Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

باران در آفتاب

"بارون که تو آفتاب بیاد، گُرگا می زان."


دیوونه ی این افسانه های از هیچ جهت غیر قابل درکی ام که رو  زبون قدیمی ها هست. با تمام وجود باورش می کنم. خوشم می آد که باور کنم. حال می ده بهم باور کردن چیزای بی ربط. مثل داستان سرایی در مورد نقّاشی های روی دیوار یه غار سنگی. افسانه های صور فلکی. فرضیه پردازی درباره ی شکل صخره های یه دره ی عمیق.


فرض کن الآن یه گرگی داره بچّه ش رو به دنیا می آره... چون بارون تو آفتاب زده.