Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تیپ

به غیر از عروسی ها، هیچ وقت تو عمرم این قدر خوش تیپ نبودم که الآن.

تو حموم  نگام افتاد تو آینه، به خودم اومدم دیدم دارم واسه جشن مرگ دوستم تیپ می زنم!


یه لحظه اشکام با قطره های آب رو صورتم قاطی شد.

همون جا داد زدم. شروع کردم نفس های سنگین و بریده م رو کشیدم. با همون سر و صورت خیس و کفی. 

خوبی خونه خالی... گاهی همینه. تظاهر نمی خواد. هر کار کنی دلی ه. از رو برانگیختن حس ترحم بقیه نیست. واس دل خودته.


خوب چند بار تجربه ی این شکلی داشتم و... خیلی جالب نبودن و... اینبارخب خونه تنها بودم و دیگه امکان داشت بیش از حد دلی شه،  

پس تصمیم گرفتم سریع خودمو جمع کنم وقت ادامه دادنش نبود چون.  

ادامه ش ندادم و پریدم بیرون. با این بهانه که اگه یه درصد الآن روحی چیزی شده باشه،  تو که داری تو ذهنت بهش فکر می کنی، روحش کشیده می شه به سمت حموم و لعنتی لخت می بینتت که زیاد جالب نیست حتّی واسه دو تا دوست نسبتا نزدیک.


شرط می بندم خودشم قیافه ی الآنم رو می دید تعجب می کرد. حیوونکی خودشم تو کل عمرش، منو اینقدر موقر و درخور و موجّه ندیده بود!


الآنم جاتون خالی، زانوهامو جمع کردم تو دلم نشستم رو به رو آینه ی ایزوفاگوس، دارم اینا رو می نویسم، 

به خودم نگاه می کنم تو آینه می گم: "هی کیلگ، آدم به این خوشتیپی، چشاش... چرا این شکلیه؟"


بچّه ها می خوام یه اعترافی کنم. من خیلی از بغل کردن بدم می آد. خوشم نمی آد کسی رو بغل بزنم کلا. نمی دونم احساس خجالته، روش تربیتمه، یا مثلا می خوام ادای غیر لوس ها رو در بیارم، یا اوتیسم دارم یا هرچی... کلا عصبی م می کنه این کار. حتّی واسه آروم شدن آخرین کاریه که به سرم بزنه.


ولی الآن در این لحظه حاضرم خیلی چیزامو بدم، فقط یه ثانیه بغلش بزنم...

هاعخ


# و قسم به نحسی محض ساعت اتّفاقی این دست نوشته.

نظرات 4 + ارسال نظر
Shayan چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 14:34 http://florentino.blogsky.com

برعکس تو این روزا حس میکنم بد ریخت ترین آدم روی زمینم و البته بدبخت ترین

این حس همیشه هست،
منتها تا زمانی که بدبختی واقعی در خونه رو نزده باشه.

الآن دارم فکر می کنم... چار ستون بدنت سالم باشه، پدر مادر و آشنایان و عزیزان هم مثل ستون کنارت باشن...
خب دیگه واقعا چه چیز بیشتری می شه خواست از زندگی،
شب می خوابی صبح تمومه.

Shayan چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 20:53 http://florentino.blogsky.com

این گفتم که میگن: بدبختی عین penis میمونه؛ هر کی فک میکنه مال خودش بزرگتره؟
حالا نگفته بودم هم داشته باش. خیلی آرامش دهنده ست وسط بدبختی

هه آره جوکای زیادی می گن در رابطه با این حس.
این ورژنشو نشنیده بودم. :)))
خب ولی وژدانا حسّی طبیعی ست، هر انسانی خودش رو مرکز جهان حس می کنه و تو دنیای خودش "ترینِ" هر چیزیه.
اینم روش.
نه ولی... یه سری ها درد ها رو که از فاصله ی خیلی خیلی دور فقط می بینم، واقعا ایمان می آرم که خب اگه طیف داشته باشه بدبختی، من یکی تهش نیستم. خود همین امیدوار کننده س.

اینم شاید شنیدی تو اینستا می ذارنش پیجا جدیدا، که اگه شما سالمید و لباس بر تن دارید و شب غذا دارید بخورید و مسکنی دارید برای خواب، از ۹۵ درصد مردم جهان خوش بخت ترید...
حالا درستی آمارش با خودشون ولی امید ازش جرقه می زنه.

شن های ساحل پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 ساعت 00:33

هی هرچی لغت ها جابه جا کردم یه جمله درست توی مغزم پبدا نکردم پس به زبان دست و پا شکسته خودم میگم:
ببین کیلگ این ناراحتی های عمیقی که حس می کنی همشون مثل یه اعتبار می مون که داری خرجشون میکنی این اعتبار یه مقدار محدوده یه میزان مشخصی داره که الان هنوز حسش نمی کنی وقتی همه اعتبارت خرج میکنی کم کم تیکه های خودت مصرف میکنی چون سوخت دیگه ای نداری نتیجه این دردها هستن در طول زمان بیشتر میشن باید یاد بگیریم تخلیه شون کنیم با گریه یا حرف زدن یا ورزش یا راه های دیگه فقط چون کم کم خودت مصرف می کنن...بعد اینجوری نیست که فکر کنی خب زندگی تموم میشه نه فقط باعث فرسوده شدن جسمت میشه و درد و درد و فرسودگی بی انتها که از زجرکش شدن بدتره پس باشه عذاری داری کن فقط هوای خودتم داشته باش به خودت آسیب نزن...نمیخوام نصیحت کنم یا بترسونم با یه دید ناقص میخوام نتیجه رو ببینی

شن های ساحل پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 ساعت 00:38

اینجوری عزاداری تو خیلی لاکچریه این همه احساس خرج کردن خیلی لاکچریه من حتی نمی تونم دیگه برای مشکلی ناراحت بشم با کوچیکترین عصبی شدن باید چند ساعت درد شدید تحمل کنم این رویه ادامه نده مثل من نشو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد