Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اعلامیه ترحیم

تا حالا اعلامیه ترحیم یکی از رفیقای جوون مرگ شده تون رو توی دستتون گرفتید؟

چون من گرفتم.

نظرات 7 + ارسال نظر
شهرزاد دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 01:58

کیلگ؟ هرکار میکنی فقط خودتو سرویس نکن! رک گفتم دیگه!

سرویسو یکی دیگه داره می کنه ها...
اگه دست من بود...
ولی حالا الکی مثلا ما خیلی قوی ایم.

Bluish دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 23:24

متأسفانه آره
عکس آخرین تعطیلات عیدش بود...
همونو هم زدن رو سنگ قبرش...
:(

خوبه،
درک شدنو می گم. حس خوبیه.

داشتم فکر می کردم کی این شعرا رو نوشته روش. احتمالا همون چاپخونه. یکی از هزار تا شعر کلیشه در وصف فراق. تکراری. تکراری به ابد. تکراری به گور.
اینقد عجله ای بود، مشخصه هیچ کس دل و دماغشو نداشته.
نوشتن که نوشته باشن...

کاش حداقل شعر روش دست من بود.
تا قرن ها کتاب شعر ورق می زدم به یادش که یه شعر مخصوص پیدا کنم.

[ بدون نام ] دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 23:49

اصلا حتی نمی تونم تصور کنم....
امیدوار بودن برای اینکه حالت خوب باشه خ مسخره اس..اما امیدوارم بتونی باهاش کنار بیای...

میتونم با هرکدوم از این پستایی که برای دوستت مینویسی بشینم گریه کنم

دلم شکستن می خواد. این دو هفته ای ک تا علوم پایه مونده خودمو مومیایی پیچ کردم که دووم بیارم فقط.

من الآن دارم تصور می کنم طرف خیلی زنده و شیک داره فاز دنیا رو می بره انگار نه انگار خبریه. اون مجلسشم می رم می خندم توش شوخیه انگار.

ولی گریه واسه مرگ از نظر من یکی از قابل قبول ترین و بی مورد ترین گریه های دنیاس.
جلو آینه هم نمی رم تو این مدّت. چشمای خودمو که می بینم گریه م میگیره خلی چیزی شدم. شانسم این خونه رو در و دیوارش آینه ریخته.

شنیدی هر چی می شه می خوان امید بدن می گن مرگ که نیست یارو، آروم باش.
خب واسه این جور مورد ها نمی تونن بگن، چون خودشه.
لعنتی خود خود مرگه...

لیمو سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 00:53

هاعی

بی ادا سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 04:50

این از اوناس که باید فینگیلیشی مینوشتیش....توی تاریخی که تاریخ خودش نیست
نه برای خودت
ایندفعه شاید واسه یکی دیگه...


گرفتی که چی میگم آره؟

گرفتن که آره ولی واسه کی؟
اون سری از پستا خیلی فایده ای نداشت زیاد. نفی غم بود. خب نفی غم نباید کرد. آروم نمی کنه صرفا خراب تر می شه یه زمان دیگه سرش باز می شه می بینی زیرش کپک زده.

شن های ساحل سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 07:24

چی بگم والا من در این حد احساساتی بودم که اعلامیه رو انداختم تو جوب و عکسی که جلو چشمم بود از قاب در اوردم گذاشتم توی کشو که اون نگاه نبینم.فکر کنم همه از این لحظه های سخت داریم نامیرا که نیستیم

خب من یکم از زجر دادن خودم خوشم می آد تو این مورد.
دقّت کردی دستم به پست گذاشتن نرفت بعد همین یکی؟
چوون که دلم می خواد خودمو خفه کنم با این کارا. عکس. فیلم خاطره. بازآرایی ده هزار باره ی وقایع. هی جلو چشم باشه زجر بدم خودمو. مازوخیسمه قشنگ.

راستی در مورد نامیرایی یه عقیده ای هست می گن الآن با توجه به سرعت پیشرفت علم، حداقل یکی از همین آدمایی که روی کره ی زمین در این لحظه وجود داره، هزار سال عمر می کنه.
یکی مون هزار ساله می شه. خب این تا حد خوبی نامیرایی ه.

beny20 سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 13:53 http://beny20.blogsky.com

آره زیاد ...
خیلی هم درد داره ،
انگار یکی رو قفسه سینه ات نشسته ..

زیاد؟
آقا من یکی شو دیدم دارم پاره می شم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد