Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

و وقتی از من می پرسی خوبی
می گم مرسی
که یعنی: مرسی که پرسیدی
نه اینکه مرسی خوبم


# همین الآن فلاش بک شد با کامنت آیدا

اصلا اونا رو ولش، 

تا حالا تو مراسم ختم کسی که هنوز حتّی جای قبر و لاشه ش مشخّص نیست شرکت کردید؟

چون من کردم!

تا حالا قاب عکس یه جوون هم سن خودتون با روبان مشکی گل شده ی بالاش رو از نزدیک دیدید؟

لمسش کردید؟

چون من کردم.

تا حالا تو مراسم ختم دوست جوون مرگ شده تون شرکت کردین؟

چون من کردم.


الگو برداری را هم اکنون از ما بیاموزید

عاشقشم یعنی، تمام مدّت تو چمدونش بوده با خودش می گردونده تو مسافرت:


پلیس ژاپن اقدام به دستگیری توریست ۲۶ ساله آمریکایی به علت کشف سر بریده در چمدان او کرد!

به گفته پلیس ژاپن، یوگنی، توریست آمریکایی برای گذراندن تعطیلات خود به ژاپن مسافرت کرده است!


گفتنی است، این توریست ۱۶ فوریه با زن ۲۷ ساله ناشناسی درگیر شده و از آن روز این زن ناپدید شده است!

به گفته پلیس ژاپن سر بریده این زن در چمدان توریست آمریکایی کشف شده است!

این توریست آمریکایی چمدان به دست در زمان ورود و خروج از آپارتمان، در ۱۶ فوریه دیده شده است!


کاملا خود خودمم در پنج سال آتی. 

فقط هنوز در مورد اینکه سر کی اون تو باشه مردّدم. به هر حال گزینه های روی میز خیلی زیاده و من متاسّفانه یک چمدان بیشتر ندارم...

وقتی دیگه به اصطلاح خیلی خررر می زنی :))))

من، "خدایا نیفتم" گویان، در هفته ی آخر ترم(ی که روز اوّلش گفتم نه باو علوم پایه ک چیزی نیس راححححت پاسم، برنامه می چینم واسه رتبه شدن):



اگه درکش سخته، اون انگشته که عمرا فرو نمی ره به حلقومم، حجم درسایی ه که دارم زور می زنم جم شه.

دل و روده شو ندارم. می فهمی؟ دم و دستگاشو ندارم. 

در حالت عادی هم نداشتم، چه برسه به الآن که بدجور همه چی یهو پیچ خورد تو هم. 

فاتحه بفرستید...

تیپ

به غیر از عروسی ها، هیچ وقت تو عمرم این قدر خوش تیپ نبودم که الآن.

تو حموم  نگام افتاد تو آینه، به خودم اومدم دیدم دارم واسه جشن مرگ دوستم تیپ می زنم!


یه لحظه اشکام با قطره های آب رو صورتم قاطی شد.

همون جا داد زدم. شروع کردم نفس های سنگین و بریده م رو کشیدم. با همون سر و صورت خیس و کفی. 

خوبی خونه خالی... گاهی همینه. تظاهر نمی خواد. هر کار کنی دلی ه. از رو برانگیختن حس ترحم بقیه نیست. واس دل خودته.


خوب چند بار تجربه ی این شکلی داشتم و... خیلی جالب نبودن و... اینبارخب خونه تنها بودم و دیگه امکان داشت بیش از حد دلی شه،  

پس تصمیم گرفتم سریع خودمو جمع کنم وقت ادامه دادنش نبود چون.  

ادامه ش ندادم و پریدم بیرون. با این بهانه که اگه یه درصد الآن روحی چیزی شده باشه،  تو که داری تو ذهنت بهش فکر می کنی، روحش کشیده می شه به سمت حموم و لعنتی لخت می بینتت که زیاد جالب نیست حتّی واسه دو تا دوست نسبتا نزدیک.


شرط می بندم خودشم قیافه ی الآنم رو می دید تعجب می کرد. حیوونکی خودشم تو کل عمرش، منو اینقدر موقر و درخور و موجّه ندیده بود!


الآنم جاتون خالی، زانوهامو جمع کردم تو دلم نشستم رو به رو آینه ی ایزوفاگوس، دارم اینا رو می نویسم، 

به خودم نگاه می کنم تو آینه می گم: "هی کیلگ، آدم به این خوشتیپی، چشاش... چرا این شکلیه؟"


بچّه ها می خوام یه اعترافی کنم. من خیلی از بغل کردن بدم می آد. خوشم نمی آد کسی رو بغل بزنم کلا. نمی دونم احساس خجالته، روش تربیتمه، یا مثلا می خوام ادای غیر لوس ها رو در بیارم، یا اوتیسم دارم یا هرچی... کلا عصبی م می کنه این کار. حتّی واسه آروم شدن آخرین کاریه که به سرم بزنه.


ولی الآن در این لحظه حاضرم خیلی چیزامو بدم، فقط یه ثانیه بغلش بزنم...

هاعخ


# و قسم به نحسی محض ساعت اتّفاقی این دست نوشته.

اعلامیه ترحیم

تا حالا اعلامیه ترحیم یکی از رفیقای جوون مرگ شده تون رو توی دستتون گرفتید؟

چون من گرفتم.

یا کریم بدون کلّه

عح 

یه یاکریمِ مُرده ی دیگه.

چرا من؟

واقعا چرا من ؟

بسه. خواهش می کنم بسه. استدعا می کنم بسه. عاجزانه درخواست می کنم بسه.

من دیگه نمی خوام مرگ هیچ موجود زنده ای رو ببینم.

می خوام یادم بره.

نمی ذارید...

موسی کو تقی های احمق. 

سایه ی اسفند

من پس از این همه سال

چشم دارم در راه

که بیایند عزیزانم، آه!


.:. مشخص شد یا بیشتر فخر بفروشم با روز تولد ه.الف.سایه که انحراف از معیارش با زادروز خودم صرفا چهار تاس؟

واسه من دقیقا کیفش اینه که بش بگم ه.الف.سایه. نبینم هوشنگ موشنگ صداش کنه کسی. ه. الف.سایه و تمام.

دقیقا یه چیزی تو مایه های  R.A.B ی که پشت در اتاق سیریوس نوشته شده بود.

کمپین نه به ترقه و اینا

باشه آقای پرویز پرستویی،

من هیجان انگیز ترین روز سالمو رو حساب حرف شما فوت می کنم بره هوا!

ولی اون شب چی؟

دعوتم می کنی خونتون،

و یه درصد احساس کمبود هیجان کنم،

با همون بمب های دست ساز به شیوه ی خودم گرم می کنم مجلستونو.


خیلی باحالید به خدا، قابل ستایشه که تو اون سن می تونی دنیا رو از دریچه ی چشمای من ببینی به هر حال و فلان،

و اینم بگم تو واسه هر امری وقتی داری از جایگزین کردن حرف می زنی، باید یه معادل در همون پایه و اشل براش پیشنهاد بدی تا بتونی جا بندازیش. 

یه درصد کمتر یا بیشتر، خرابش می کنه.

ترقه بازی تو خیابون رو عمرا نمی شه با یه رسمی مثل قاشق زنی جایگزین کرد.

منتظر جایگزین های احتمالی آینده هستیم.

دعوت نامه، شماره منزل و کروکی فراموش نشه. ؛)

یک نفر در صدای باران مُرد...

و بیدار شویم با صدای باران

و بخوابیم با صدای باران

و خواب ببینیم در صدای باران

.

و به سهراب فکر کنیم

که نیست

تا باران را واژه کند...


سهراب بیا که

باران های این شهر تو را کم دارند

بیا که 

کرور کرور 

به صدای  قطره های ناگزیر

بدهکاری

بیا که دیگر کفایت نمی کند مرا

"زیر باران چیز نوشتن

حرف زدن

و نیلوفر کاشتن"


بیا که چتر بسته ها

زیر باران رفتند

و اسید تنشان را خورد!

