Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وقتی استارت

فقط یه چیز: ارزو می کنم این بار تا قبل از پره انترنی، مثل باقی امتحان های ترسناک جدی زندگیم، مثل کنکور یا مثل علوم پایه، دیگه کسی نیفته بمیره، تا این بار تمام بار نتیجه ای که کسب می شه رو صد درصد به دوش خودم بگیرم.

اگه خوب شد که به خودم بگم هل یس، من واقعا موجود خفنی ام، و فقط خیلی بیش از حد بدشانسی می اوردم و اعتماد به نفسم رو ترمیم کنم،

اگه هم گند خورد که بگم هل یس خدا با خلاست من واقعا خنگم و اکیه مشکلی نیست زندگی کوتاهه.


پره اونقدر ها هم آزمون مهمی نیست، یه امتحانه برای ورود به مقطع بعد، منتها جسارتا من فقط می خواهم باهاش دو سه تا آدم رو ضایع کنم و تمام. حالت رو کم کنیه بیشتر.

اینو اینجا نوشتم تاریخ استارتم رو داشته باشید، فردا پس فردا اگه گفتن میشه دیر استارت زد و اول شد، بگید بله اگه ذاتا خفن باشی میشه و فوری منو براشون مثال بزنید. نقل است اژدهای باسطانی...



پ.ن. خبر جدید:  گفتند دختر همسایه با کلونازپام خودکشی کرد واسه پسری که ولش کرده بود! حاجی بشمار.. مجمع دیوانگان که می گن، همینجاست. 

من واقعا نمی دونم چه فعل و انفعالی تو مغز دخترک رخ داده، ولی اگه قبل از خوردن کلونازپام منو می بردند پیشش مشاوره بدم، فقط یک فکت بهش می گفتم: 7.8 بیلیون آدم رو کره ی زمین زندگی می کنند که طبق نمودار نرمال حداقل 3.9 میلیاردشون  پسر هستند!

تازه موندم چه جور با کلونازپام خودکشی می کنند؟ من فکر کنم داروش رو دارند اشتباه می گویند. چون حساب کردم حداقل باید صد تا دویست تایی کلونازپام بخوری تا به مرحله ی مرگ برسی.

تنها چیزی که ارزش خودکشی داره، خود مرگه. مرگ و بیماری.


پ.ن. اگه فکر می کنید روز بدی داشتید، من روز بدتری داشتم: دو ساله (اغراق نمی کنم دقیقا دو سال و نیمه) منتظر یک تماس مصاحبه طورم، و مثل چی براش تلاش و دوندگی کردم. بعد دیروز وسط خواب ظهرگاهی بالاخره با من تماس گرفتند و من چون از عمق خواب بیدار شده بودم و مست و منگ بودم به عبارتی، به اندازه ی کل عمر شیرینم در اون تماس چرت و پرت گفتم. در حالت عادی هم من در مکالمه ضعیفم، چه برسه به اینکه از خواب بیدار شده باشم و مغزم تو دروازه باشه. یعنی ها خودم هم نمی فهمیدم دارم چی صحبت می کنم و هی با خودم می گفتم ای بابا چرا تموم نمی شه این تماس؟ قطعا براتون پیش اومده وسط خواب مجبور بشید صحبت کنید، گند تر از این حالت بنده سراغ ندارم. که مغزت هنوز خوابه ولی مجبوری مجبوری فکر کنی و حرف بزنی! و من مجبور بودم هر حرفی هم نه، مجبور بودم دفاع علمی بکنم! خاک هفت عالم بر سرم با مغز خواب داشتم مقابل داور دفاع علمی می کردم. و یادم نمی آد تا حالا این قدر پشت هم چرت و پرت گفته باشم در تماس تلفنی. یعنی فقط چهار بار اسم مصاحبه گر رو پرسیدم، و اخر هم اشتباه صداش زدم. و داد هم می کشیدم به عنوان واکنش دفاعی بدون اینکه خودم متوجه باشم. افتضاح بود. افتضاح و سه خروار گه هم روش! نهایتا دیروز بعد تماس فقط داشتم دنبال گسل های کره ی زمین می گشتم که خودم رو پرت کنم وسطشون. الان بهترم کمی، دنبال اتشفشان فعال می گردم صرفا. شایدم با اولین پرواز رفتم مریخ.

واقعا خاک بر سرش... ساعت پنج ظهر وقت تماس گرفتن بود؟ قلبم حسرت ناکه، شدید شدید.

قتل در آپارتمان

حاجی هولییییییییی شعت! :))))))

من الان وسط یه ماجرای بسیار جنایی هستم و خیلی برایم عجیبه.

همسایه مون به طرز فجیعی به قتل رسیده (داستانش خیلی ترسناک و رعب اوره). بله یکی از خبر های قتلی که این روز ها داخل روزنامه و رسانه می خونید یا توی شبکه ی مجازی اسکرول می کنید دقیقا همسایه ی طبقه پایین ماست! اسمش همه جا هست. ایران اینترنشنال و همشهری و... 

خیلی همه چیز عجیبه.

و یک درصد ناراحت نیستم، چون خانوادگی به شدت ادم های کثیفی بودند و خیلی ما رو اذیت کردند. تو ساختمون کل طبقه ها از دست رفتار هاشون شاکی اند و یک نفر خاطره ی خوش نداره از این ها. برای همین هم هست این همه مدت کسی خبر نداره پسرشون به قتل رسیده. جمع کرده بودند رفته بودند چند ماهی از دستشون نفس راحت می کشیدیم.

یه بار مامانم به شوخی گفت معلوم نیست  سرشون رو کدوم گوری گذاشتند مردند که خبری ازشون نیست.

دنیا دار مکافاته، این قدر خون به جیگر همه ی ما کردند تا تهش اینجور فرزندشون به قتل رسید. جزئیات قتل هنوز مشخص نیست ولی یک تیوری پرداخته شده و مضنون هست. البته که نصیب نشه مرگ همیشه تلخ و قابل ترحم هست، منتها ته دلم هیچ ناراحت نیستم. نه بویی از شعور برده بودند نه انسانیت.

حالا مادرم که بسیاری باهاشون چلنج داشت الان به شدت ناراحت و مغموم هست و کلافه از شنیدن خبر قتل. 

این خانواده بار ها با ما دعواشون شده بود و یک بار هم کار به دادگاه کشید. چه قدر پدر مادرم رو حرص دادند. لندهور های خاک بر سر چه قدر تهدید می کردند.  برای هیچ کاری توی ساختمون همکاری نمی کردند. همیشه سنگ جلوی پا بودند. دو ساله نه شارژ دادند نه هیچی. کل ساختمون همیشه هزینه ی این خانواده رو می پرداختند. خیلی نفهم وار می گفتند ما حساب نمی کنیم پول سرویس اسانسور پول نقاشی ساختمان پول ایزوگام پول نگهبان.حالا چی کار می کنید؟ ما زورمون می رسه و پول نمی دیم. واقعا یک جمعیتی از دستشون خسته بودند. پدر مادر پیر خرفت نفهم و بچه ها هم لندهور هایی با مغز خالی. همه شون هم چاق و هیکلی و زور گو. دقیقا خانواده ی دورسلی به همراه دادلی هاشون!

فرض کن تابستون می رفتند شلنگ کولر ها رو از پشت بام می بستند. به بار ما رو مجبور کردند کل خونه شون رو باز سازی کنیم به بهانه ی اینکه نم پس داده! خونه شون این قدرررر کثیف کثیف پر از دوده.

یه بار ماشین ما رو که مامانم رسما قلبش به این ماشین وابسته هست و این یک ماشین رو حتی از ترس درش نمی آریم ، شیرین با دست فرمون تخمی شون مالونده بودن (پارکینگ هامون کنار همه) و وقتی گفتیم کلی خسارت زدین به این ماشین چون این نو بوده، اصلا زیر بار نرفتند. ماشین به اون عروسکی الان یه خط روش هست و کلی از قیمتش افتاده!


حالا دیشب من خیلی بسیار زیاد خسته بودم و مغزم داشت خاموش می شد. یه حالتی که تا مرز بیهوشی پیش می رفتم و بابام طناب می نداخت و با حرفاش دوباره هشیارم می کرد.یهو گفت کیلگ کیلگ... از خواب پریدم گفتم چیه؟ گفت پسر همسایه پایینی اسمش  فلان بود؟ گفتم پدر من چه می دونم اسم احمقشون چی بود؟ دوباره خوابم برده بود بابام گفت، کیلگ کیلگ؟ گفتم بله بابا جان؟ گفت اسمش فلان بود دیگه؟ این قدر سالش بود؟ گفتم اره فکر کنم. گفت اینجا یه خبر هست درباره اش تو اینترنت.. البته نگفت خبر قتله. منم دیگه چون داشتم از خواب پاره می شدم همین جور پروندم و گفتم بابای من  این فامیلی روتینه فکر نکنم اینی که می گی باشه و بلافاصله بیهوش شدم.

گذشت تا امروز به اتفاق خانواده عکسش رو داخل شبکه های اجتماعی کشف کردیم. خودش بود. لندهور طبقه پایینی به قتل رسیده! البته ما اینقدر رفت و امد نداریم که قیافه اش یادم رفته ولی فکر کنم خودشه.


جالب اینه الان همه تو توییتر ریختند، کلی از مرحوم تعریف می کنند که بسیار مهربان بود بسیار فلان بسیار بهمان. آزارش به کسی نمی رسید! تاکسی درمی نکنید ما رو با این حرفا پشت سر مرحوم. آزارش به کسی نمی رسید؟ ساختمون ما کلا پشم بود؟ جالبه  اکثرا هم دخترن. یحتمل مرحوم لندهور توجه خوبی روی دختر ها هم داشتند.  و با سن دو برابر من کماکان بیکار مملکت تشریف داشتند و بلد بودند صداشون رو روی همسایه بلند کنند فقط. 

یعنی فقط برم بزنم زیر همه شون بگم ما هفت ساله تحمل می کردیم اینا رو، شمایی که زندگی نمی کردی با این عجایب لطفا زر مفت نزن. 

خلاصه لندهور، خیلی کرک و پر ریزونه داستانت، منتها جهنم خوش بگذره عزیزم. 

امیدوارم همسایه های جهنمی ات رو هم دق ندی یه وقت پست بفرستن.

پ.ن. به مامانم می گم حالا خوبه برن پرونده ی شکایت ما رو از سال ها پیش دربیارن بیان تو که شاکی اصلی هستی رو برای بازجویی ببرند. :))))

پ.ن. خیلی واسم جالبه که از بیخ گوشم خبر داره در سطح کشور نمود پیدا می کنه. 

پ.ن. فکر کنم هنوز تو ساختمون کسی خبر نداره!



محمود کیانوش

واقعیت اینه، که سرزمین ایران وامدار شاعر های کودک و نوجوان خودش هست. حتی اگه کسی هیچ وقت چیزی ندونه.

مثل یک جریان هست که زیر پوست همه جریان داره، حتی اگه هیچ وقت کسی چیزی نفهمه.

واقعیت اینه، که دیگه هیچ کس جای عباس یمینی شریف، اسدالله شعبانی، ناصر کشاورز یا محمود کیانوش ها رو نخواهد گرفت.

اون بیان ساده و شیوا و البته پر معنی برای دنیای کودکان. به نظرم خیلی ریز بدون اینکه بفهمیم، داره به انحطاط می ره. هستند هنوز، ولی دارند کم و کمتر می شن.

دنیای امروزی پر شده از شاعر های مسخره ی بزرگسال مدرن و پست مدرن عاشق نویس غزل سرا که فکر می کنند تمام شعر دیگه داخل چین و شکن زلف یارشون خلاصه می شه و رسما عجب آثاری افریدند. شعر کودک بعضا به سخره گرفته می شه و آدما این روزا  از سر بدون کپشن نموندن و ادای انتلکچوال ها رو در اوردن در سن جفت گیری تازه شروع می کنند زور بزنند که شعر بخونند. دیگه دنیای کودکانه ی عباس یمینی شریف نیست. دیگه بچه ی دبستانی این دور و زمون رو بگیری، اصلا شعری بارش نیست. روح خشکیده! و بد تر از اون حتی روح بچه ها هم کم کم در حال خشکیدن هست.


پدرم اعلام کرد:" محمود کیانوش مُرد." از امروز دیگه محمود کیانوشی هم نیست...


خاطره ی من، از محمود کیانوش، بیشتر همون یدونه تست ادبیات قلم چی یا مبتکران بود، توی سوم یا دوم دبستان، که نتونسته بودم درست تشخیص بدم شعر مطرح شده در تست، متعلق به چه کسی هست. شعر از محمود کیانوش بود! یادمه اون آزمون رو نتونستم رتبه ی برتر بشم، و سر همین قضیه دلم پر بود و از اسم محمود کیانوش بدم می اومد. من از محمود کیانوش زخم خورده بودم، همون شاعره که  شعرشو بلد نبودم.


و الان هرچی زور می زنم هنوز شعری به ذهنم نیست! یادم نیست شعرهای داخل کتابمون چی بود از محمود کیانوش؟ فقط همون یکدونه تست خیلی به ذهنم هست. ولی حتم دارم، اگه الان برام بخونند، می تونم تا صبح شعر های کتاب دوم سوم دبستان رو زمزمه کنم، بدون اینکه بدونم شعر محمود کیانوش بوده. اینه معجزه ی شاعر کودک.


چند تا از شعر های معروفش رو باز نشر می دهم، که یادی کرده باشیم از خاطرش، او لا به لای این اشعار، در حافظه ی کودکانه مان جاوید است.


یک گل، ده گل، صدتا گل

این‌جا، آن‌جا، هر جا گل

دامن، دامن، فروردین

می‌روید بر دل‌ها گل

باغ و دره پُر گل شد

کوه و دشت و صحرا گل

لب‌ها را گل خندان کرد

شد از شادی لب‌ها گل

-----------------

در بهاری سرد

مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخۀ اندوه!

سادگی افتاده همچون شبنمی از دیدۀ مهتاب

در سکون حیرتی خاموش

بر عقیق بوتۀ اعجاب


زندگی چون کودکی تنهاست

ساده و غمناک

اشک سردی همچو مروارید

می دود در جام چشمانش

می چکد برخاک


زندگی زیباست

ساده و مغموم

چون غزالی در کنار چشمه ای، در خلوت جنگل

مانده از دیدار جفت گمشده محروم

دیده اش از انتظاری جاودان لبریز


زندگی چون کودکی تنهاست

ساده و غمناک

زندگی زیباست

------------

فرزندهای نازنینم

گل‌های باغ زندگانی

خوانندگان شعرهایم

در کودکی و نوجوانی

هرگز نخواهد شد عزیزان

یاد شما، هرگز فراموش

هستیم با هم همیشه

در شعر محمود کیانوش

با پیک‌های شعر من هیچ

چیزی مگر حرف شما نیست

دور از شما و بی‌صدایم

شادم که شعرم بی‌صدا نیست

در شعر من چشم شما هست

بر آسمان بی‌کران باز

با یک نگاه شاد و روشن

بر دیدنی‌های جهان باز

در شعر من قلب شما هست

که می‌زند آهنگ شادی

می‌گیرد از آهنگ هر شعر

هر چیز دنیا رنگ شادی

در شعر من – هر وقت شعری

دارید می‌خوانید از من-

من نیستم، ‌حرف شما هست

حرفی که می‌دانید از من

در شعر خود هستم همیشه

من زنده از لطف صداتان

فرزندهای مهربانم

سالم نگهدارد خداتان.

دانلود فصل دوم سریال staged

بنده در انتها به هر جا برسم امسال،

در خصوص این سال نود و نه، مایلم به طور ویژه از چندین نفر تشکر کنم که میزان تاب آوری رو به صورت تصاعدی در بنده افزایش دادند و باعث شدند به اینجا برسیم و سخت نگذره.

دیوید تننت و مایکل شین، این دو نوگل شکفته و تازه کشف شده ی کمدی، این زوج جذاب سینمای بریتانیا، دو تا از این افراد هستند و واقعا در قلب بنده جا دارند.

اومدم لینک پوت لاکری که پیدا کردم رو به اشتراک بگذارم  تا سیزن دوم سریال استیجد (سریال کمدی این دو نفر) رو راحت بدون فیلتر شکن بتونید هم زمان با مردم خود بریتانیا در سال جدید میلادی تماشا کنید و احساس بدبختی  و عقب ماندگی نداشته باشید مثل من!

خودم بچه تر که بودم خیلی اعصابم به هم می ریخت وقتی سری جدید فیلم هایی که منتظرشون بودم، می اومد و ما باید به عنوان یه همیشه ایرانی جهان سومی، ماه ها منتظر می ماندیم تا شاید فقط نسخه ی بی کیفیت پرده ای شون به دستمون برسه. مخصوصا سر هری پاتر اینقدر حرص و دق می خوردم که حد نداره! یادمه یه بار سیزده سالم بود به وضوح برای اینکه یادگاران یک سر موقع ریلیز جهانی به دستم نمی رسه نشستم کلی گریه کردم. :)))) احساس بدبختی عظیمی می کردم اون زمان. مخصوصا اینکه تو خانواده هم هیشکی دقیقا هیشکی رو نداشتم اصلا از فیلم یا حتی کامپیوتر سر دربیاره نه فامیل هم سنی نه دوستی نه هیچی! اینترنت هم دایال آپ بود. دقیقا همون زمان  بود که دلم می خواست فقط از ایران برم. الان خیلی استانه ی تحملم رفته بالاتر حداقل دیگه به خاطر اینکه فیلمی که سال ها فنش هستم دیر به دستم می رسه قصد مهاجرت ندارم، چون اینقدر بدبخت شدیم اصلا دیگه این چیزا یه چشمه ست که اصلا مهم نیست. :))))

شاید خیلی نکته ی کم اهمیتی باشه در عمل، ولی اینکه یه فیلم رو دقیقا هم زمان با اکران جهانی بتونی ببینی، هم زمان با مردم هزاران فرسنگ دور تر، حس زنده بودن به آدم می ده. برای من این طور بود.


بگذریم، سریال استیجد (staged) دارک کمدیه به نظرم، داخل قرنطینه کووید و در خونه ی بازیگر ها تهیه شده که روش تهیه ش خیلی متمایزش می کنه از باقی فیلم ها. یعنی خود بازیگر ها با وب کم لپ تاپ عملیات فیلم برداری رو انجام دادند و از این منظر متفاوت از هر سریالیه که فکرشو کنید، مخاطبش بزرگسال جوانه، بنده  دوستش دارم، فصل اولش روی سایت های ایران هست می تونید پیدا کنید و دانلود نمایید، فصل دومش از ژانویه امسال داره می آد بیرون داغ داغ تنوریه و هنوز سایتی ایرانی نذاشته برای همین من دارم اقدام به لینک پراکنی می کنم تا امتیاز آوانگاردی کسب کرده باشم ظاهرا تو ایران این سریال خیلی طرفدار نداشته که هنوز کسی روی سایت های رایج دانلود فیلم اپلودش نکرده. این سریال هر هفته یک شنبه ها و دوشنبه ها از بی بی سی وان پخش می شه، وهشت قسمت یک ربعه ست که وقت نمی گیره و بازیگر های بسیااار مورد علاقه ام هستند داخلش. اقا دوید تننت باشه کوفتم باشه کلا من هستم! بازیگر میهمان  این دوره شون هم داخل یکی از قسمت ها دیدم جیم پارسونز بود که دیگه رسما چه شود. کلا خیلی متناسب با قرنطینه است و کل فضای سریال بازیگر ها از داخل وبکم با هم ارتباط بر قرار می کنند و صفحه ی وبکمشون رو می بینید.


این لینک هدیه ی من به همه ی تینیجر ها و علاقه مندان ایرانی و فارسی زبان، که احیانا با تب و تاب جهانی این سریال همراهند ولی در دسترس ندارندش و پیداش نکردند.

نوش جونتون عزیزانم، شما هیچ وقت مثل بچگی های من  حس بدبختی نکنید سر این چیزا، تو زندگی نکات مهم تری هست قطعا برای ابراز حس بدبختی. (مثلا استاد راهنما و موضوع نداشتن. :دی) (مثلا ده بار عوض شدن استاد راهنما و گه گیجه گرفتن) (مثلا به صورت جبری داخل یک حکومتی زاده شدن) (مثلا غم های بی راه حل بی بازگشت) این یه مورد کاملا راه حل داره، و من کمک می کنم به امید آنکه هیچ تینیجری از فقر دسترسی نداشتن به علایق سینمایی خود فکر مهاجرت و خودکشی به سرش نزند.


کلیک کنید، فیلتر هم نیست:

https://putlockerslinks.com/series/staged


پ.ن. هر وقت لینک از کار افتاد پیام بگذارید چند تا لینک دیگه هم دارم ولی به این تمیزی نیست. به کپی رایتی ها هم اطلاع ندید. فکر می کنم زیر پا گذاشتن کپی رایت یکی از تنها حقوق مسلم ماهایی هست که داریم زندگی داخل ایران رو تحمل می کنیم. 

پ.ن. یه سریال هم دارند این دوتا بازیگر، به نام گوداومنز. (good omens)  اونم عجب جنسیه. من وقت داشته باشم باید خیلی در مورد اینا بنویسم...

پ.ن. کمیستری. رابطه ی شیمیایی بین دو عنصر یا حتی دو نفر... بازیگر های لید این سریال عجیب ترین کمیستری جهان رو دارند، اینقدر که دیدنشون کنار هم جذابه! مثل یه سری رفیقای جون جونی قدرمی. خود دیوید تننت توی یکی از اخرین مصاحبه هاش به شوخی می گفت من باید با مایکل شین ازدواج می کردم احتمالا!

پایان نامه - اپیزود اول - گودزیلا و عشق

"گودزیلا غلط نکن، من استاد راهنماشم، از گل نازک تر نمی گی به این دانشجو!"


خب اول اینکه باید یادم بندازین، عنوان  پست قبلی که در خصوص  پایان نامه نوشتم رو به پایان نامه پرده ی اول اپیزود صفر تغییر بدم. حس خوبی دارند اپیزود های صفر... مثل هندسه صفر اول دبیرستان که اکثر مدارس نداشتند و ما داشتیم. یا مثل استاژر صفر کیلومتر روز اول. اره خلاصه صفر خیلی عدد زیبایی هست.


وضعیتم فعلا اینه که من دارم با اولین استادی که تو بیمارستان شناختم پایان نامه بر می دارم، و این ثابت می کنه همیشه اولین ها فراموش نشدنی اند و جاشون خیلی خاصه!


عرضم به حضورتون، به مقادیر زیادی به استادم عشق می ورزم و بسیار جوگیرانه به عنوان استاد راهنما انتخابش کردم. به خاطر کرونا که زیاد با اساتید اشنا نشدم، ولی خیلی خوشبختم که این استاد رو قبل کرونا دیدم و مخم خورد توسط شخصیت دانشجو محورش و خفونیتش و .... 


خلاصه امروز رفتم بیمارستان استادم، که یک خاکی  به گور پایان نامه ام بکنم! باورتون می شه همه پایان نامه برداشتند و نوشتنشون تموم شده، من تازه امروز تن لشم رو بلند کردم و بردم برای انتخاب استاد راهنما! خودم باورم نمی شه من واقعا توی پژوهش فعالم هزار تا طرح دارم، ولی الان اخرین نفری هستم که تازه دارم استاد راهنما رو انتخاب می کنم نه حتی موضوعم رو. اب سر بالا می ره عزیزان. نمی فهمم چرا اینجور شد. ولی شد دیگه. کمتر از یک ماه برای اومدن کد اخلاق پروپوزالم وقت دارم که فشار بالاییه ولی دلم خوشه که دو روزه تمومش می کنم چون متبحرم و مثل باقی دوستام خنگ و خل نوب نیستم در زمینه ی پژوهش.:)))  به هر حال وقت هایی که سوزوندم باید یه جا خودشون رو نشون بدهند، غیر اینه؟


دیشب اینقدر کابوس دیدم که می رم پیشش و بهم می گه دیر اومدی من ظرفیتم پر شده باید با خانم دکتر گودزیلا برداری (خانم دکتر گودزیلا کسیه که دانشجو های پزشکی رو در جا تاکسی درمی می کنه) ، ولی خوشبختانه چنین چیزی نگفت و احتمالا یعنی ظرفیتش پر نشده و قابل فتح کردن توسط کیلگ کبیر هستش. :دی اینقدر ترسیده بودم ده جا تحقیق کرده بودم چند تا ظرفیت باقی مونده داره این استاد.


عرض کنم خدمتتون وایستاده بودم از سر عمل بیاد بیرون، در همین اثنا مورد تهاجمی بزرگ توسط گله ای انترن و رزیدنت قرار گرفتم.

بچه ها خیلی بهم گفتند تا وقت داری از همین راهی که اومدی فرار کن با این گروه برندار داری دستی دستی خودت رو بدبخت می کنی. بعد نشستند خاطره تعریف کردن و منم به عنوان کوچولو موچولو ترین عضو اون جمع، بره وار گوش دادم تا تجارب بزرگ تر ها را کسب بنمایم.


و بعد خودشون دو دسته شدند. یکی گروهی که می گفتند این استاد خوبه ولی گروه سخت گیره، و گروهی که می گفتند استاد اینقدری خوبه که احتمالا بتونه در مقابل گروه دهشت ناک محافظتت کنه. مثل سپر محافظ!

انترن اول می گفت: ببین رفیقم رفت با نورو برداشت، تمام مدت تو دفاعش اساتید نورو داشتند شست و شو و انماش می دادن، بعد اخرش فهمیدیم استادی که اصلا هیچی نگفت روز دفاع، استاد راهنماش بود! گفت حواست باشه اینجور نشی، به نظرم برو با طب فیزیکی بردار خودتو راحت کن.

بعد رزیدنت یه خانم دکتر بود، می گفت من پدرم در اومد سر پایان نامه همه ی دوستام تموم کرده بودند من داشتم دو دستی می زدم به سرم برای پایان نامه!

گفتم- اخه مگه قرار نیست استاد راهنما از من محافظت کنه در جلسه ی دفاع؟

انترنه گفت- نه عمرا. وای می ایسته مثل استاد نورو انما شدنت رو تماشا می کنه. :))))

گفتم- خداییش این استاد اینجور نیستا.

خانم دکتر رزیدنت تایید کرد که این استاد واقعا ماهه. گفت- راست می گه خب وظیفه شه محافظتش کنه. :)))))

انترن گفت- خب اخه چی کار می تونه بکنه؟ وقتی دکتر گودزیلا سوال های سخت بپرسه اسید بپاشه سرش؟ بگه گودزیلا غلط نکن، من استاد راهنماشم از گل نازک تر نمی گی به این دانشجو؟

رزیدنت گفت- بله با چیزی که می شناسم دقیقا ادمی هست که پشتش رو بگیره. شلنگ اسید رو می گیره رو گودزیلا و خفه اش می کنه که سوال نپرسه سر دفاع.


و دقیقا با همین جمله ی رزیدنته ته دلم پروانه پرواز می کرد... جلسه ی دفاعی رو تصور کردم که از شدت خفونیت و کاریزمای استادم کسی حرف نمی زنه روی تزم. 


خلاصه خیلی سعی کردند منحرفم کنند ولی نمی دونم گفتم فعلا بذار صحبت کنم ببینم چی می شه. یاد اپیزودی افتادم که در و دیوار و تار عنکبوت می خواستند حضرت علی رو منصرف کنند ولی حضرت کمر شهادت بسته بود.

نهایتا استادم اومد، دعوتم کرد به اتاق،

هفت دقیقه با هم حرف زدیم و در تمام هفت دقیقه بنده در حال ساطع کردن قلب از چشمانم بودم! و واقعا این عشق دست خودم نیست اقا جان. عاشقشم. 

ایشالا که با عشق و عاشقی خودم رو بد بخت نمی کنم.  :دال


دعا کنید بد بخ نشم.مرسیییی. کلا یه مدت باید روی مود دعا باشید شما ها واسه من. بدبختی هام از اینجا به بعد اکسپوننشیال تصاعد می زنه. ممنونم که همراهید!


پ.ن. الانم که براش طومار مخصوص کیلگی نوشتم، از همین نوشته هزار خطی ها. و منتظرم ببینم سر کدوم موضوع پیشنهادی من توافق می کنیم:: هل یس، بله من خفنم، چون بر خلاف نود و نه درصد دانشجو ها خودم دارم موضوع پیشنهاد می دم. 

اثر لیدن فراست

شاید براتون جالب باشه دونستن راز ساده ی پشت خیلی از شعبده بازی ها، مثلا اون شعبده باز هایی که دستشون رو توی اتیش یا سرب مذاب می کنند یا روی ذغال داغ راه می روند یا ...

این ها از یه پدیده ی فیزیکی ساده نشات می گیره که البته منم خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم و امروز بعد مدت ها دوباره بهم یاداوری شد.

این اثر بیان می کنه که، وقتی شما یک مایع رو در تماس با سطحی قرار بدین که دماش خیلیییی بالاتر از نقطه ی جوش اون مایع باشه،

مولکول های سطح تماس مایع با سطح داغ فوری تبخیر می شن، و این مولکول های تبخیر شده بین سطح تماس مایع با منبع داغ قرار می گیرند.

این لایه از بخار، به سادگی تا مدتی مایع باقی مونده رو از تبخیر محافظت می کنه. چون مثل یک لایه هوا بین مایع و سطح قرار می گیره و رسانایی گرمایی هوا هم خیلی پایینه. 

و همین میشه که طرف دستش رو می کنه تو سرب داغ و شما فکر می کنید جادو کرده و فکتون می افته! طرف اصلا چیزی حس نمی کنه. نه جادویی هست نه جنبلی و یک پدیده ی طبیعی ست.

این پدیده رو توی اشپزی هم زیاد می شه دید (ما که از نزدیک ندیدیم البته، دوستان جای ما) موقعی که حجم زیادی از اب رو روی روغن خیلی داغ بریزید... دونه های اب جیز می کنن و خیلی زیبا قل می خورند کف ماهی تابه ولی تبخیر نمی شوند. و خلاصه که کلیپ هاش واقعا زیباست.


می دونی کیلگ، داشتم فکر می کردم این اثر لیدن فراست رو می شه به زندگانی هم تعمیم داد. اگر ادمیزاد رو اون حجم مایع در نظر بگیریم، این ادمیزاد وقتی با اتفاقی یا حادثه ای فراتر از نقطه ی جوشش (تحملش) مواجه می شه و یک ترومای درست حسابی می خوره تو زندگی، تا مدت ها نسبت به باقی اتفاقات و پیشامد ها بی پاسخ می شه. شما داخل حبابی از ذرات اسیب دیده ی وجودتون محبوس می شید و دیگه تا مدت ها با خیال راااااحت چیزی حس نمی کنید و نمی فهمید دور و برتون چه اتفاقی می افته. انگاری که  مولکول های نابود شده و تبخیر شده ی وجودتون از حادثه ی قبلی، احاطه تون می کنند و جلوی تبخیر بیش از حد در اثر تروما های جدید تر رو می گیرند. تا که این وجود خیلی سریع از هم نپاشه.

نتیجه، طبق اثر لیدن فراست، بیلاخ هایی که از دنیا می خورید می تونن تا حدی از بیلاخ های اینده تر محافظتتون کنند. یه لایه ی عایق از بی احساسی دورتون درست می کنند و تا مدت ها می تونید لذت ببرید اثر لیدن فراست تو زندگی تون.

تقریبا یه چیزی می شه تو مایه های مَثَل  "آب از سر گذشتن".


من با اثر لیدن فراست موافقم، یعنی از نظر عدالتی و جهان بینی هم موافقم که این اثر باید وجود داشته باشه. کسی که اون قدر بدبخت/ جسور هست که بیفته داخل محیطی فرای نقطه ی جوشش/سرب مذاب، به نظرم واقعا استحقاق این رو داره که تا مدتی رها باشه از همه چی.


و ای کاش یه دانش اموخته ی فیزیک می اومد سر راهم با هم حرف می زدیم بهم می گفت این مواردی که دارم فلسفانه می نویسم رو چه قدر تایید می کنه و نظرش در مورد فرضیه ی بنده چیست؟ خودم یه عالم دوست فیزیکی دارم، ولی واقعا نمی دونم چرا اصلا حسش نیست با اونا بیان کنم.

یاد یک خاطره افتادم، یه بار توی سفری نسبتا طولانی تو اتوبوس تنها بودم و به شدت بی حوصله و کلافه از گرما (یا سرما)، یه طور که حتی نمی شد خوابید، نفر کناری ام اومد نشست و یه دانشجوی ارشد خیلی باحال فیزیکی بود و واقعا دیگه نفهمیدم چی شد. :)))) تا خود مقصد برام  از نجوم و فیزیک و ستاره ها حرف زد و با اختلاف از مفید ترین ساعت های زندگی ام بود..، هنوز پشیمونم چرا به ذهنم نرسید و  شماره اش رو نگرفتم برای ادامه ی این اشنایی! واقعا که حیف شد و فرشته بود از اسمون افتاد جلو ما. الان فقط در مورد این تیوری لیدن فراست که پرداختم، یه کسی رو می خوام تو مایه های اوشون. نه بشناسیم همو نه هیچی، بدون پیش زمینه فقط بشینه یه چهار پنج ساعتی مخ ما رو بخوره از راز و رمز دنیا حرف بزنه و نوش جونش هم باد البته.


نهایتا این پست را با جمله ای از ریچارد فاینمن عزیز سرور همه فیزیکی ها، خصوصا کوانتومی هاشون، به پایان می برم:

"Feynman—“it is much more interesting to live not knowing than to have answers which might be wrong

"خیلی هیجان انگیز تره که بدون دونستن جواب ها زندگی کنیم تا اینکه توهم بزنیم جوابی رو می دونیم ولی غلط/دروغ باشه."


پ.ن. میشه سَووشون همایون رو فرو نکنید به گوشم یا حداقل کمتر؟ سپاس گزارم. می دونم لذت می برید. بله منم لذت می برم. نه قصدم بی حرمتی به مقام والای شجریان ها نیست. بله خودم هم فنشون هستم. فقط نه هر لحظه. اقا یکم یواش تر. واسه شما یه لحظه ست وقتی گوشش می دین، ولی واسه من اینجوریه که هشت ساعت می خوابم بیدار می شم میبینم همایون همچنان روی لوب تمپورالم نشسته و تحریر می زنه "جان پدر کجاستی"؟ بازم پیشاپیش  سپاس گزارم که کلا اهنگ ها رو خواسته یا ناخواسته شیاف نمی کنید به وجود هم دیگه. 

نان تنوری داغ برای روز برفی

تا که همین قدر که این دو تا همو وارسی می کنند، خالصانه و بی شیله پیله هم دیگه رو دوست داشته باشیم.

یادگیری از سایر گونه ها! رسما باعث خجالت و شرم همو ساپینس ساپینس ها. 


+ برای روز هایی که نیستم..
+ هر وقت دلتون گرفت، بدونید اگه من کنارتون بودم فوری این کلیپ رو باز می کردم و می گفتم: بیا اینو ببینیم، دو دقیقه بی خیال دنیا!
+ پس ببینیدش. روزی سه وعده. صبح ظهر شام. هر وقت خسته بودید. هر وقت حس کردید دنیا چه چه قدر بی وفاست. هر وقت حس کردید چه همه چی پوچ می زنه. هر وقت حس کردید در درک احساس تنهایید. هر وقت حس کردید بار رو شونه هاتون بیشتر از چیزی شده که بتونید تاب بیارید. هر وقت طاقتتون طاق شد. هر وقت کسی حالتون رو گرفت. هر وقت از دنیا ... خوردید. هر وقت دپ بودید. هر وقت دلتون بی علت گرفته بود. هر وقت دلتون با علت چروک خورده بود. هر وقت دیدید دنیا یه گلوله ی پشم سیاه شده. هر وقت امیدتون رو گم کرده بودید. لطفا لطفا در چنین مواقعی فقط از طرف من یه بار ببینیدش. 
+ دست ادیتور و میکس کننده اش را می بوسم!

# اون که دل می فروشه ارزون،
به خدا بی خبره،
اگه سودی ببره،
بی وفایی می خره.#
نفروشید دل های لامصب هم دیگه رو این معجزه ها رو نفروشید به چوخ.

PEP TALK

با یکی از دوستای به شدت با دین و ایمونم صحبت می کردم، (بله من همچین ادمی ام، از طبقه ی هفت جهنم پا شدم اومدم ولی با فرشته ها هم زیاد می پلکم کلا از همه تباری دوست و رفیق دارم نمی دونم چرا اونا هم کاریم ندارند احتمالا چون بی ازارم و ابراز عقیده نمی کنم)

خلاصه اقا تبادل استرس زندگانی می نمودیم، رشته اش هم مثل ما نیست اصلا،

بهش گفتم فلانی... من اخر این هفته یکی از مهم ترین  رویداد های سرنوشت ساز عمرم را در پیش دارم، و احتمالا طبق معمول با وجودی که همه چیزم اکیه از هر نظر، دوباره قراره برم استرس بگیرم گند بزنم برگردم چون دیگه برایم عادی شده این روند داخل زندگی ام، اهمیت اتفاق ها از یک حدی که بالاتر باشه عملکردم شدیدا  افت پیدا می کنه خنگ می شوم و گور لقش از الان برای مردودی و گندخوردگی امادگی دارم چون هر چه نزدیک تر می شویم اعتماد به نفسم بیشتر داره می اید زیر خط فقر. (در این حد که دارم اماده می کنم ان روز با خودم قرص همراه داشته باشم، چون این قدر به خودم تلقین کردم که با وجودی که اصلا سابقه ی میگرن ندارم، فکر می کنم ان روز  قطعا میگرن خواهم گرفت پس می خواهم پیش دستی نموده و قرص به همراه داشته باشم!)


گفت که ای کیلگ غم نخور که کلید مشکلت دست منه. من بچه بودم مادرم یک دعا یاد داده هر بار سر بدبختی ها می خونم جواب می ده ارامش دارم. برایت می فرستمش. حتی صداش وقتی پشت خط داشت از این دعا صحبت می کرد ارامش بخش شد! و من از ارامش اون ارامش شدم.

می بینید؟ اینجاست که اتئیست بودن بیخ پیدا می کنه. کسی رو نداری، قدرتی بالا تر از خودت رو نداری  که وقت استرس دلت رو بی خود خوش کنی بهش و کپه ی مرگت را بگذاری.


حالا بگذریم، الان مسیج ها را نگاه می کنم می بینم این را فرستاده:


"و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا.

و بگو پروردگارا مرا [در هر کاری] به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز و از جانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرار ده."


خود خدا شاهده، اینقدر نا خوداگاه خنده ام گرفت وقتی خوندمش. هی به داخل کردن و خارج کردن فکر می کنم. :)))) 

خدایااااا. درست داخل کن. درست خارج کن. :))))))) یاد اون قسمت فرندز افتادم که جویی می گفت د آرت آو گیوینگ اند تیکینگ اند گیوینگ اند تیکینگ. خاک عالم بر سرم از دعا هم دارم جوک می سازم فکر کنم کاملا کفر شد دیگه هرچی خدا نظر داشت دیگه تمام شد با این خنده ها.

شخصا اعتقاد ندارم که خدا اگر هم موجود باشه صلاح ما را بهتر از خودمون می دونه و چه بسا چیز هایی که فکر می کنیم برامون خوبه ولی در اصل به ضررمونه و اینها. اینا رو قبول ندارم. قسمت و خیریت و ... که وقتی یه چیزی نشد بگیم به صلاح نبوده و اینجور الکی خودمون رو راضی کنیم. من عقل دارم و خودم می فهمم چی به صلاحه. ‌

از اینم که بگذریم، حالا اشتباهی خارجمان نکنه اخه؟ :))))) خدایا وارد کن! وارد کن. استدعا دارم وارد بفرمایید.

تبریک می گم ولی  الان کاملا حتی استرس حفظ نشدن این دعاهه هم امده سراغم. جان جان جان.

شایانم که امروز به من می گفت فقط خدا تونسته کارشو درست کنه، خلاصه دارم فکر می کنم ما هم رو بندازیم به خدا یا نه؟


می دونی این دعا به این دوست ما ارامش می ده، چون از بچگی باور داره که همین دعا قرار هست کمکش کنه. من که از بچگی حسی به این ایه ندارم  فکر نمی کنم اثری بگذاره. ایت الکرسی قبل امتحان حتی حالم رو بد می کنه چون فقط قبل سختی ها و بدبختی ها شنیدمش و شرطی شدم! دو دقیقه باید سرم رو بگیرم که صدای ایت الکرسی از کله ام بره بیرون از پنجم دبستان. به نظرم اگر قرار بر ارامش بخشی از گذشته ها باشه احتمالا باید این شعر رو برای من بخونند قبل لحظات حساس:


" یه روزی اقا خرگوشه...

رسید به بچه موشه..

بچه موش دوید تو سوراخ،

خرگوشه گفت آخ، آخ."


این رو وقتی دو سالم بود مادرم شب ها موقع خواب برام می خواند. از اون زمان یادم مانده و ارامش بخشه.


خلاصه عزیزانم دعا جادو جنبل قرص طلسم معجون مرکب پیچیده انرژی مثبت دل خوش کنک سخن رانی انگیزشی ارزو، هرچی دارید، این هفته با قیمت گزاف خریدارم.

فدا مدا.

2021

ولی از نظر بصری و عددی و سبک زندگی، لازم می دونم خاطر نشان کنم که 2020 رو بسیار رویایی و  زیبا و جادویی یافتم.

خیلی عدد رند و خاص و قشنگیه لامصب. و امسال هر بار که من در سیستم میلادی داشتم روی عدد ها تفکر می کردم، روزی نبود که از این زیبایی یاد نکرده باشم. هر بار کلی مشعوف می شدم وقتی به این عدد فکر می کردم و به این حقیقت که ما در این سال خوش عدد قرار داریم.

حالا می تونید 2021 رو شروع کنید.


هپی نیو یررررر.


پ.ن. اقا باورم نمی شه از زمانی که سال یک بودم، هزار دور نشسته بودم حساب کرده بودم که یورو ها، جام جهانی ها و المپیک ها نیفته توی دورانی که انترنم، و احساس خوش بختی عجیبی می کردم از اینکه جهیدم و خیلی خوش شانس بودم. ولی  الان باز داره می افته به لطف کرونا و تعویقات! کاش دیگه کلا کنسلش می کردند تعویق یعنی چی اخه.  چی بگم. مثلا بگم ایشالا فوتبال با این هم کلاسی قازقلنگم این پاستوریزه ها تو کشیک؟! ندانم. واقعا هیچ دوست ندارم بدون ایزوفاگوس جام ببینم. 2021 هم به نظرم ابدا عدد رند و زیبایی نیست، ولی بیایید بیست بیست و یک رو هم دوست داشته باشیم. (الکی مثلا نیمه ی پر لیوان)


پ.ن. بعدی. بمب نزنند د مین سرمون بریم هوا؟ باور کنین خونه ی  ما تو هیچ کدوم از محدوده های پاستور، مجلس، بیت رهبری، فرودگاه و ... نیست. من بعید می بینم ولی اگه فردا نبودیم و بمب خورد وسط خونه، بدونین چیزی که درباره ی جی پی اس گفتند درست بوده و مختصات ها دستکاری شده. 

با سه میلیارد و هفتصد و پنجاه میلیون

حاضرید آدم بکشید؟!


پ.ن. یه داستانم بگم شاخ و برگاتون بریزه. منشی مامانم، فامیل دورش. پسر بیست ساله، رفته دنبال کار، برنگشته خونه. سه روز بعد زنگ زدند گفتند گروگان گرفتیمش، یا سیصد میلیون پول بدید یا می کشیمش. زنگ زدند پلیس. آدم ربا ها فهمیدند پلیس فهمیده. ترک مکان کردند. الانم ده روز بعده و جسد پسره از توی بیابون پیدا شده. تو تهران خودمون. پزشکی قانونی گفتند به جسد سم خورونده شده. تهش هم مشخص شده ادم ربا باجناق خانواده بوده و الان متواری است. اون خانواده هم ریختند سر پلیس که خبر مرگتون ما می خواستیم سیصد میلیون رو بدیم وقتی شما این قدر بی عرضه بودید لازم نکرده مداخله کنید. حالا جدای اینا، مادر ما می آد با غم و ترس به ریخت و قیافه ی ما نگاه می کنه اینو تعریف می کنه می گه وای کیلگ وقتی می گم آدم می دزدند، شب ها تا دیروقت بیرون نباش و اون روپوش سفید لامصب رو هم اویزون نکن از ماشینت یعنی این! :))))) هعی خدا. این جالبه که من اصلا دیگه اینقدری خانه بودم، هیچ یادم نمی آد حتی اخرین باری که شب دیروقت بیرون بودم کی بوده چون تو کرونا مثل بچه ی آدم نشستم در خانه و از قرنطینه لذتم رو می برم. یعنی یک سال هم خونه بشینی و هر بار زود تر از همه ی اهالی خونه برسی، بازم مامانت فکر می کنه شب ها تا دیر وقت بیرونی و لولو قراره بیاد بخوردت! بهش می گم مادر جان، اولا من بیست و سه سالمه ها! اون یارو احتمالا دیگه خیلی پخمه بوده مثل ایزوفاگوس دست پا چلفتی تیتیش بوده وگرنه مگه نره غول بیست ساله رو می دزدند؟ می گه تا سرت نیاد آدم نمی شی. الان دقیقا وسط اون اپیزود شازده کوچولو می بینم خودم رو، که شهریار می خواهد روی گل حباب بگذاره و گله داره می گه من خاااااار دارم و سه چهار تا خارش رو نشون می ده. 

