Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

برف می اد؟ می اد.

امشب سوم دی ماه است.

به رسم هر سالمان،

دستم را بگیرید، تا با هم بخوانیم:


برف نو، 

برف نو، 

سلام، سلام!

بنشین!

خوش نشسته ای بر بام.

پاکی آوردی - ای امید سپید!-
همه آلودگی ست این ایام.

راه شومی ست می زند مطرب


تلخ واری ست می چکد در جام..
اشک واری ست می کشد لبخند..
ننگ واری ست می تراشد نام..

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش هم رنگ می زند رسام.

مرغ شادی به دام گاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!


ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام.


کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام ...

خام سوزیم، 
الغرض،
بدرود!

تو فرود آی!
برف تازه، سلام!


پ.ن. و شعرش هر سال هم بیش از سال قبل نمود داره. 

پ.ن. عجب گنجینه ای دارم از اولین برف های هر سال! باورتون می شه اولین بارش برف هر سال رو ثبت کردم. خودم که کیف کردم. هش تگ را مثل نخ بگیرید دستتان و پرت شوید به گذشته ها.

پ.ن. داشتم موقع دیدن برف از داخل بالکن، به یک تعبیر فکر می کردم، گفتم با شما هم به اشتراک بگذارم: 
اوّلین اخرین برف قرن؟!
شما هم فهمیدید من دوباره افتادم روی دور عادت قدیمی شماردن اولین و اخرین؟ هی بر تو سال نود و نه!

وقتی می گم آینده نگری دقیقا از چی حرف می زنم

- ولی کیلگ! من تعطیلات آلودگی هوا رو خیلی بیشتر دوست داشتم نسبت به تعطیلات برفی.

-  خُلی چیزی هستی؟ این برفه ها!!! می ری بیرون برف بازی می کنی، آلودگی چی داره؟ خفه می شی فقط.

(با لب و لوچه ی آویزان)- آخه الآن بعد این برف، هوا تا دو ماه پاکیزه می شه دیگه تعطیل نمی شیم؛ باز صُبا باید پاشیم بریم مدرسه. :((( ولی آلودگی هوا هر روز ادامه داشت...! :((( این برف داره تعطیلی های آینده مونو کم می کنه. نمی خوام این تعطیلی رو. 


این بانکداری سهام داری چیزی می شه در آینده و من باز همچنان دارم جزوه های کوفتی مو می کوبونم وسط مو های سفید شده ام. تهشم باید برم ازش پول گدایی کنم.

یعنی این مغز تحلیل گرشو می ذاشت پای درساش الآن وضعش این نبود. هرز رفته کاملا... والّا منم هرز رفتم.


جدیدا هم زیاد تو دست و بال منه، عین این فضولا می گه بلاگ اسکای چیه! بگو چیه! نشونم بده چیه. آبی داره بالاش...

یه روزم سر میز شام یکی یه مسخره بازی ای درآورد که آب پرید تو حلقوم من، برگشت اسید پاشید روم که:

- عه کیلگ؟ باحال بود؟ حال کردی؟ بدو برو تو بلاگ اسکایت بنویس حتما. 

دیگه اصلا خفگی با آب  یادم رفت، نفسم درجا بند رفت. :)))


سکته م هم می خواد بده وقتی باهام دعواش می شه، مثل لوس ها می دوعه می ره پیش مامانم می گه :

- مااااامااااااان. بلاگ اسکای چیه؟


واسه شکنجه گری ساواک خوب چیزی در می آد از توش کلا. 

الآن می دونی من چه قدر باید فایر والمو بکشم بالا تا که یادش بره؟ خیلی پروسه ی سختیه... چه بدبختی ای گیر کردیم. یه وبلاگ نوشتنم ازمون می خوان بگیرن! واقعا؟ فضول بی رحم.