(همون ورژن شاعرانه ی جمله ی مدرن: با دست ماست خوردم و نشد که بشه)


سپهری... سپهری...

ب ب ب ( مخفف بیا بریم بمیریم. :دی)


و بخوابیم با صدای باران...

و بخوابیم با صدای باران...

و بخوابیم

با

صدای 

باران...

هک شدن 140 سایت ایرانی

روز گذشته بیش از ۱۴۰ وب‌سایت داخلی هک شدند که همگی برروی یک میزبان اشتراکی قرار داشته و دسترسی برقرار شده بصورت محدود و تنها شامل بارگزاری یک فایل متنی بوده است. به گزارش ایتنا از ایسنا، در پی هک بیش از ۱۴۰ وبسایت داخلی در روز جمعه مورخ ۱۳۹۶/۱۲/۰۴ مرکز ماهر وزارت ارتباطات اعلام کرد که موضوع را سریعا مورد بررسی قرار داده و اقدامات فنی لازم را از همان ابتدای لحظات حادثه مذکور با همکاری شرکت میزبان انجام داده است. بنا بر اعلام، سایت‌های مورد حمله همگی برروی یک میزبان اشتراکی قرار داشته و دسترسی برقرار شده بصورت محدود و تنها شامل بارگزاری یک فایل متنی بوده است. امروز اما محمدجواد آذری جهرمی با اشاره به گزارش مرکز ماهر درباره تخلف یکی از اپراتورها در مقوله نقض حریم خصوصی کاربران، اظهار کرده بود: گزارشی را که برای ما فرستادند نشان می‌دهد که برخی اپراتورها با دسترسی به IP مشترکان خود، اطلاعات وب سایت‌هایی را که مراجعه کرده‌اند را برای تبلیغات هوشمند در اختیار یکسری از کسب‌وکارها قرار داده‌اند که دستور جلوگیری و توقف این کار داده شد. وی با بیان این‌که دسترسی به IP مشترکان می‌تواند باعث انجام سوء‌استفاده‌هایی شود، گفت: مردم بدانند که اگر گزارشی را برای ما ارسال کنند، آن موضوع را پیگیری خواهیم کرد. البته اطلاع‌رسانی این موضوع در حال حاضر به عنوان یک اخطار به اپراتورهاست و البته عدله حقوقی را برای برخورد قضایی به دادستانی ابلاغ می‌کنیم.


می دونی من چرا اینو اینجا کپی پیست کردم کیلگ؟

چون واقعا نمی تونم خودم رو کنترل کنم وقتی خبری درباره هک می خونم.

با گشاد ترین درجه ی ممکن لبخند شیطانی می زنم اینور مانیتور.

ای خداااااااااا.

همیشه استادای رشته ی کامپیوتر می گن  اینایی که به خاطر هک می آن سمت کامپیوتر جزو احمق ترینان. 

ولی من با این سن و علم به همه ی این موارد هنوز تو خیالای خرگوشی خودم به گشت و گذار و هویج جویدن می پردازم... و خوشمزه س. بفرما یه گاز هویج!

فقط این برنامه ی یادداشت برداری می دونه من تا حالا چند تا اسم هکری واسه اون روز خودم اختراع کردم.

 از زمانی که باکتری و قارچ و ویروس پاس کردم، کلی از اسما رو با الهام از همینا اختراع کردم اصن.


اگه یه روز بالاخره از تو این خیال نو جوونیم کشیدم بیرون، می آم همه شونو رو همین وبلاگ می ذارم روانتون شاد شه.

اگه هم مثل الآن هم چنان توش بمونم، که بالاخره یه روز یکی از این ابداعی جاتم رو بالای سایت فلان و بهمان و بیسار می بینید.

حالا چیزه زدن این سایتای ایرانی فکر نکنم خیلی سخت باشه با توجه به گفته های اینا.


