خب خیلی مسخرست می دونم...
همیشه از این وب هایی که می دیدم توش تولد برگزار می کنن تا بی نهایت متنفر بودم. به نظرم واقعا لوس بازیه!
ولی خب از اون جایی که تو سردفتر وب هم ذکر کردم که من یکی از تنفرات خودم هستم(:دی) قصد دارم تولدی برگزار کنم (هار هار هار) برای شاه آرتور.
امروز تولد بردلیه. بازیگر نقش آرتور... توی فیلم مرلین. آخرین سریالی که باهاش حال کردم. اون قدر که همون اوایل فیلم دیدنم رفتم تولد همه شونو در آوردم (:سوت) علامت زدم تو تقویم.
وقتی به یه سری کار های خودم فکر می کنم می بینم چققققققققققققدر بچه بودم.
اون زمان که داشتم تولد ها رو مارک می کردم شاید اصلا خواب یه همچین اوضاع دهشتناکی رو نمی دیدم واسه خودم. این که 17 سالگیم( عددی که از بچگی به خاطر هری پاتر دوست داشتم بهش برسم) به کنکور بگذره... این که المپیاد قبول نشم. این که امتحان نهایی هام رو از بس به خودم مطمئنم گند بزنم... این که دیگه معلم هام رو نبینم. این که اونا دیگه من رو یادشون نباشه. این که برم تجربی؛ یکی دیگه از تنفراتم! این که دیگه نخوام برم نرم شریف... این که اون همه فکر و خیال رو بریزم دور.این که سی پلاس پلاس م رو پاک کنم. ( و دوباره از درد طاقت نیارم نصبش کنم :-") این که همه ی اندک دوستام از دور و ورم برن... یکی طلا شه. بقیه هم دیگه نباشن... یعنی باشن تو کنارشون نباشی... چون به زور عقاید احمقانه ی خانوادت و پزشک پرور بودنشون باید بری پیش یه مشت آدم تحلیل رفته ی خنگ بشینی. یه مشت آدم بی روح و حتی مکنده ی روح مثل دیوانه ساز ها...
خب اومدیم تولد بگیریم چی شد! :))))
اصن بشر مگه تو تولد گرفتن داری؟ مرفه بی درد همواره فراخ؟ دوباره یه پروژه وردار ما سرگرم شیم بلکه دردامون یادمون بره.
ای کاش می شد من به شغل هایی مثل بازیگری هم فکر کنم. ولی بدیهتا وقتی نرم رو نمی ذارن برم؛ اگه بگم بازیگری رو حتی از نرم بیشتر دوست دارم به n قطعه ی مساوی تقسیمم می کنن می ندازن جلو سگا!
خلاصه؛ شادباش!
#دقت کنین پلیز! شادباش noun است. verb نخوانیدش! که اگر می بود یک فاصله در آن میان می زدیم.
خوبه حداقل پشیمونی!
پشیمونی نه تا اون حد! =))
صرفا یه حس مبهم ای کاش ...
چون اگه باز هم می بودم همون کارا رو می کردم.