوصله م سر رفت بس که به همه باید توضیح بدم من این رشته رو دوست ندارم.
الآنم که دو تا دکتر هستن یکی اینور دستم یکی اونور دستم. لذت چندانی مشاهده نمی شه تو زندگی شون!

مهسا شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 14:57

بعد مدتهای خیلی خیلی طولانی به وبت سر زدم!
بیا واقع بین باشیم
تو تلاشتو کردی و یه سری چیزای مسخره نذاشت اون چیزی بشه که باید می شد!

اون قسمت که گفته بودی تفاوت محدوده ی انتظارات رو ...

این قسمت رو کاملا و از عمق جان درک میکنم!
خود من هم در خندق همین بلا گرفتارم!
و احساس بی کفایتی محض میکنم


این جور تبریک گفتنا واقعا له کننده اس!


منم خیلی وقته از خود آرمانیم دور شدم کیلومتر ها شاید...

ندوانم
ایشالا ادامه راه رو جوری طی کنی که بفهمی از کجایی و به روان!

منور نمودید اینجا رو قدیمی جان.
خیال کردم بس که عالی :))) نوشتم وبلاگم را پرت کردی گوشه ای و دیگر خوانده نمی شم!

من احساس خاصی نداشتم نسبت به تبریک ها. ناراحت هم نشدم از لحنشون.
بیشتر تو فاز این بودم که اینا واقعا برای چی دارن تبریک می گن؟ من که قبول نشدم حقیقتا.
همه رم یه سر تکون دادم صرفا!
اینجا که سر نمی شه تکون داد؛ تشکر می نمایم.

مهرزاد سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 21:35

واااااای کیلگ اگه من جای پدر و مادرت بودم به زور می فرستادمت یکی از پزشکیای شهرستان!!!!!!!

شهرستان های دور رو که جرات نکردن رو حرفم حرف بزنن. اصلن واردش نکردیم تو دفترچه...
ولی همین پردیس رو که قبول شدیم رفتیم بعد از کلی مباحثه و نق و نوق وخط و نشون کشی و غیره و غیره!

مهرزاد سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 21:50

کار درستی کردی!!!دیگه لطفا به کنکور و رتبه هم فکر نکن.همین یه تابستون که عزا گرفتی بس بوده.مث دختر بچه های لووووووووس رفتار نکن

درست و غلطش بماند. ولی مطمئنم عرضه ی پشت کنکوری بودن رو نداشتم.
حالا شاید هم پاره آجر در سرمان خورد و برگشتیم دوباره کنکور دادیم برای دانشگاه های تهران. ولی دیگر نمی خوانیم. ابدا. تفننی شاید. چه بسا بهتر هم شد از نتیجه ی امسالم چون دیگه استرسی ندارم.
شدیدا سعی می شه.
خیلی از لوسا بدم میاد واقعا. :|
نمی دونم چه حکمتیه اینقدر خودم لوس شدم امسال! :|

مهسا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 07:18

*به کجا روان!
مربوط به کامنت قبلی!
رو نروم بود!

شکست نفسی میفرموعی!

من که اصلا متوجه ش نشده بودم بس که با دقتم! :|
ولی خب رفع رو نروی ها شدیدا پسندیده می شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد