Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

انحراف

امروز مکالمه ای رو به نظاره نشستم که کمرم شکست!

رزیدنت سال سه یه کیس اورد درمونگاه گفت استاد یه کیس عجیب پیدا کردیم و نمی دونیم چی کارش کنیم!!

یه دختر جوان، حدودا چهارده پانزده ساله، با صدای تو دماغی و عجیب، و مشکل تنفسی و تکلمی.

استاد اسپیکولوم بینی گذاشت و معاینه اش  کردیم، سپتوم وسط بینی (همون تیغه) دچار انحراف شدید به یک سمت بود. از اون انحراف هایی که اصلا زیاد نمی بینی. همین باعث شده بود صدای دختر اون طور عجیب بشه و تنفس و تکلمش سخت بشه.

استاد ازش پرسید عزیزم اخیرا ضربه ای چیزی به بینی تون خورده؟

و این جواب دختره بود که لهم کرد،

با لحن نوجوانانه ی خودش گفت من تو بچگی خییییلی کتک خوردم و سرم رو کوبیدند اینور اونور. نمی دونم این مال کدوم یکی شونه!


و اونجا بود که من خود به چشم خویشتن....

و به خداوندی خدایی که قبولش دارید، با وجودی که می دونستم این احتمالا مادرش مقصر نیست، ولی چون تنها همراهی که باهاش اومده بود مادرش بود، می خواستم همون جا گلوی مادره رو پاره کنم و جرش بدم.

ای لعنت بهتون. چه جور می تونید؟


نهایتا فرستادیمش سی تی کنه دیگه، با معاینه هیچی نمی شد گفت. 

دیگه هیچی دیگه امروز کلا اعصابم تو دیوار بود، اینم دیدم، فقط اومدم خوابیدم. پس فردا هم پایان بخش دارم.


می دونی دارم به چی فکر می کنم؟ به اینکه ونگ ونگ بچه ها و این بلاهایی که خانواده های احمق شون سرشون میارن رو دقیقا چه جور می خوام تحمل کنم تو اطفال!هی خدا هی خدا.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد