ایزوفاگوس اومد
گفت مامان راننده سرویس گفت یه هواپیما سقوط کرده
مامانم گفت عه؟ دیگه چه خبر؟ دیگه چیا گفت؟
بعد اومد نشست کنار من.
مادر منتظر بود من در حد یه جمله دیگه اضافه کنم که نچ نکردم
عمرا
آخر خودش گفت ایزوفاگوس مثکه یکی از دوستای کیلگم احتمالا تو هواپیما بوده
خندیدم
اومد نشست کنارم گفت ناراحتی کیلگ
گفتم نه
گفت کدوم دوستت
فامیلشو گفتم...
گفتم می شناسی ش فلانی رو؟ یادته؟
گفت عههههه
فلان فلانی رو می گی؟
که ینی اسم کوچیکشو تحویلم داد.
تهش گفت بهش تسلیت بگو.
گفتم به کی ایزوفاگوس؟
گفت بهش دیگه. به همون فلان فلانی.
گفتم ایزوفاگوسم مثکه نفهمیدی.
یکم مرده تر از اونیه که بتونم بهش تسلیت بگم الآن.