Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

از ترس ناک ترین خواب ها

-کتت رو در بیار.

- فقط به شرط اینکه قول بدید نمی کُشینم!

- {با چهره ای آرام} تضمین می کنم به تو آسیبی نمی رسانیم... {ناگهان چشم هایش گُر می گیرند و سرخ می شوند} مگر اینکه تو کلید را داشته باشی و به ما نگویی.

- من اصلا نمی دانم این کلید لعنتی چیست! هیچ ایده ای ندارم چرا به این جا آورده شدم برای چیزی که نمی دانم چیست.

- {می جهد و از روی وسایل تزیینی روی دیوار یک چاقو بر می دارد و به سمت من نشانه می رود} دروغ می گویی. کلید و تو با هم پدید آمده اید. چه طور می توانی از آن مطلع نباشی؟ تو یک محافظی برای کلید. قلبت آن را احاطه کرده.

{و چاقو را به سمت قلبم می برد.}

وقتی مطمئن شدم که دیگر هیچ کاری از من بر نمی آید گفتم:

- پس حداقل می شود در اتاق را ببندم تا از خواب بیدار شوم؟

-برو هر کاری که دوست داری کن فقط سریع تر...


و در حالی که چاقویش را قلبم را نشانه رفته بود در را بستم و آمدم به این دنیا تا روایت کنم از کیلگارایی که یحتمل الآن برای یک کلید مزخرف در آن دنیا سلاخی شده. دلم برایش می سوزد.

خیلی خوب است که حس آدم هایی که در شرف چاقو خوردن هستند را واقعا و عینا درک می کنم. ابدا فکر نکنید مثل فیلم اکشن هاست... حسی ست که تا به حال بدون شک تجربه نکرده اید و امیدوارم نکنید. جالبیش اینه که اون کیلگارای رویا می دونست من که کیلگارای غیر رویا باشم در حال تماشا کردنش هستم!!! و حتی اجازه گرفت که در رو ببنده و من صحنه ی کشته شدنش رو نبینم.


(بماند که این خواب خود مقدمه ای داشت که در آن قرار بود من ناخن های زن Simple  را لاک بزنم!!!)

# واقعا اگه تعبیر خوبی سراغ دارید بگید. شاید یه چیزی از توش در اومد.


   می تونید بفهمید اثرات آزمون جامع چقد بد بوده روی من که یک ساعت بعد از گرفتن نتایجش چنین چیز هایی می بینم؟ خورده تو ذوقم. تلاشم جواب نمی ده انگار. اگه بخواد همین طوری بمونه وضعم رتبه ی کنکورم  به هزار هم نمی رسه. در صورتی که می بینم خنگ هایی که می شناختم همه ازم زدن جلو و این بیشتر از همه چی اذیتم می کنه. اینا سال ها پیش که هم کلاسی بودیم در حد من نبودن حتی. دیگه نمی خوام پیش باشم. یا حد اقل پیش باشم رتبه هام حساب نشه. چون به هر حال امسال رو خیلی دوست دارم و دلم نمی آد از دستش بدم.


stand up for what you believe in even if it means standing alone...


   جمله ی بالا رو یه آدم خارجکی واسم دایرکت کرده تو اینستا! و جالب این جاست که فقط سه نفر دیگه رو تگ کرده که هیچ ربطی به هم ندارن. مثل یه جور راهنما که دقیقا احساست رو می دونه. بدون اینکه بشناسیش. واقعا مطمئنم اتفاقی نیست!!! ولی دلیلی هم براش پیدا نمی کنم.

هی! رفیق جان! کنکور عزیز! بفهم!


   یه سوالی داشتم :|! آخه منی که همیشه ی خدا  کُد هام تایم می شد چه جوری با تو کنار بیام به درد نخور؟ منی که همیشه واسه هر کانتستی نصف کد هام تایم می شد! منی که همیشه آخرین نفری هستم که برگه هام رو تحویل میدم؟ حتی برگه ی آزمون تیزهوشانم رو! حتی برگه ی مرحله دوم المپیادم رو! چه جوری 50 تا تست زیست رو تو 30 دقیقه بزنم؟ به تو هم می گن دوصت آخه!؟ کمی درک بابا!

   همیشه هم ادعام این بوده که اگه اون قدری که حس می کنم نیاز دارم بهم وقت بدن هر آزمونی رو فول مارک می کنم. چون واقعا حس می کنم دانش به زمان ربطی نداره. شاید تسلط بشه اسمش رو گذاشت. ولی مسلما این روش سنجش اسمش سنجش سواد نیست!!!! بله. ولی متاسفانه اینور هنوز کسی درکم نمی کنه! باز المپیاد همه می دونستن. پنج ساعت پنج ساعت وقتامون بود. که باز هم من وقت_کم_میاوردم :|


#هار هار هار! بی نهایت به توان بی نهایت خوشحالم! امروز باید سوابق تحصیلی مون رو بررسی می کردیم. با اقتدار رشته ی فارغ التحصیلی من تا ابد ریاضی فیزیک باقی خواهد موند. تا ابد؛ تا همیشه؛ 4 ever! هیچ کدوم از نحسی هایی که برام  به زور ترتیب داده شد گذشته م  رو خدشه دار نمی کنه. همیشه یک ریاضی فیزیکی با اصل و نسب! :دی

>مدل مرگ خوار های هری پاتری بخونیدش تا حس بهتون القا شه<

:{


#این می تونه به این معنا باشه که من هر وقت پشیمون شدم می تونم به اصل خودم برگردم و کنکور ریاضی بدم و بشم همونی که حس می کنم باید باشم. نه اینی که الان هستم!!! شاید یه وقتی که مامان بابا بی خیال من یکی شدن واقعا بشه! 


# ذکر می کنم تنها عاملی که من رو به این رشته ی نچسب متصل نگه داشته معلم زیست با وقار و خفنمونه. اولین و آخرین و عزیزترین معلم زیستم. کسی که هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم اینقدر برام عزیز باشه علی رغم همه ی جهت گیری های غیر واقعی و پرخاشگرانه ی من نسبت به درسش.قداستش از نصف معلم المپیاد هام بیشتره. ممنون آقای_جونِور!

وقتی حرص می خوری...

وقتی ساین آوت (از دوستای المپیادیم که سال سوم ول کرد به علت شیرازی بودنش علی رغم مستعد بودنش :دی) بهم می گه:

-اینستای پریش رو دیدی؟

-آره. از ACM شریف عکس گذاشته بود.

-دیدی چقد خفن بود؟

-{کیلگ  با حسرت} اوه. آره.

-منم وقتی عکس هاش رو  می دیدم فحش می دادم. دقیقا همونیه که می خواستیم. جو ِش... خفونیتش!

-پریش شده بود از اینایی که وقتی سوال حل می کنی بادکنکت رو واست میارن. خخخخ

-می دونی چیه؟ باز من این شانس رو دارم که سال بعد چنین خاطراتی داشته باشم. ولی تو امیدش رو هم نمی تونی داشته باشی حتی!

- ساین اوت؟

-چیه؟

-می دونستی خیلی قسی القلبی؟

-قابلی نداشت!


{باید اعتراف کنم که دوباره نوشته بودم غسی القب و رفتم یه دور پست گذشته رو خوندم} ...!

شب یلدا

   خیلی خیلی خیلی دیشب عصبی بودم از این که یحتمل معلم شیمی مون داره هندونه یا اناری 3> چیزی می خوره و من باید جزوه ی شیمی مو بزنم تو سرم...

  به دوستم چوگان(مشخصه نام مستعاره دیگه؟) می گم یعنی چی که ما باید روز بعد شب یلدا امتحان داشته باشیم؟ میگه "خوبه که بیشتر وقت داریم شب درس بخونیم"! خدااااایااا! صبر بده به من.:|

خیلی عصبی بودم که انار نداشتیم!!! خیلی عصبی تر که [به لطف پلیس] تلویزیون هم نداشتیم که حداقل عکس انار رو ببینم!

   اولین شب یلدایی بود خیلی بی اتفاق سپری شد. حالا من هرچه تاکید کنم که "شاید تا یلدای بعد من مُردم! بیاین یلدا بگیریم!!!" همه سرشون تو کار خودشون بود، یه خفه شویی هم در دل نثار من کردن و تهش هم مادر گفت تو امتحان داری:| اصلا انگار نه انگار که بلند_ترین_شب_ساله! بدم میاد که این طوری می کنن تهش همه چی می افته گردن من!

پاراسال عید هم بشون گفتم! مارد من! پدر من! برید مسافرت... من تنهایی بیشتر حال می کنم المپیاد بخونم. نرفتن که نرفتن! تهش هم بعد گله کردن (گلگی می گیم بش؟!) فامیل ها همه ی کاسه کوزه ها سر من شکست که المپیاد داشتم :| تهش هم می زنن تو سرم که ما به خاطر تو فلان و بهمان و تو قبول نشدی!!! دو نقطه اِف.

   اولین شب یلدایی هم بود که 40 تا خوراکی رو نشماردم توش! نصفه شب یادم افتاد . که دیگه وقت نبود برای شماردن. کلا حال گیری بود. ولی فال حافظ رو نمی شه که نگرفت. می گن باید نیت کنی قبلش! ولی هیچ وقت یادم نمی آد که درست حسابی نیت کرده باشم. یا یادم می ره یا می بینم چیزایی که تو سرمه اون قدر محاله که ارزش نیت کردن هم نداره حتی!(من جمله این که هیشکی نمیره! خب این اصن نیته؟) تازه درست نمی دونم باید موقع نیت کردن چی بگم. باید آرزو کنم؟سوال کنم؟ درخواست کنم؟ چی؟

خلاصه حافظ را عشقی باز نمودیم و چه خوش گفت شیخ شیراز به من بی نیت:

                             نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر              هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

                             ز وصل روی جوانان تمتعی بردار                  که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر

                             نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی         که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر

                             معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم       که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر

                             بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم           اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

                             چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند             گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

                             چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک        که نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر

                             بیار ساغر در خوشاب ای ساقی                  حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

                             به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار              ولی کرشمه ساقی نمی‌کند تقصیر

                             می دوساله و محبوب چارده ساله                همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

                             دل رمیده ما را که پیش می‌گیرد              خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

                             حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ                که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر


من جدّا نصیحت نمی خواستم. ولی همه گذاشتن به حساب اینکه واسه کنکور نیت کردم:| جدا کنکور ارزشش رو نداره که واسش نیت کنی. :|

شاه بیتش رو هم مشخص کردم. البته صرفا علاقه ی فردی ه! معمولا به غیر از شاه بیت کلمه ای که سحر انگیز تر از بقیه ست رو هم مشخص می کنم. اینم می تونید ببینید!

برداشت خاصی هم نداشتم.صرفا تفسیر های پدر رو نقل می کنم از برخی بیت ها:


*بیت اوّل: داره می گه به حرف مامان و بابات گوش کن. برو پیش مشاور... خلاصه برداری کن از درسات. پشت میز درس بخون!

*بیت پنجم: داره می گه اینقدر ترشی نخور. سال کنکورت مغزت اسیدی می شه می ری تو کما! ترشی برای تو مثل می ه دیگه.

*بیت هفتم: داره می گه اینقدر نق نزن که چرا همه دور و وری هات سهمیه ی المپیاد و استاد دانشگاه و جانباز و ... دارن. دست خودت نبوده اومدی تو این خونواده .

*بیت هشتم: داره می گه خال نگار از یادت نره.خال نگار همون کنکوره! نباید فراموشش کنی!


دیگه حرفی ندارم :| حافظ برنامه ی امسالم رو مشخص کرد.


#چرا من اینقدر ترسو ام که باید برای هر کسی اسم مستعار بذارم؟ همش فوبیای اینو دارم یهو گذر یکی از بچه ها ی مدرسه به اینجا بیفته و بفهمه من کیلگارام! بعد تمام وجهه های خوبی که تو مدرسه ساختم خراب می شه با حرفایی که اینجا می زنم:| می فهمن شخصیتم تا چه حد متناقضه. می فهمن حلقه ی فرشته وار دور سرم الکیه.می فهمن که تا چه حد تو مدرسه لالم و  هیچ چی نمی گم و میام اینجا پر چونگی می کنم.