یک استاد برگشت گفت، الآن نسل روزنامه منقرض شده. خود شما آخرین باری که روزنامه خوندید کی بوده یادتونه اصلا؟
و متاسفانه رسید به بنده که آخرین روزنامه رو دیروز خونده بودم و و با سر تیتر و اسم مقاله پرت کردم تو صورتش فلذا تیر نتیجه گیری های اندیشمندانه اش زارت وسط سنگ فرود آمد.
اینقدر خوشم می آد نتیجه های تخمی تخیلی ای که معلوم نیست از کجا می گیرند رو دچار خلل می کنم.
اصلا نمی فهمم چی می شه که به خودشون اجازه می دن فکر کنند همه ی آدمیزاد ها یک الگوریتم دارند.
تازه چی رفتار عجیب تر می خواهی؟
نمی دونه من یک ماهه هر روز نیم ساعت آلارم رو زود تر کوک می کنم که بشینم تو ماشین رادیو گوش بدم.
اینکه فکر می کنند همه ی آدم ها از نظر فکری و رفتاری نسخه ی کپی پیست شده ی هم دیگه اند یا حداقل انتظارش رو دارند، آزار دهنده ست.
آدم حس می کنه... وجود نداره.
سر این نسخه پیچیدن یکی واسه همه، من خیلی اذیت شدم و دارم میشم.
نمیتونم این چرت و پرتایی که به خاطر تعمیم همه به من، تو مخ پدر و مادرم کردن، از سر پدر و مادرم بندازم.