سیب سبز

این بچه های پزشکی با این سنّشون خجالت نمی کشن اینقدر لوس و خنکن؟

بابا قدر فیل سن داری شوخی باحال بکن. اینا چیه؟ این قدر زدی تو سرت، هی  خر زدی هی خر زدی الآن شوخی هات اندازه دو رده ی سنی پایین تر از خودته.

لابد همه شونم موقع خوندن حال می کنن باهاش غش و ضعف می کنن زیرش ها؟

والا واسه من اینجوریه ک انگار به یه بچه ی دو ساله قلم دادن گفتن آفرین عمویی بنویس قشنگ شه.

حالا می دونم احتمالا هدف این بوده که خواننده موقع خوندن حوصله ش سر نره و جذاب باشه، ولی دیگه خیلی لوس نوشته کهیر می زنم به خنک بازی های مولفاش ک می رسم گاها.

حالا ناداوری نکنم، دو سه جاش باحال بود ولی بقیه ش صرفا هدر ریز کاغذه.


# فان جزوه می نوشتیم وقتی فان جزوه نوشتن مد نبود! یه کلاس نمک ریزی باید واسشون بذارم. 

دامداران

وقتی داره می گه تو بازار میوه تره بار،

فقط شیر و ماست دامداران مونده بود که بخرم.


واقعا؟ اثر داره روتون این حرفا؟

حالم گرفت.

دارم فکر می کنم یه مثال درخور پیدا کنم...

که نچ پیدا نمی شه.

مثلا یکم تلاش کنم می شه تو مایه های اینکه تو از فلان فایلی که روی فلان پوشه ی فلان درایو دویست گیگی کامپیوترت هست خوشت نمی آد، به خودت می گی نچ نشد، اصلا باید درایوراشو پارتیشن بندی کنم از اوّل.


البتّه آره می دونم، حق می دم شاید... چوون تجربه ش کردم... تنفّر آدمو به جاهای وحشتناکی می کشونه. بوده به خاطر یه حرف کوچیکی که از کسی شنیدم راحت حذفش کردم، با وجودی که قطعا ویژگی های قابل ستایش هم داشته واسم. 

خب انسان ها صفر و یکی نیستن. بعد دارن. به قول شرک لایه لایه اند. منتها گاهی تنفّر، به اونجایی می رسونه ت، که دیگه واسه ت مهم نیست تو لایه های بالاتر یا پایین ترش چی وجود داره.مهم همین لایه س که دیدی و تجربه ش کردی... و اونقدر متنفّرت می کنه که دیگه تمایلی به گشتن تو لایه های دیگه رو نداشته باشی.

ولی آخه تو این مورد؟ دامداران نخریم؟ واقعا؟! چ م دانم والا.

ما بریم شیرمونو بنوشیم! نووش.


ببار بر کانال کولر، بیشتر ببار

خب،

رگباری درس خوندن توام با صدای چالاپ چولوپ قطره های آب  که می افتن روی کانال کولر،

یکی از لیدوکائین های طبیعی ای ه که من سال ها پیش کشفش کردم ولی نمی دونم چرا هنوز ازش فرار می کنم.

شاید به خاطر این که وقتی میشینم پاش و شروع می شه، دیگه نمی تونم ول کنم و بکَنَم. یه حالت غریبی به وجود می آد که بهم می گه ما باید تا آخر دنیا زیر همین کانال کولر بشینیم کیلگ. تا آخر دنیا هم کافی نیست حتّی...


خب واقعا بدجور بی حس می کنه لامصب.


باران در آفتاب

"بارون که تو آفتاب بیاد، گُرگا می زان."


دیوونه ی این افسانه های از هیچ جهت غیر قابل درکی ام که رو  زبون قدیمی ها هست. با تمام وجود باورش می کنم. خوشم می آد که باور کنم. حال می ده بهم باور کردن چیزای بی ربط. مثل داستان سرایی در مورد نقّاشی های روی دیوار یه غار سنگی. افسانه های صور فلکی. فرضیه پردازی درباره ی شکل صخره های یه دره ی عمیق.


فرض کن الآن یه گرگی داره بچّه ش رو به دنیا می آره... چون بارون تو آفتاب زده.