Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


Well,

Life is not fair...


K0BRAW

تیتراژش بالا اومد،

من که ندیدم بهداشت دستم بود،

ولی با شنیدن اون آهنگ یه آن با خودم فک کردم...

با خودم فکر کردم که...

که کاش... زندگی...

مثل همین سریال کبری یازده بود.

گند می خورد،

هزار تا ماشین می لولیدن تو هم،

می رفتن ته دره،

می رفتن فضا،

هزار تا بمب منفجر می شد،

هزار تا گلوله شلیک می شد،

ولی تهش...

ته تهش نقش اوّلا همیشه زنده می موندن.

همیشه یه جلیقه نجاتی چیزی داشتن...


تهش همیشه سمیر گرگان، یا حالا با نام اصلی خودش اردوگن آتالای (قطعا با صدای بهمن هاشمی)، 

با چند تا زخم از توی اون همه دود

مثل سوپر من می زد بیرون

و تیتراژ بالا می اومد.


تهش همیشه تو همه ی پایان بندی ها،

تو هیچ مشکلی نداشتی،

چون مطمئن بودی به هر حال سمیر از یه جا می زنه بیرون...


# اون قسمتی که تام مُرد رو هم فاکتور می گیریم. تامو یادتونه؟ من دیگه هیچیش یادم نیست. اون موقع شیش هفت سالم بیشتر نباید بوده باشه خب. از تام... تمام چیزی که از تام یادم مونده اینه که یک چشماش رنگی بود و دو اینکه مُرد. آهان اینم یادمه روز بعدی که رفتم مهد کودک، افسرده شده بودم و با کسی حرف نمی زدم چون حس می کردم دنیا واقعا یه چیزیش کمه. چوونکه شب قبلش تام مرده بود.


شده راه نرید و صبح تا شب ول باشین رو کاناپه، ولی پاهاتون قدر یه خرید طولانی از نه صبح تا ده شب درد کنه؟ و نه هر خریدی. ازین خریدا که همه ی بار ها رو خودت گرفتی دستت، کشیدی دنبال سر بقیه که دستشون درد نگیره. 

پاهام. درد. می کنه.

نه نشد.

پاهام. خیلی. درد. می کنه.

چرا. پاهام. درد. می کنه.

نمی شد عرو سک بودم،

اوّل پا 

و بعد کم کم دست و تنه و سر و کلّه و مغز و لوزالمعده و کل کتاب آناتومی رو، 

تک تک از تو بدنم در می آوردم، 

آویزون می کردم رو جا رختی؟


به من توجّه نکنید. امروز همین جوری داشتم خودمو روان کاوی می کردم، حس می کنم این توجّهی که از وبلاگ می گیرم یکم مخربه. یکم زیادی مخربه. وگرنه که اینجا تو وبلاگ هم باید مثل دنیای اینور مانیتور، خیلی گل و بلبل و همه چی تموم می بود، نه؟

تو دنیای واقعی همه چی واقعا عالیه،

می خورم... می خوابم... می خونم... با بابام شوخی لفظی می کنم حتّی. می خنده. می خندم. 

بحث هواپیما می آد وسط فعالانه نظر می دم. 

می گن خدا رحمتش کنه. 

می گم اره خدا بکنه. رحمتش بکنه.

امکانش هست، که من فقط داشته باشم این مزخرفات رو به خورد شما بدم و روحم یک درصدم غم نداشته باشه و اممممم. شاید همه ش اداست!

خودم نمی دونم هنوز کدومشه.

فعلا دو تیکّه شدم. 

آخ نه ببخشید، اون تیکه ای که انتخاب کردم نمایشش بدم به بقیه، خودش دو تیکه شده.

دو تیکه که مثل دو تا سنگ چخماخ افتادن به جون هم، می خوان مسابقه بذارن ببینن ضریب اصطکاک جنبشی کدومشون بیشتره. 

به هر حال تبریک می گم کیلگ! واو.

یو مید عه هورکراکس.