Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پایان نامه - اپیزود اول - گودزیلا و عشق

"گودزیلا غلط نکن، من استاد راهنماشم، از گل نازک تر نمی گی به این دانشجو!"


خب اول اینکه باید یادم بندازین، عنوان  پست قبلی که در خصوص  پایان نامه نوشتم رو به پایان نامه پرده ی اول اپیزود صفر تغییر بدم. حس خوبی دارند اپیزود های صفر... مثل هندسه صفر اول دبیرستان که اکثر مدارس نداشتند و ما داشتیم. یا مثل استاژر صفر کیلومتر روز اول. اره خلاصه صفر خیلی عدد زیبایی هست.


وضعیتم فعلا اینه که من دارم با اولین استادی که تو بیمارستان شناختم پایان نامه بر می دارم، و این ثابت می کنه همیشه اولین ها فراموش نشدنی اند و جاشون خیلی خاصه!


عرضم به حضورتون، به مقادیر زیادی به استادم عشق می ورزم و بسیار جوگیرانه به عنوان استاد راهنما انتخابش کردم. به خاطر کرونا که زیاد با اساتید اشنا نشدم، ولی خیلی خوشبختم که این استاد رو قبل کرونا دیدم و مخم خورد توسط شخصیت دانشجو محورش و خفونیتش و .... 


خلاصه امروز رفتم بیمارستان استادم، که یک خاکی  به گور پایان نامه ام بکنم! باورتون می شه همه پایان نامه برداشتند و نوشتنشون تموم شده، من تازه امروز تن لشم رو بلند کردم و بردم برای انتخاب استاد راهنما! خودم باورم نمی شه من واقعا توی پژوهش فعالم هزار تا طرح دارم، ولی الان اخرین نفری هستم که تازه دارم استاد راهنما رو انتخاب می کنم نه حتی موضوعم رو. اب سر بالا می ره عزیزان. نمی فهمم چرا اینجور شد. ولی شد دیگه. کمتر از یک ماه برای اومدن کد اخلاق پروپوزالم وقت دارم که فشار بالاییه ولی دلم خوشه که دو روزه تمومش می کنم چون متبحرم و مثل باقی دوستام خنگ و خل نوب نیستم در زمینه ی پژوهش.:)))  به هر حال وقت هایی که سوزوندم باید یه جا خودشون رو نشون بدهند، غیر اینه؟


دیشب اینقدر کابوس دیدم که می رم پیشش و بهم می گه دیر اومدی من ظرفیتم پر شده باید با خانم دکتر گودزیلا برداری (خانم دکتر گودزیلا کسیه که دانشجو های پزشکی رو در جا تاکسی درمی می کنه) ، ولی خوشبختانه چنین چیزی نگفت و احتمالا یعنی ظرفیتش پر نشده و قابل فتح کردن توسط کیلگ کبیر هستش. :دی اینقدر ترسیده بودم ده جا تحقیق کرده بودم چند تا ظرفیت باقی مونده داره این استاد.


عرض کنم خدمتتون وایستاده بودم از سر عمل بیاد بیرون، در همین اثنا مورد تهاجمی بزرگ توسط گله ای انترن و رزیدنت قرار گرفتم.

بچه ها خیلی بهم گفتند تا وقت داری از همین راهی که اومدی فرار کن با این گروه برندار داری دستی دستی خودت رو بدبخت می کنی. بعد نشستند خاطره تعریف کردن و منم به عنوان کوچولو موچولو ترین عضو اون جمع، بره وار گوش دادم تا تجارب بزرگ تر ها را کسب بنمایم.


و بعد خودشون دو دسته شدند. یکی گروهی که می گفتند این استاد خوبه ولی گروه سخت گیره، و گروهی که می گفتند استاد اینقدری خوبه که احتمالا بتونه در مقابل گروه دهشت ناک محافظتت کنه. مثل سپر محافظ!

انترن اول می گفت: ببین رفیقم رفت با نورو برداشت، تمام مدت تو دفاعش اساتید نورو داشتند شست و شو و انماش می دادن، بعد اخرش فهمیدیم استادی که اصلا هیچی نگفت روز دفاع، استاد راهنماش بود! گفت حواست باشه اینجور نشی، به نظرم برو با طب فیزیکی بردار خودتو راحت کن.

بعد رزیدنت یه خانم دکتر بود، می گفت من پدرم در اومد سر پایان نامه همه ی دوستام تموم کرده بودند من داشتم دو دستی می زدم به سرم برای پایان نامه!

گفتم- اخه مگه قرار نیست استاد راهنما از من محافظت کنه در جلسه ی دفاع؟

انترنه گفت- نه عمرا. وای می ایسته مثل استاد نورو انما شدنت رو تماشا می کنه. :))))

گفتم- خداییش این استاد اینجور نیستا.

خانم دکتر رزیدنت تایید کرد که این استاد واقعا ماهه. گفت- راست می گه خب وظیفه شه محافظتش کنه. :)))))

انترن گفت- خب اخه چی کار می تونه بکنه؟ وقتی دکتر گودزیلا سوال های سخت بپرسه اسید بپاشه سرش؟ بگه گودزیلا غلط نکن، من استاد راهنماشم از گل نازک تر نمی گی به این دانشجو؟

رزیدنت گفت- بله با چیزی که می شناسم دقیقا ادمی هست که پشتش رو بگیره. شلنگ اسید رو می گیره رو گودزیلا و خفه اش می کنه که سوال نپرسه سر دفاع.


و دقیقا با همین جمله ی رزیدنته ته دلم پروانه پرواز می کرد... جلسه ی دفاعی رو تصور کردم که از شدت خفونیت و کاریزمای استادم کسی حرف نمی زنه روی تزم. 


خلاصه خیلی سعی کردند منحرفم کنند ولی نمی دونم گفتم فعلا بذار صحبت کنم ببینم چی می شه. یاد اپیزودی افتادم که در و دیوار و تار عنکبوت می خواستند حضرت علی رو منصرف کنند ولی حضرت کمر شهادت بسته بود.

نهایتا استادم اومد، دعوتم کرد به اتاق،

هفت دقیقه با هم حرف زدیم و در تمام هفت دقیقه بنده در حال ساطع کردن قلب از چشمانم بودم! و واقعا این عشق دست خودم نیست اقا جان. عاشقشم. 

ایشالا که با عشق و عاشقی خودم رو بد بخت نمی کنم.  :دال


دعا کنید بد بخ نشم.مرسیییی. کلا یه مدت باید روی مود دعا باشید شما ها واسه من. بدبختی هام از اینجا به بعد اکسپوننشیال تصاعد می زنه. ممنونم که همراهید!


پ.ن. الانم که براش طومار مخصوص کیلگی نوشتم، از همین نوشته هزار خطی ها. و منتظرم ببینم سر کدوم موضوع پیشنهادی من توافق می کنیم:: هل یس، بله من خفنم، چون بر خلاف نود و نه درصد دانشجو ها خودم دارم موضوع پیشنهاد می دم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
morad دوشنبه 22 دی 1399 ساعت 20:57

آقای دکتر راستش چون بنده اصلن از این پستت سر در نیاوردم حتی بسیاری از واژه ها و اصطلاحاتت رو هم متوجه نشدم!
فقط یه نکته رو فهمیدم که میخوای یه کتاب یا رساله بنویسی که دعا میکنم موفق بشی که البته شک ندارم در نوشتن کسی به گرد پای تو نمی رسه
پس برو جلو که موفق میشی شک نکن

ژنرال دوشنبه 22 دی 1399 ساعت 21:39

سلام.
امیدوارم پروپوزال خوبی بنویسی که کسی نتونه بهت ایراد بگیره.
خوشحال میشم پروپوزالتو برام بفرستی تا بخونمش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد