Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

صندلی بازی

نمی دونم چی شد، امروز در حالی که به پله برقی خیره شده بودم و با خودم فکر می کردم یه چیزی یادم اومد.

یادم اومد، مهد کودک که می رفتم،

سلطان صندلی بازی بودم بین بچه ها،

محال بود مسابقه ی صندلی بازی باشه و من اول نشم.

چقد خوب بود. اون قدر دور صندلی ها می چرخیدم که جونم در بره. 

اینو اصلا یادم نبود! سال ها بود فراموشش کرده بودم. 


جالبه با فکر کردن بهش، کاملا حس کردم اینا مال یه زندگی دیگه ست و اگه هم مال این دنیاست، لابد خاطرات یکی دیگه ست. 


پ.ن. کاش می اومدید بازم مثل مهد کودک دور هم صندلی بازی کنیم. کاش هیچ کدومتون اینقدر آدم بزرگ نمی شدید. به قول بابام، بد مزه س راستش. بد مزه ایم/ اید   ما/شما آدم بزرگ ها.


نوحه ی ترکی

جانم براتون بگه،

این شبکه ی تماشا الآن داره یکی از نوحه های خیلی معروف رو پخش می کنه. (فکر کنم بهش می گن نوحه دیگه؟)

و خیلی زیاد شنیده بودمش،

ولی امشب دقیق شدم روش و 

یهو به خودم اومدم و به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.

این خود هنره. من حتی نمی فهمم چی می گه ها. زیر نویس داره و درباره ی امام زمان هست گویا. 

هنر حتّی مذهب هم نمی شناسه. اعتقاد حالیش نمی شه. هنر، سینه ش رو سپر می کنه و یه تنه می گه برید کنار، من هنرم! فرای از هر طرز تفکری. فرای هر چهارچوبی، هنر می تونه مردم رو به هم وصل کنه. یک فارس رو به یک ترک. یک بی دین رو به یک مذهبی.

این واقعا هنره که منی که ترکی بلد نیستم هم حس می کنم چقد حرفی که داره می زنه با حرف دلم یکیه. خیلی هنره! انگار که احساس،هیچ زبان مشترکی نداشته باشه و همه مون یه ریسیوری داشته باشیم که یه موج جادویی رو دریافت می کنه ولی از ماهیت این موج هیچ کس خبر نداره!


کاش تاسوعا عاشورا، جای چند تا استان ترک زبان مثل آذربایجان ها با تهران و حومه عوض می شد امسال، من برم تو این هیئت ها نوحه ی ترکی بشنوم تو تاریکی شب و سوسوی غریبانه ی چراغ ها. تجربه شو نداشتم، ولی حس می کنم خیلی جیگر حال آورنده باشه شنیدن این شعرا و صداهای ترکی. همون قدر که حس می کنم  حیدربابایا ی شهریار هست و حسرت زده ام همیشه که چرا نمی تونم درک کنم.

heloo summer

راستی می گم به نظرتون زشت نیست من الآن پست بزنم "هلو سامر"؟

به چش تلخ نشه یه وخ...

:D

:{

:-"




کلّه مکعبی ریز شده اپیزود تو

و امسال واسه من یکی سال احیا و تیک زدن دفترچه یادداشت هاست.

والا تیک بزنی سریع تر راحت شی فقط.

آقا من هرچند وقت یه بار که به هم می ریزم و حس می کنم که چه قدر داغونه وضع و نیاز دارم زمان برگردان داشته باشم تا بتونم تو این دنیا زندگی کنم (چون همیشه وقت کم می آد)، می رم یه نوت می نویسم و همه ی کارهای عقب مونده ای که دارم رو می نویسم توش. کارایی که دوست دارم انجام بدم وقت نیست، کارایی که بایدتا یه زمانی انجام بدم ولی حسش نیست، کارایی که حس می کنم انجام دادنشون مستحبه تو مسیر زندگیم و ...

بلافاصله با همین نوشتنه خوب می شم و بعد می تونم دونه دونه لیستم رو نگاه کنم و وقت بذارم پای هر موردش. درسته هیچ وقت نمی رسم کامل تمومش کنم و خیلی وقتا لیسته یه بار مصرفه و اصلا برنمی گردم روش حتّی و فقط کاربرد روانی داره برام، ولی همین که می بینم همه چی رو نوشتم و چیزی از قلم نمی افته حالم رو خوب می کنه.

تو این لیستا همه چی رو می نویسم.

مثلا اینکه باید به فلان دوستم سر ازدواج کردنش زنگ بزنم (!! - هنوزم نکردم و احتمالا نمی کنم-) یا اینکه باید برم حموم (!! - خنده داره ولی بوده که دوستتون کپک زده و یادش نبوده باید بره حموم) یا اینکه باید آخر هفته م رو با ژ بگذرونم و بهش بیشتر اهمیت بدم چون اخیرا بهش کم محبتی کردم (!! دقیقا بخوام بگم تو لیستم می نویسم "بغل کردن ژ") و چیزای خیلی روتین تر (خوندن فلان جزوه، دانلود کردن فلان فیلم، رفتن به فلان قرار، اتو کردن فلان لباس) و نوشتن فلان ایده ی فلان پست روی وبلاگ حتّی.

خلاصه آره من خودم بخوام بگم اصلا آدمیزاد مرتبی نیستم و حجم شلختگی م خودم رو آزار می ده ولی این مرضی که بالا عرض کردم رو دارم که خودش نشان از نظم و ترتیب داره و خودمم نمی فهمم دردم چیه واقعا.


عرض شود که بگذریم، دیشب داشتم دنبال یکی از نوشته های قدیمی می گشتم، و خیلی رفتم پایین تو نوت ها. هر چند نوت یک بار ازین این لیستای مریضانه داشتم. که باید چی کارا بکنم.

بعد رفتم پایین و پایین تر...چند تا از  این لیستای قدیمی رو باز کردم.

و می دونی چیه؟ کیف کردم!

خیلی از لیستام بود که کاملا انجام شده بود.

همیشه فکر می کردم کارهام رو انجام نمی دم و از دستم در می ره. ولی الآن می بینم مثلا لیست دو سال پیش یا حتی شیش ماه پیشم رو تمام و کمال انجام دادم. تمام دغدغه هایی که دو سال پیش داشتم رو، تک تک روش فکر کردم و با دلیل به مرحله ی پایان رسوندم و مهر ختام زدم سر پروژه ش. و هل یس این شدیدا سرحالم می آره.


البته اینو بگم، عضو لاینفک لیستام "مرتب کردن اتاق" هست که هیچ وقت انجام نمی شه و تیک نخورده می مونه. خیلی زور می زنم ها، ولی خیلی سخته و شدیدا متنفرم ازش. اگه ده ساعت وقت بذارم تو دو دقیقه دوباره می شه شکل قبلش. همیشه روز های آخر شهریور فوبیاش می آد سراغم که تابستون تموم شد و توی بی همه چیز اتاق رو مرتب نکردی هنوز.

دقیقا شب سی و یکم شهریور اگه من رو ببنید، مثل یه موجود برق گرفته و زامبی وار دارم توی اتاق تردد می کنم درحالی که کف پاهام چسب چسبیده و لای موهام خورده های خوراکی گیر کرده و دستام مثل کوزت سیاه شده بس که چیز میز جا به جا کردم و کل اتاق بوی مایع شوینده گرفته چون همیشه پاهام می خوره بهش و می ریزه رو فرش. از اون ور بین روزنامه ها تردد می کنم و با هر قدمی که می زنم صدای خش خش می آد... ناگاه برج کتابی که درست می کنم کج تر از پیزا می شه و نهایتا واژگون می شه... و بعد خودم دارم بین این همه شلوغی ها و حتّی جنازه ی سوسک های اتاق و پوست های تریدنت، با دقیق ترین روش ممکن پوست شکلات هایی که کالکت کردم رو می چسبونم تو دفترم! (آره این مریضی رو هم دارم، اگه نگفته بودم. پوست شکلات هایی که دوست دارم رو جمع می کنم انگار که جایزه س!!!)


خلاصه بگم که به رسم این اخلاق خوب لیست مرگ واری که بنا نهادم، امسال می خوام یه سری پستام رو زنده کنم. زنده کردن و ادامه دادن این پستایی که مدّت ها توی لیستام بودن ولی گشادی کردم و ول شده. هیچ ایده ای ندارم تا چه حد گند می زنم به دوران گوگولی بودن وبلاگم، ولی تصمیمه دیگه.


مثل اینجا. پست دویست و نود و نهم. سری اولش بود. کله مکعبی ریز شده.

هش تگ ش رو خواستید: #کلّه مکعّبی ریز ریز

این الآن پست هزار و دویست و یازدهم هست وبالاخره می شه اپیزود دوم. خوبه جای شکرش باقیه حداقل هزار تا پست طول نکشید از هدف گذاری تا عملی شدن.

فردا صبح ادامه ی همین پست، یه ترفند به درد بخور می نویسم که امروز خیلی به خودم کمک کرد. الآن می خوام برم کبری یازده ببینم.

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-


اپیزود دوم:

حل مشکل پیغام ارور "api-ms-crt-runtime-l1-1-0.dll missing" در هنگام اجرای برخی برنامه ها.




شرح مشکل: ازین قراره که شما یه نرم افزار جدید نصب می کنید و با همچین پیغامی مواجه می شید و نرم افزار اجرا نمی شه.

اصلش اینه که من مشکل های خودمو اینجا می نویسم و در گیرش بودم و واسه همین می نویسم که کس دیگه ای گیر کرد شاید بتونم کمکش کرده باشم.


خب اینو بگم من واقعا خودم باورم نمی شد! چیو؟

یک. اینکه واقعا بشه پیغام ارور های این شکلی رو با یه روشی درست کرد.

دو. اینکه اینقدر راحت باشه درست کردنش.

سه. اینکه ما ایرانی ها به عنوان یه کشور همواره تحریم، بتونیم از سایت اصلی ماکروسافت چیز خاصی دانلود کنیم و کارمون باهاش راه بیفته.


استادی داشتیم عشق (سس خرسی)، می گفت که هیشکی به حرف کامپیوتر ها گوش نمی ده. بد بخت خودش داره پیغام می ده که مشکلش چیه ولی تنها چیزی که کاربر ها می بینن ضربدرکنار صفحه  ی  اروره. فقط بلدن اکی اکی و ضربدر ضربدر بزنن تا پیغام ها از جلو چشماشون بره. می گفت ما باور کردیم که قرار نیست این مشکل ها درست بشن و تمام مدت با هر پیغامی می گیریم ذهنمون می ره سمت اینکه الآن وقت عوض کردن ویندوزه. بلدیم صورت مساله رو پاک کنیم فقط.

عرض شود که راست می گفت.


طی تحقیقاتی که داشتم، مشکل این پیغام یه چیزه. یه برنامه هست "ویژوال سی پلاس پلاس" که خیلی از نرم افزار ها با این برنامه نویسی شدن و برای اینکه توسط کامپیوتر دیگه ای خونده بشن، نیاز به وجود این برنامه روی کامپیوترتون دارن.

حالا این برنامه ای گفتم، بای دیفالت روی ویندوز نصبه چون مثل زبان مادر نرمافزارهاست، ولی تو یه سری از سیستم های قدیمی (مثل مال من) ورژنش قدیمیه یا اینکه واقعا فایل  "api-ms-crt-runtime-l1-1-0.dll "ش در اثر فلان عملیات از بین رفته.


در این موارد شما اول یه چک آپ انجام می دید تو این مسیر:

start ----> control panel ----> programs and features

 

و تو لیست برنامه های نصبی تون دنبال برنامه ی "Microsoft Visual C++ Redistributable for Visual Studio 2015" می گردید.

دقت کنید امکان داره ورژن های پایین ترش رو هم داشته باشید (2013 یا 2010 حتی)، کامپیوترتون خودش آخرین ورژن ها رو می گیره اتوماتیک براتون. مگه اینکه آپدیت ویندوزتون قطع باشه. ( که البته واسه ما ایرانی ها، اکثرا آپدیت هامون همه قطع هست برای اینکه ویندوزهامون اوریجینال نیست و اگه آپدیت بگیریم می فهمن لایسنس نداریم.)

ولی مهم اینه که حتما دنبال آخرین نسخه بگردید. (چون نرم افزار ها با آخرین نسخه کد نویسی می شن و آخرین نسخه هم تا اینجا 2015 هست.)

از این جا دو شاخه می شه.



# یا شما خوش شانسید ورژن 2015 رو دارید. اگه داریدش فقط کافیه روش کلیک کنید و از بین گزینه های بالای برنامه ها (organize/ uninstall/ change) گزینه ی چنج رو انتخاب کنید و بعدش رو بسپارید به کامپیوتر تا خودش فایل لازم رو نوسازی کنه. (باید به اینترنت وصل باشید.)


# یا اینکه شما کلا ندارید و ورژنتون پایین تره. باید برید ورژن 2015 رو از خود ماکروسافت دانلود کنید. و بهتون بگم:

1) مجانیه!

2) فیلتر نیست!

3)کم حجمه!


می رید اینجا (تو سایت ماکروسافت). زبان انگلیسی رو انتخاب می کنید و رو تکمه ی دانلود کلیک می کنید. دو تا فایل می آد که باید انتخاب کنید کدومش رو می خواهید دانلود کنید. (یکی از این دو تا به درد کامپیوترتون می خوره فقط.)


ته یکی ش نوشته 86x (که مال ویندوزای سی و دو بیتی هست.)

ته اون یکی ش نوشته 64x (که مال ویندوزای شصت و چهار بیتی هست.)



اگه نمی دونید 64 بیتی هستید یا 32 بیتی، کافیه برید :

my computer ----> system properties ----> system tab ----> system type

و اینجا براتون نوشته کدومشید.

و خلاصه فایل مربوطه رو دانلود می کنید (سیزده مگه ولی خیلی طول می کشه لعنتی (واسه من شد نیم ساعت)  چون از خود سایت ماکروسافته و دوره لابد صداشون دیر می آد :دی) و بعد از دانلود یه دور اجرا می کنید و نصب می شه.


و بعد با خیال راحت نرم افزارتون رو باز می کنید و از شر اون پیام مزخرف راحت شدید.


با تشکر از سایت درایور ایزی (اینجا) که مقاله ش رو گذاشته بود و من سعی کردم خلاصه ش کنم به زبان فارسی برگردونم و عکسا رو هم ازونجا کش رفتم.

بوی چسب یک دو سه

بوی کارگاه مکانیک مدرسه مون می آد.

تک تک مولکول های این اتاق با بویی مشابه چسب یک دو سه آغشته شده.

می بره

به دور دور ها...

اینجا شاهد شکافت خطوط زمانی هستیم.

تا کجا؟

تا چند؟

ایده ای ندارم.


آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ی ایمان...

هزار قناری خاموش در گلوی من...

نه تو پیدا نه من پیدا نه آن دم...

جوانی جوانی جوانی

چقد این جوون بودنمو 

شاداب بودنمو

جو پر جنب و جوشم رو

طبع نترسم رو

ساده بودنم رو

بی گدار به آب زدنم رو

مغز به قول مادرم خورشت قورمه سبزی ایم رو

بر و روی بدون چین و چروکم رو

(یه بار تو اینستاگرام خوندم که یه فردی سال ها لبخند نزده که بعدا که پیر شد، صورتش چروک برنداره)

موهای مشکیمو

این حس جوجه بودنم رو حتی

دوست دارم...!


چقد کیف می کنم وقتی تو مترو و بی آر تی های دم شب، شبیه جنازه های کناریم نیستم.

یا تو ترافیک پشت رول، شبیه راننده های وا رفته ی رو به موت نیستم.

که می تونم درگیر روزمرگی هایی که بقیه دچارشن، نباشم

نگران دیر اومدن تاکسی نباشم

نگران نرسیدن به فلان قرار مهمم نباشم

نگران قرمز شدن چراغ راهنمایی نباشم

و حتی با کاغذ تو دستم 

ساعت ها از توی یک لوله کاغذی آدما رو نگاه کنم

و بخندم و حال کنم

ازین خنده جوون طور ها.


گاهی وقتی، خودمو با دور و بری هام مقایسه می کنم

یا حتی با عکسای فضای مجازی،

با آدمای تو فیلما و تلویزیون،

می رم عکس جوونی های افراد مشهور رو سرچ می دم

و می بینم که شعت بابا من بازم جوون ترم!

اصن جیگرم تا ته تهش حال می آد

تا ته ته ته ته تهشا،

تا آخرین ذره ش!


جیگرم حال می آد که هنوز این قدر جووونم

این قدر راه نرفته دارم

می تونم با کلی آدم بزرگ تر از خودم معاشرت کنم  

میون بر بزنم و تو این سن در جایگاهی باشم که طرف تو دهه های بعدی بهش رسیده

کوچیک ترین عضو گروه ها باشم

کیف می کنم که این قدر شانس های رو نشده دارم

اینقددددر فرصت های نسوخته

اصلا اعتماد به نفس می گیرم از همینا.


چقد کیف می کنم وقتی صورت جوون خودمو تو آینه تو شیشه تو عینک آفتابی مردم می بینم


چقد حال می کنم با خونی که تو رگام جاریه

با جونی که دارم انگار که نامیرا باشم!

با قدرتی که حس می کنم شکست نا پذیرم و می تونم سنگو تو دستام آب کنم.

حس می کنم می تونم خورشیدو مثل لامپ روشن خاموش کنم

می تونم ستاره ها رو با تفم به مرگ بکشونم

چقد جوون بودن خوبه.

جوون بودن که هیچی،

بچه بودن حتّی!


اطرافیان یه چیزو نمی دونن،

اینکه من جوونی رو می پرستم،

و طبیعتا منم قرار نیست اینو بهشون بگم چون دستم رو می شه.


حالا مدتیه از کسی در این باره تیکه نخوردم ها،

و تیکه خوردن خونم افتاده پایین،

ولی کلا بوده در سطح جامعه یه سری ها خواستن دستم بندازن

یا مثلا فکر می کنن من اعصابم خورد می شه وقتی بهم بگن کوچولو یا بچه یا هرچی،

تو شوخی ها بوده،

تو مهمونی ها،

چه می دونم گاهی از دوستای نزدیک خودم.

ولی اصلش اینه که ته دلم پروانه ای می شه به قول معروف وقتی اینو می شنوم.

انرژی می گیرم

در حد مرگ

در حد لالیگا اسپانیا.


تنها دغدغه م 

شاید این باشه  که چرا اسمم شهریار نیست

که بعدش با خیال راحت خودمو شازده کوچولو صدا بزنم.


چیه دنیای شما آدم بزرگا،

برید بابا. 

زندگی بچه گانه خیلی می چسبه.


دنیا دو تیکه،

کارای بزرگونه ش هممممممه مال شما،

بخشیدم بهتون.

ولی بچگی ها و کسخلی هاش یه تنه مال خود خودم.


من چه سبزم امروز

و چه اندازه تن لعنتی ام هشیار است

هیچ کسی هم این بار پشت درختان نیست!


مستم نکردم اگه حس می کنید این پسته متفاوته

صرفا حالم واقعا خوبه امشب و گفتم نشر بدم اگه کسی قدر جوون بودنشو نمی دونه واسه یه لحظه دقت کنه بهش و حال بیاد جیگرش

اصلا به نظرم تکرار کردن همین جمله که "من جوانم" آدمو به تنهایی سه چهار پرده بین مود های مختلف جا به جا می کنه

به هر حال ما هم که تا ابد جوون نمی مونیم

الآن وقتشه که به قول خارجی ها راک ایت‌!


برای خودم امیدوارم که همیشه این شکلی بمونم

که البته غیرممکنه،

پس آرزوش می کنم.

فرشته ی آرزو ها،

لطفا لطفا

منو فریز کن!

حالا!!!


با احترام،

اژدهای دم فرفری شما.


Ghrrrrr roariiiiing

بی وژدانا یخ انداختند تو لباسم. 

قبلش که با دستای پر از یخ هجوم می آوردن سمتم،  کاملا ریلکس نشسته بودم رو کاناپه و فقط یک کلام بهشون گفتم اگه همچین کاری کنید، شلواراتونو می کشم پایین.

شوخی گرفتن،

نتیجه اینکه تا الآن یکی شون از ترسش، خودش داوطلبانه شلوارشو در آورده و اون دو تای دیگه هم به زودی هانت می شن.

الآن دارم با پست گذاشتن ادا در می آرم مثلا حواسم نیست، تا یکی شون از جلوم رد شه و شلوارش رو بکشم پایین.

من جدّی ام عزیزان.

و این دمب اژدهاس.

دخلتون اومده. 

Wasted!!


پ.ن. بعد از هفده ساعت استمرار در نشانه گیری، نفر سوم هم وا داد و شلوارشو داوطلبانه کشید پایین. اینه اقتدار. یس.

اگه گفتید چرا داوطلب می شن؟ :))) می ترسن وقتی من می کشم، دوتاش رو با هم بیارم پایین.

خلاصه آره، این است سرنوشت کسایی که پند نمی گیرن.

سری مذاکرات نوترونی، اپیزود دوم

Shafaf.

شفاف نه، شَفَف.

داشتم سعی می کردم نام کاربری اختراع کنم (یکتا تفریح مورد علاقه م از طفولیت) به این ترکیب واژه رسیدم و جالبه، دوسش دارم.

بهتره قبل اینکه برم اون پایین و کیلگ رو عوضش کنم، از وبلاگ بپرم بیرون تا جوم بخوابه.

سرچ زدم یه معنی های نه چندان درخوری هم داره. به هر حال ولش کنا. 

ولی باحال بود. :)))


شَفَف. همچین لوطیانه ست نحوه ی ادا شدنش.

و البته یه مشکلی هست تو مغزم یکی داره می پرسه بلدید بهش جواب بدید،

۱) طرف می گه اگه کیبورد فارسی نمی داشتم، چه جوری بهتون با حروف انگلیسی می گفتم که منظورم شفف هست و نه شفاف با دو تا a متمایز می کردم مثلا؟ زشت و بی ریخت نمی شد؟ درست مثل تفاوت دَمر و دمار. اصلا من کلی فینگلیش تایپ کردم ها... قبل اینکه اینجا بنویسم و جاهل تر بودم حس می کردم فینگلیش نوشتن شاخ می کنه و کلا فینگلیش ارتباط برقرار می کردم، ولی همیشه هم این سوالم بوده کسی هم جواب نداده! نمی دونم چه جوری به فینگلیش بنویسم "دمر از دمارش درآوردم!" 

۲) شوت الآن فهمیدم که حتی بلد نیستم دمر و دمار یعنی چی! یعنی چی؟ 

۳) حتی دیگه مطمئن نیستم ضرب المثل بالا رو درست نوشتم یا نه. دمارش را در آوردم یا دمر از دمارش در آوردم یا هر دو تاش؟ چرت نوشتم؟

Damar az damarash daravardam?!

بالایی هم مخفف کنیم می شه :دی :دی :دی.


شِفُف هم دوست دادم حتّی. Shefof/ chevof/ shephoph/ chephof

که خب دیگه داره به چی پف می رسه واقعا!! برم بیرون تا خودمو تبدیل به یه بسته چی پف نکردم.

از ریخت و قیافه ی آدما چیزای زیادی می شه فهمید

مثلا از ریخت و قیافه ی منم،  هر کی رد می شه برداشت می کنه که خر بسیار مطیع و خوبی برای سواری دادن هستم.

کولم شیکست حاجی، نمی آیی پایین؟


نیم ساعته نشستم جلو آینه تو قیافه ی خودم زل زدم و به نتیجه ی خاصی نمی رسم. چرا گوش دراز ندارم پس؟ 


از خانواده م نظر سنجی کردم، می گم به نظرتون مشکل چیه الآن؟ از قیافه س ؟ زیادی بچه می زنم؟

می گه: نچ. به قیافه نیست. از رفتارته. شُلی احتمالا.


خلاصه که آقا پنج شیش ساله دارم آزمون خطا می کنم، تش نفهمیدم باید شل کرد یا سفت. تهشم مطمئنم هر چی که هست، هرز می ره اینقدر به من می گید شلش کن سفتش کن. بدبختی نمی دونم دکمه ی شل کن سفت کنش کجاست اصلا! صرفا رندوم دکمه می فشارم فقط.


خودم که فکر می کنم به خاطر اینه که خب، راستش من هیچ وقت بلد نبودم دست بالا برخورد کنم و خودمو پف بدم و غبغب گنده داشته باشم. بلد نیستم با یه سری رفتار خاص خودم رو بُلد کنم و برای خودم شخصیت بسازم که روم حساب کنن. بلد نیستم خودمو بگیرم.

با هیچ کس. حتّی با گدای سر چهار راه. روشو ندارم و بلد نیستم وقتی خودشو می ماله به ماشینم و نمی ذاره رد شم تا پول بگیره، بهش بگم برو کنار! بر می گردم توام با حس ترحم که نکنه بهش بر بخوره، بهشون می گم "می شه لطفا یکم برید کنار بچه ها؟" و خب گدا ها هم به این ادبیات عادت ندارن دیگه. هی اینجوری می شه. این قدر سعی می کنم احترام بذارم به همه که رسما داره جون خودم کم می شه در سطح جامعه. هیشکی آدم حسابم نمی کنه! یا اگه هم می کنن من این طور حسی ندارم.

از نظر انسانی و ایناش خوبه. شاید خیلی خواستنی و انسان دوستانه باشه از زاویه سوم شخص این رفتار، ولی همون طور که مشاهده می کنید بینندگان عزیز اینجا زاویه ی اول شخصه و آخ کمرم! همه سوارند.


من به شدّت نیاز دارم در حد و حدود یک آدم بیست و تک ساله حرفامو بخونن در سطح جامعه، که البته بیست سالشو نادیده می گیرند مردم. 

چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟


درس اینکه،

نذارید مثل خر سوارتون بشن،

آخه مگه این رفیقتون مُرده؟ هر کی سواری خواست بگید بیاد در خدمتم، چاکرشم هستم!

مُخی داره تو ترانه نویسی

که نمی فهمم چرا هدرش می ده گاها.

خب بشین ترانه و تکستت رو بنویس وقتی اینقد خوبی بشر!


قسمتایی شو که دوست داشتم گذاشتم که اگه به فازتون خورد برید دانلود کنید.

نچ موافق فاز افسرده پراکنی نیستم. موافق فاز غم نیستم. موافق پراکندن محتوایی که ذره ای موج غیر مثبت توش داشته باشه نیستم حتی! موافق هیچ کدومش نیستم. موافق این کاری که می کنم هم نیستم. که بیام اینجا بذارم همچین پستی رو. اصلا موافق شیر کردن این شکلی (تینیجری) آهنگم نیستم حتی. اتفاقا همه شونم مسخره می کنم همیشه. 

هاه. ولی می ذارم دیگه. آدم همیشه مصداق بارز چیه؟ تنفراتشه، آفرین. 

ما هم خیلی نیست از تین بودنمون خارج شدیم، اون زمانی هم که تین بودیم زیاد به حد کافی اداشو در نیاوردیم. بد نیست یکم تجدید خاطره کنیم با اون دوران.


حالا اگه نشنیدید تا الآن و نمی دونید کی خونده، سرچش ندید که اسمشو ببینید گارد بگیرید. وایسید و بگید خودم شب بیام بی اسمشو واستون آپلود کنم اگه خواستید.



همه چی در رفت از دستم نفهمیدم
چیشدش اصلا انگار یهویی برق رفت
هر کی اومد از همون اول هی ور رفت
با دلمونو بعد رفت شد سردردا بدتر
همش عقب گرد جا پیشر
فتو هر کس 
که اومد یه نیش زد یه نیش خند به ریشم...
...
نمی دونم کی بود، کِی؟ انگار همین دیروز هی 
یه عالمه بی روح یه آدم دیوونه
یه مغز پنچر، یه دست به خودکار، یه دست به خنجر
یه بغض که وصل حنجرستو یه جغد که پشت پنجرست
دنیا داشته مزه بد واس من 
الکی معذرت خواستم
حتّی واسه کاری که نکردم 
عذرمو واسه مغز رد خواستن...
....
من از همه خستم از همه کندم 
من دیگه دورم از همه میبینی اینجوری عمدنه عمدن
...
من کاریش ندارم دنیارو تکراری شده بازیش برا من
دنیا یه لوپه سادست یه صبح ظهر شب
...
شبای بارونی اینو یادم دادن یه وقتا گریه میده ارامش به آدم واقعا.


پ.ن. آره بابا شعر خودخواهیانه ی من من دار. چیه مگه.

استند آپ کمدی سری دوم

بی شوخی من فقط چهار نفر رو فرصت کردم بشناسم تو این دور از خنداننده شو،

که تازه دو تاشونم با اسم نبود،

و تازه نه همه ی اجرا ها،

از هر کدوم یه اجرای نیمه خالی!

از طرفی خودم هم انگیزه نداشتم دیگه دنبال کنم و دلم زده شده بود و خورد به جام جهانی و درس ها و کار ها و فلان و فلان تر.


حالا امشب دو نفر از اونا حذف شدن و اون یکی باقی مونده هم به طرز مفتضحانه ای همین الآن زد زیر  گریه.


بخوام جمع بندی کنم:


یکی شون که ورژن شنگول  گذشته م بود و تمام مدت دست زیر چونه، با حسرت نگاش می کردم و می زدم تو سرم.


اون یکی آینده ی (اگه دوام بیارم) ورژن فیلسوف افسرده ی الآنم هست و دقیقا هرچی گفت هی به خودم گفتم آخ اوووخ لامصب خودش کشیده، چقد خوب می فهمه! مرسی فهم! کاش یه روز بیاد که مثل بی غم، همین جنس حرفا رو درمورد خودم بزنم.


و می مونه سومی که زد زیر گریه. دارم سعی می کنم با اینم وجه اشتراکی پیدا کنم و بفهمم این کدوم ورژنمه ولی به نتیجه نمی رسم. چون نیست. ابدا نیست.


ببین دقت کن خودشو کاری ندارم،

آزادی مطلقه تو ذهن من. کویته.


ولی اینقدر متنفرم از بیرون ریختن خودم جلو بقیه،

که الآن از گریه هاش دارم اعتماد به نفس می گیرم.

مثل یک هیولا که از سلاخی کردن بقیه لذت می بره.

به خودم می گم هر وقت از خودت، جلوی جمعی ناامید شدی، فقط یاد این بیفت و تضمینی اعتماد به نفست فواره می زنه در جا.


نه که به این خاطر بخوام مسخره ش کنم یا چی...

حق خودشه به من چه مربوط.


ولی خیلی لحظه ها هست دقیقا به همین خنکی دلم می خواد خودمو بیرون بریزم،

که دستامو بذارم رو چشام،

بمالونم،

لوزر بازی در بیارم،

دهنم قدر تمساح باز شه،

کج شه،

دماغم گنده و قرمز شه،

همه نگام کنن،

ترحم کنن،

تمسخر کنن،

انگشت نما بشم،

مثل بچه کوچولو ها شه قیافم در حالی که به قد و قواره م نمی خوره،

و حرکات این چنینی...


و خب چون هیچ وقت چنین اجازه ای رو به خودم ندادم،

الآن تقریبا گمان می کنم که دارم از خورد شدنش جلو دوربین لذت می برم!!!


وای این حس رو چه جور بگم،

هم زمان زجر هم می کشم، دوست دارم برق ها بره و تو هیچ خونه ای این طرز گریه کردنش رو نبینه کسی.

بهم طپش قلب می ده این جنس گریه!

گریه ی قشنگی نیست از دید من. قشنگه ولی فقط با خودت. تو تنهایی هات. نه حتّی جلوی یک نفر، چه برسه جلوی دوربین! 

بعضی ها خیلی باحال می شن موقع گریه. بهش بگیم گریه ی آرتیستی، ولی خب این گریه ابدا آرتیستی نبود. گریه دهاتی بهش بگیم مثلا؟ 


و درک نمی کنم، که چرا الآن باید خجالت بکشم. 

یکی دیگه گریه می کنه و من دارم به جاش خجالت می کشم.

به جای خودم کم خجالت کشیدم، این احساس هم پیدا شده.

حتی احساس می کنم با نگاه کردنش وقتی که داشت این شکلی گریه می کرد، گناهی مرتکب شدم.

دقیقا مشابه حسی که موقع دیدن فیلم مستهجن یکی مچت رو گرفته باشه.


خجالت می کشم! واقعا خجالت می کشم.

یعنی نه تنها از بیرون ریختن خودم جلو بقیه خجالت می کشم،

ده برابر اون از بیرون ریختن بقیه جلو خودم خجالت می کشم و در تمام حالات فشارش رو به خودم وارد می کنم.



البته یه اصلی هست تو روان شناسی،

می گه تو در اصل به اون نمی خندی...

به این می خندی که جای اون نیستی.


و ای کاش بمیرم قبل اینکه روزی این جوری بخوام جلو کسی، این فرمی بشم.

هیچ نوعی از صمیمیت و نزدیکی رو با کسی نمی تونم تو ذهنم متصور بشم که توش بتونم به خودم اجازه بدم جلوی فرد به خصوصی این شکلی باشم. 

تو مخیله م نمی گنجه با کسی غیر از خودم این شکلی باشم!

این که بقیه بخوان بفهمند چی این داخله!

فکرشم داغونم می کنه.

دیگه همین دیگه.

هنوزم احساس عجیبی دارم.


کنوانسیون

اصن دریا اینا رو ولش،

زیر هیجده حرف بزن ظریف.

واسه منه عامی حرف بزن. من حقشو دارم که بتونم بفهمم چه جور می خوای بپیچونی.


تو به من بگو کنوانسیون یعنی چی؟!!!

به قول شیر فرهاد، ها ای کنوانسیون که وَگفتی، ها ای یعنی چَه؟

این کلمه رو ازت بگیرن،

بازم بلدی اینجوری دفاع کنی؟



این تن بمیره، اگه بخوای کلمه های با کلاس لاکچری ای رو که تازه یاد گرفتی هی پشت هم زرت زرت تکرار کنی،

منم چشامو می بندم،

 پشت هر کنوانسیونی که می گی، تکرار می کنم:

سفسطه!


- کنوانسیون!

- سفسطه!

- کنوانسیون!

- سفسطه!

- کنوانسیون!

- سفسطه!

...


* منم تازه سفسطه رو یاد گرفتم آخه.


پ.ن. جدا هنوزم نمی دونم کنوانسیون یعنی چی. بلد بودید لطف کنید این جاهل رو از جهل برهانید. قضیه تو مایه های آنکس که نداند و بداند که ندانده.


پ.ن تر. خب دیگه واقعا رسما نمی فهمم. 

رفتم که خاموشش کنم جاش بشینم یکم رویال بازی کنم، کتابی روزنامه ای بخونم اقلا عمرم هدر نرفته باشه.

خداوندگارا این خنگی رو از ما نگیر. 

حداقل می گیم خدادادی خنگ بودیم نفهمیدیم مملکت چه جور به باد رفت. 

البته این حقیقت هم هست که تو وقتی خنگ باشی، اصلا نمی فهمی که مملکت به باد رفته که بخوای خط بالا رو بگی.

ای کاش به عنوان نماینده ی خنگ ها می شد به سبک خودم ازش مصاحبه بگیرم.

این جوجویی که کنارشه، به جای مصاحبه داره گل به خودی می زنه. 

قالب رنگی رنگیه، بلاگ اسکای

و اینم می دونم که احتمالا اکثرتون گول خوردید این همون قالب قبلیه،

ولی نیست و منو اذیت می کنه راستش.

حالم به هم می خوره ازش.

چون با دیدنش درگیر جزئیاتی می شم و دوباره یادم می افته که انگار از این همه آدم فقط خودم خلق شدم تا به همچین چیز بی اهمیتی، اهمیت بدم.

یه خط لعنتیه ها. ولی اعصاب منو خورد می کنه.

جزئیات...

جزئیات...


"زندگی ای که از کلیات هیچ کم نداشت، ولی جزئیاتش به کل قناس بود."



Skyrim

 و تو یک هفته ی اخیر حس می کنم تمام کائنات دارن هلم می دن که : "برو اسکایریم بازی کن."

می گن ک تا سه نشه بازی نشه،

سه شد... بازی شروع شد.


کاملا برام قابل هضمه اگه امروز ظهر یکی بیاد خونه، تو دستش دی وی دی اسکایریم باشه بگه اینو سی دی فروش سر چهار راه خیلی اصرار کرد، خریدم، بیا ببین چیه. حالا درسته سر چهارراه گیم نمی فروشن و بیشتر مودشون آهنگ اشکین دو صفر نود و هشتیه (که اینم روش تعصب داریم)، ولی از این درجه از هل داده شدگی حرف می زنم.


"کیلگارا! 

اسکای ریم تو را به خود می خواند..."


اسمشم می ذاریم شبیخون تابستانه ی ادونچر گیمر به چادر اکشنی ها. :-"

اینم بگم  از گرافیک واقعا چیزی نمی دونم و اینکه چی میشه که می گن مثلا گرافیک یه چیزی فک افکننده س، 

ولی صحنه هاش تا اینجایی که دیدم بسی چشم نوازه. 

اینم بازخورد مثبت اولیه، که باز بهم نگن تو کلا گارد داری نسبت به گیمای اکشن. گارد رو پرت کردیم دور لختی! بفرما.

 



آپدیت

خیلی غلط های بی جا کردی بدون اجازه ی من آپدیت شدی آشغال بی مصرف.

چرا اینا نمی فهمن اینجا رئیس کیه؟

ای فغان آقا رسما گند خورده بهش. 

من موندم. واقعا موندم تو مغز اونایی که ورژن آپدیت رو کد می زنن یا طراحی می کنن چیه. آبه؟ خاک اره س؟ چغلی کفتره؟ بردنش زیر آفتاب تابستون گفتن همین جا بشین طرح بریز و کد بزن وگرنه به سیخت می کشیم؟


عزیزم تو قراره باگ فیکس کنی! و تنها کاری که نمی کنی همینه. جاش می شینی با خودت فکر می کنی چه جوری جفت پا برینم وسطش؟


متنای فارسی  نوتم تا الآن راست چین بود. الآن فارسی رو چپ چین می نویسه! این اگه افول نیست چیه پس؟ ورژن قبلی فارسی رو می فهمید این الآن نمی فهمه! خدایا خدایا این احمق یه ورژن بالاتره و فارسی رو نمی فهمه. 

کلید بک مرور گرم قبلا تا وقتی می شد بک بزنی آبی بود، الآن رنگ بار بالاش شده اصلا نمی فهمی می شه بک زد یا نه!

اپلیکیشن نقاشی م دیگه باز نمی شه!

پس زمینه ی اپ هام بلور شده اونم چه بلوری، کاملا مات. در حالی که قبلا شفاف بود و عکس پشتش خیلی عالی دیده می شد!

بار تنظیم نورم با دو حرکت قابل دسترسیه. بکشی پایین بعد بکشی پایین تر ولی قبلا با تک حرکت دسترسی داشتم بهش!

ساعت اسکرین کوچک شده در حد موورچه!


و اینا تنها چیزایی هست که فقط طی پنج دقیقه ی گذشته فهمیدم.

هر بار که این ریدمان رو می بینم دلم می خواد گوشت کوب بردارم و با پیاز و جعفری به صرف دیزی بکوبمش!


جالبش چیه؟ اینکه هنوز رینگ تون بالا پایین می شه وقتی می خوای مدیا رو بالا پایین کنی. 

همین یه رقم رو که باید درست می کردن، هیچ!

تف رواست؟

نمی دونم چرا به زور می کنن تو پاچه ی آدم.

و آن قدر لای روزمرگی ها جا می مانی

که نمی فهمی، انجمن محبوب نوجوانی هات... ماه هاست تخته شده.

و دریغ از هیچی... حتی یک اسکرین شات.

دیگه هیشکی نمی فهمه اون آنلاین سبزه ی ۲۰۱۰ من بودم. همون آنلاین لاله که هیشکی نمی شناختش ولی آمار همه شون رو داشت. هیشکی دیگه از چت های نصف شبی که توش استراق سمع کردم و فکر می کردن روبات اینترنتی ام، خبر نداره. از رمز و راز هایی که کشف کردم و جیک نزدم و پیش خودم تنها تنها زیرزیرکی خندیدم. 

همه ی خاطره هایی که یادم هست و یادم نیست، به محض اینکه بمیرم برای همیشه فراموش می شه. یه پیام واسه یکی گذاشته بودم. مطمئن بودم یه روز تو آینده بر می گرده و می خوندش و چشماش پره اشک می شه. الآن ولی می دونم که اون روز دیگه هیچ وقت نمی آد. 

من همیشه فکر می کردم هرچی بشه انجمن پا برجاست. فکر می کردم بعد سال ها دوباره دور هم جمع می شیم...


بچه ها، ما خاطره شدیم! ما حباب روی آب شدیم و زمان ترکوندمون. 


منم دیگه دلم نمی خواد جلو برم تو زمان.

آیدی اونایی که یادم می آد رو روی کاغذ می نویسم تا بیشتر از این یادم نره. همین الآنش هم اسما رو یادم نمی آد دیگه. 


که جهان جمله سراب است...


.:.  یه روزم درباره ی جمع وبلاگامون این کلمه ها رو پشت هم ردیف می کنیم؟ آره. مطمئنم. اون روز هم می آد. و بدونید، اون روز... دقیقا همون روز...  این دوست مجازی تون، با وجودی که هیچ وقت نمی فهمید چی داره براتون می نویسه.... دلتنگ ترینه. و یه مزه های عجیب غریبی زیر دندوناش حس می کنه که از نوشتنشون عاجزه. بدونید تو اون روز، حسرت لحظه هایی رو داره که قدرشو درست حسابی ندونست. اینم بدونید که جای خاطره هاتون، تو مغز کرم زده ش محفوظه. حتی اگه اون قدری پیر شده باشه که هندل هاتون رو یادش نیاد!


PB6

 بچه ها،

فرار از زندان شیش بیاد.

امروز عکسی که دومینیک پارسل (بازیگر لینکلن باروز) از صحنه ی فیلم شیر کرده بود رو صفحه اینستاگرامش رو دیدم.

فقط بیاد.

ای کاش مثل میلر و پارسل بودم. تو جریان فیلم کم کم با رفیقام پیر می شدم. تو هر رده ی سنی م یه قسمت  فیلم رو می بردیم جلو. خیلی زندگی هیجان انگیزی می شد. یه زمانی هم دوست داشتم مثل روپرت گرینت باشم دقیقا به همین دلیل مشابه. ماهیت این خواسته م عوض نمی شه.


بیاد فقط سریع تر!

حوصله ی داستان جدید فهمیدن ندارم دیگه. دوست دارم همون داستان های قدیمی رو ادامه بدم. شده کاراکترا بشه دویست و چهل سالشون ولی بازم ادامه داشته باشه.


بیاد دیگه.