ای بابا حالا خودمونیم کلا جامعه چرا این قدر فوفول شده؟ تازه می گن تهران ما شهر امنیه که مثلا. حالا از این داستانا زیاد می شنفم واقعا هر روز، ولی اینو دوست داشتم تا داغه تعریف کنم واسه یکی.

به خاطر تمام مینی گیم ها و چت های دوران نوجوونی و سی دی های ۱۰۰۰ بازی در یک دیسک


ای ادوب فلش، تو را سپاس.

ای آغاز بی پایان، ای وجود بی کران، تو را سپاس.

ای والا مقام، ای فراتر از کلام، تو را سپاس.

ای که همچون باران بر کویر خشک اینترنت های دایال آپ می باریدی، سپاست می گویم. حال انکه تو فقط یک سال از من بزرگ تری ولی چنان استاد کاراته کاری با دان ششم، احترامت می گذارم.  تو را به اندازه ی تمام مهربانی هایت سپاس می گویم و به خاطر وفاداری تا پای مرگ به سی پلاس پلاس، سجده ات می گذارم. تو را به خاطر اولین پَر در ورژن بتای پاترمور که در سال 2011 نصیب بنده گرداندی، سپاس می گویم. آن روز از معدود روز هایی بود که از آن جا و آنکه که هستم، خوش حال بودم و امید داشتم در همه جا در همه حالت همه چیز ممکن است. به خاطر اولین دوستی های مجازی، اولین عشق، پیک های دبستان، مسابقه های ایفای نقش، چت های مستانه ی سه چهار نفره ی سپیده دم با زیزو و الفردو، جست و جو های طولانی برای یافت کردن بهترین کد های فلش بلاگفا  و اولین ویدیو های اینترنتی با سرعت بوق عزیزت می دارم. اخ که فقط خودت می دانی، شرط نصب مجدد ویندوز برای یک نوجوان در عصر بی ارتباطی، فقط تحویل گرفتن یک ادوب فلش تمیز مثل همانی که الان دارد، بود.

ای نجات بخش آدمیان از ظلمت تنهایی و بی خوابی و بی کاری، ای لودینگت امید زندگی و کرش کردنت مانع گمراهی، تو را سپاس می گویم.

این تو بودی که با دستان پر عطوفتت، گل های شور و هیجان و سرعت را در گلستان وجود می پروراندی، و شهد شیرین فراغت و رهایی را به کام تشنگان می ریختی.

پس تو را، ای ادوب فلش، به وسعت نامت سپاس می گویم. همان نامی که سه حرف بیشتر ندارد، اما کشیدن هر حرف و صدایش به وسعت خاطراتی بی همتاست.

کنون سرت را بر سینه ام بگذار و اسوده بخواب که چه روز ها را با هم شب نکردیم عزیزم. 

دنیای پس از تو، نخواهد فهمید ولی همواره چیزی کم خواهد داشت.

دوستت دارم،

یاد و نامت گرامی.



پ.ن. ادوب فلش پلیر امروز برای همیشه خواهد مرد. شما شاهد اخرین تقلا برای نفس زدن  فلش پلیر هستید. شرکت ادوبی اعلام نمود پس از پایان سال 2020 دیگر از افزونه ی فلش پلیر پشتیبانی نخواهد کرد و فعالیت فلش پلیر را متوقف خواهد ساخت.


پایان نامه - اپیزود صفر - رقصی چنین لبه ی پشت بامم ارزوست

اقا بیایید منو دریابید من واقعا دارم تو ایران تلف می شم!

در باب پایان نامه،

به یکی از اساتید می گم من از عنفوان جوانی به فضا علاقه داشتم و فکر می کنم  الان که دارم پزشک می شوم دوست دارم پایان نامه ای در زمینه  ی پزشکی در فضا بردارم که اصلا هم کار نشده و زمینه ی کاملا سفیدیه.

گفت به نظرت تو ایران خریدار داره جوجو؟

گفتم معلومه که نه.

گفت خب پس.


ما تو ایران حتی فضانورد هم نداریم! ماهواره های امیدنشانمون می ره و هنوز وارد جو نشده سقوط می کنه. طرف دو زار بارش نیست مسئول تمام برنامه های استراتژیک هوا و فضاست که البته فرقی هم نداره چون زمینه کلا سفیده و اداشو در می ارند ولی هیچ غلطی نمی کنند. بسیجی و ارزشی نباشی، عمرا اصلا بگذارند ورود کنی به یک سری رشته ها حتی اگر دانشت سقف فلک را بشکافه! موشک هامون صرفا صرف سقوط دادن هواپیما های مسافربری می شه. بعد من بگم ترکیب پزشکی در فضا؟ چه انشرلی وارانه! و اینجور می شه که جبر جغرافیا نمود پیدا می کنه. 

وای شت می دونی این رشته چیه؟ جدیدا از دو سه سال پیش متخصص هم می گیره هر سال دو تا فکر کنم دانشگاه ارتشی گوری جایی. :( من به وضوح حس می کنم اینده همینه. سفر به فضاست. ولی نمی فهمم به عنوان عضوی از کره ی زمین چرا هیچ سهمی نداریم؟

بدبختیم. رشته های جذاب ندارییییم. چرا؟ چرا همه چی فکر و خیاله تو این قفس؟

من می خوام پزشک ناسا بشم خب لامصبا. اگه گذاشتند.

متاسفم برای مملکتی که توش افکار من مثل یک جوک می مونه براشون.

یه بار به بابام گفتم پدرررر من دوست دارم پزشک ناسا بشم ها! گفت خدا رحم کنه معلوم نیست دوباره چه پروژه ای رو شروع کردی؟

یه بارم ناگهانی به مادرم گفت، ببین خانوم هر وقت دیدی یهو ریختند خونه مون بدون این کیلگ بالاخره موفق شده یه غلطی بکنه!


ولی می دونی به این دلم خوشه که ادم هرچی دیوونه تر، مسیر تکاملش هم متفاوت تر.

و از اونجایی که من بین دوستای هم رشته ام ادمیزاد به خل و چلی و احمقی خودم پیدا نکردم که وسط کرونا و بدبختی پره انترنی، اسب خیالش یورتمه بره دنبال پایان نامه ی پزشکی در فضا، فکر کنم می تونم به خودم امیدوار باشم. نیست؟

کم کمش اینه که بابا هل یس، نویسنده ی علمی تخیلی خوبی می شم.

همه ی دوستام موضوع این مدلی برداشتند که بررسی قد و وزن در مریض های فلان. به همین احمقانگی و سادگی و خوشمزگی. و نشستند مثل ادم خرشون رو می زنند. بعد من دارم از اون ور بوم با کله سقوط (پرواز) می کنم. تبریک!

یه چی می شه تهش دیگه. 


پ.ن. کارمند پست! حاجی اخراج شدی، فدا سرت! من فقط ارزومه یه روز به فابریکی تو برقصم. تو یک پروانه ی آزاد و  فابریک ترینی... زرت و پرت های روزانه ی زینب سلیمانی و امام جمعه ی اصفهان و اون خانمه که پوزیشن های جنسی نوین معرفی می کنه و معلوم نیست دقیقا ساقی اش از کجاست فدای یه تار موت. درد و بلات تو سر همه ی اینا به ترتیب. و من فقط یه روز مثل تو برقصم! لطفا! کلاس رقص باید برم به نظرم. بیا و معلمم شو. قبانت فدات بوس بوس ستاره بچینی. ناراحت اخراج شدنتم نباش.در عوض یه مملکت دارند با کلیپ فابریک رقصت کیف می کنند و ارزو می کنند شبیه تو برقصند.  و در نهایت به عنوان حسن ختام الان دارم علم الهدی رو در حال رقصیدن تصور می کنم! یا قمر بنی هاشم.


پ.ن. استادم اینم بهم گفت. که می دونی من اولش می خواستم باستان شناس بشم! خودمم نمی فهمم چی شد الان تو این رشته ام. دیگه خودت تا تهشو بخون خدا به من رحم کنه که می خوام پزشک فضا نورد بشم. هاعی.

کریسمس vs عید

ولی هر کاری کنید، من واقعا کریسمس و احساس این چند روزه ی کریسمسی رو دوست دارم.

عید خودمون انگاری خیلی وقته که دیگه عید نیست... اون حس قلقلک ته دل رو ندارم نسبت بهش. اصلا حتی بگم گاهی حس بدی هم دارم ته دلم به عید. چون خیلی عادی شده و انگار ابهتش شکسته و ریخته زمین.

ولی حسی که درخت های کریسمس و لباس های پاپانوئلی گوزن دار زنگوله نشان بهم القا می کنند، هم چنان بی نهایته. تازه هیچی هم از رسم و رسومشان نمی دونم، ولی این حس هست.

اخه وقتی حالم رو خیلی خوب می کنه، چرا نباید بهش توجه کنم؟

من کریسمس رو دوست دادم،

و چند روزه تنها سپر مقابله ام با تاریکی ها، دیدن درخت کریسمس های سلبریتی ها و اینکه چی بهش اویزون می کنند و دنبال کردن پست تبریک هاشونه.

حالمو خوب می کنند. به طور ویژه.

مثلا دیدم دیوید تننت از درختش یه تاردیس کوچیک اویزون کرده بود و اخ که چه قدر کیف کردم.

یا سری جدید سریال ها به مناسبت کریسمس. دوره ی همیشگی کارتون پولار اکسپرس و گرینچ. برف. اینا دوپامین و سروتونین زیادی به بنده می بخشند. حتی دنبال کردنشون از فرسنگ ها دور، در حالی که نه اصلا سر پیازشون باشی نه ته پیاز!


چه جور بیان کنم....

عید های بچگی چه جور بود براتون؟

من خیلی عید نوروز های کودکی هایم رو دوست داشتم. عید کلا رو اسمان بودم. دیدن فک و فامیل... بازی کردن... شیرینی های مامان بزرگ... عیدی گرفتن ها... لباس نو! خوابیدن تو خونه ی بقیه.

و این احساس رو الان هنوز نسبت به کریسمس شون دارم ولی دیگه ابدا نسبت به عید خودمون ندارم.

عید برای من تاریک شده، شاید هم خودم عامل این تاریکی باشم.

فکر کنم مفهوم رو توانسته باشم برسانم دیگه. کریسمس هنوز اون حس جادویی بودنش رو داره ولی عید دیگه نه. شدیدا غیر جادویی هست.

شاید امسال باید هفت سین می چیدیم. شاید اینکه دیگه لباس نو نمی خریم، خونه تکونی نمی کنیم، یا دیگه کسی برای سال تحویل بیدار نمی شه تاثیر داشته باشه. شاید اینکه بلافاصله تو روز اول عید بعد سال تحویل دوباره دعوامون می شه همه نفری و سر هم خشن داد می کشیم، کم تاثیر نداشته باشه. یا اینکه روز عید هم فرقی با روز کار نداره و همه می خواهند برند سر کار و بار خودشون...

فکر کنم یک عاملش هم کنار هم بودن مسیحی ها توی ایام کریسمسه که به هر جون کندنی هست اون درخت لامصب رو می کنند می اورند تو خونه و به هر بدبختی ای هست همگی حداقل یک شب پاش می نشینند. خب اینور دیگه اینجوری نیست.

خلاصه که،

نه به عید،

اری به کریسمس، گوزن ها، پاپانوئل، زنگوله ها، الف ها... اری به جادوی باقی مانده در رسوم آن ها و نه به لاشه ی باقی مانده از جادوی عید نوروز.


پ.ن. شعر زیر را تقدیم می دارم، که برنادت توی بیگ بنگ تئوری واقعا قشنگ می خواندش،


Here comes Santa Claus, here comes Santa Claus, right down Santa Claus Lane
Vixen and Blitzen and all his reindeers pulling on the reins
Bells are ringing, children singing, all is merry and bright
So hang your stockings and say your prayers, 'cause Santa Claus comes tonight

برف می اد؟ می اد.

امشب سوم دی ماه است.

به رسم هر سالمان،

دستم را بگیرید، تا با هم بخوانیم:


برف نو، 

برف نو، 

سلام، سلام!

بنشین!

خوش نشسته ای بر بام.

پاکی آوردی - ای امید سپید!-
همه آلودگی ست این ایام.

راه شومی ست می زند مطرب


تلخ واری ست می چکد در جام..
اشک واری ست می کشد لبخند..
ننگ واری ست می تراشد نام..

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش هم رنگ می زند رسام.

مرغ شادی به دام گاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!


ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام.


کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام ...

خام سوزیم، 
الغرض،
بدرود!

تو فرود آی!
برف تازه، سلام!


پ.ن. و شعرش هر سال هم بیش از سال قبل نمود داره. 

پ.ن. عجب گنجینه ای دارم از اولین برف های هر سال! باورتون می شه اولین بارش برف هر سال رو ثبت کردم. خودم که کیف کردم. هش تگ را مثل نخ بگیرید دستتان و پرت شوید به گذشته ها.

پ.ن. داشتم موقع دیدن برف از داخل بالکن، به یک تعبیر فکر می کردم، گفتم با شما هم به اشتراک بگذارم: 
اوّلین اخرین برف قرن؟!
شما هم فهمیدید من دوباره افتادم روی دور عادت قدیمی شماردن اولین و اخرین؟ هی بر تو سال نود و نه!

نگاه کن

نگاه کن؟

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم...


نگاه کن؟!

که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره اب می شود

صراحی سیاه دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود


به روی گاهوار های شعر من

نگاه کن!

تو می دمی و 

...


 پ.ن. واقعا حس ستاره چین برکه های شب رو دارم این هفته! شبا دیگه خیلی بیش از حد دارم ستاره می چینم. ستاره به کهکشان به بی کران به جاودان! شراب خواب بده نازنین. شراب خواب!

زحل و مشتری هم یکدیگر رو ماچ کردند، اگه خبر ندارید. البته نمی دونم چرا این بار بر خلاف بقیه ی اتفاقات هر صد قرن یک بار نجومی من نزدم تو سرم و غم این رو نخوردم که اخ چه حیف دفعه ی بعدی من زنده نیستم! برام مهم نبود زیاد انگاری. 

یک تاکید هم بکنم برای بار ان اُم که چه قدر سال کرونا رو دوست دارم. چه قدر. خیلی ازین خلوت های شبانه کم داشتم تو زندگیم. و الان خود هم می دونم فعلا  زدم زندگی م رو ترکوندم، ولی حس می کنم کیفیتش بالا رفته. کاش منو ول کنن، بگن تو فقط شبا بشین فکر کن، صبح ها بخواب. عالم فکر کردن خیلی... لا یتناهیه. مثل کهکشان. و کسی هم نیست دستت رو بگیره و بکشه بیرون. مثل سیاه چاله. همه خوابند و تو داری به مرکز سیاه چال کشیده می شی. 


پ.ن. می بینی کله مکعبی؟ زمستون شد و ما ایزوگام یاد نگرفتیم!

مشتری های ایزوگامم سر به فلک گذاشتند این روزا.