Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

و پاییز بعدی یک قرن مرا از تو دور می کند

اخرین پاییز قرن رو دیدین؟ چون دیگه تموم شد رفت. 

هعی زندگی..

هی نیومدی نازنین. هی نیومدی، خبرمرگت خب اخرین پاییز قرن هم تموم شد!

جدای شوخی،

پاییز پاییزی بود. حداقل مفهوم پاییز رو داشت. فقدان جدایی مرگ عشق مرگ دوستی ادای عشق. تب کرونا! لرز کرونا! پاییز پاییزی بود. خیلی چیزا رو لای این پاییز جا گذاشتم.

تو را هم لا به لای اخرین برگ پاییز قرن جا گذاشتم رب انار... یادت باشد. ما عاشقان قرن قبل بودیم.


به حافظ گفتم ایا من سال بعد این موقع کلیفرنیا آمریکا خواهم بود؟ گفت: 

میر من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت/ خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

خوش خرامان می روی چشم بد از روی تو دور/دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت 


شنیدید؟ مثکه من جدی جدی خوش خرامان می روم به سوی کلیفرنیا آمریکا! جوووون.


اخرین یلدای قرن

اخرین شب چله ی  قرن همه ی همه ی همه تون خعلی خعلی خعلی مبارک!!!! دلتون همیشه شاد.




پر از نور باشید تک تک تون، 

مثل کرم های شب تاب عکس بالا که خیلی دوستش دارم،

عکس غاری به نام  Waitomo Glowworms Caves در نیوزلند. 

غار کرم های شب تاب. مثل همینا بدرخشیم و بدرخشید و بدرخشند.


پ.ن. سال اولی که دور بودم از تهران واسه شب چله، یادم نمی ره امتحان فیزیک پزشکی داشتیم، به دوستام گفتم من فیزیک میزیک حالیم نیست خوابگاهم عمرا بمونم، امتحان هر کوفتی هم باشه من یه امشبو می رم پیش فک و فامیلم و دوباره نصفه شب بعد فال حافظ گرفتن، می نشینم  ماشین تا به امتحان هشت صبحمون برسم! و دقیقا همین کار را کردم. اینجوری وسواس دارم روی دور هم بودن شب یلدا و الان وضع اینه! اتفاقا دقیقا یادم هم هست همون شب یلدا یک اتفاقی افتاد و من طبق معمول احساساتی شدم و گریه و فغااان. :))))  ولی امسالم خوبه یه مدلشه. یادگاری می شه. چهار نفریم با پیژامه. خلاصه که امسال نخود نخود هر کی رود خانه ی امن خود. :))))

این اقای پشت بوق هم خیلی باحاله. شب یلدا رو تبریک می گه و صدای بیمارستان می آید در پس زمینه ی پیامش. به نظرم تاثیرش را می گذاره. فکر می کنم از صبح تا حالا یازده دوازده باری به من تبریک گفته یلدا رو. از همه بیشتر!


صرفا جهت فان:

به ماندگاری ستاره های آسمان

شب چله امشب نیست، ولی ما ها  امشب گرفتیم  و فردا که اصلشه رسما هیچی نداریم.

فلذا این وظیفه رو بر خودم می دونم که تا وقتی که حس یلدا  دارم به شما هم بپراکنم.

دوستان عزیزم یلدای شما مبااارک. 

با آرزوی اتفاقاتی به هیجان انگیزی آب ترش اناری که در چشم می پرد.


پ.ن. مرسی که همه تون امشب شب یلدا گرفتید. والا ما امشب اومدیم پیش هرکی نق بزنیم که چرا تاریخ جشن شب یلدای خانواده مون درست نیست، از دوست و همسایه و گل فروش و مرد در حال پارک و فروشنده ی سوپر، همه گفتند ما هم داریم می ریم امشب بگیریم. خیابون هم که دقیقا همین الآن هم چنان شلووووغ  با وجودی که ساعت دوی شب هست.

و البته مادربزرگم با اطمینان به من گفت، در زمان های خیلی خیلی قدیم که ما ها وجود نداشتیم، طبق رسم و رسوم ها جشن شب یلدا رو دقیقا بیست و نهم آذر می گرفتند.

امشب به بچه های خوابگا فکر کردم و اینکه خیلی هاشون پیش خانواده ها نیستن. به نظرم حس خریه. واس من که خیلی بود حداقل. البته بستگی به اعتقادات و وابستگی ها هم داره. من خودم تو این یه مورد خیلی سنتی فکر می کنم و تو این یه روز خاص گوربابای همه چی می کوبونم پای هر چیزی به جز جمع خانوادگی شب یلدا. حتی یک آن ته دلم خیلی دلم خواست دوستای نزدیک خوابگاهی م رو دعوت کنم همراه ما باشند توی جمع و مبادا حس گند داشته باشند به خاطر دوری از بزرگانشون.

به هر حال یلدا رو هر طور که برگزار کردید، چه امشب، چه فردا... چه با خانواده، چه تنها... چه با هندونه، چه بی هندونه... اصلش حسیه که تو دل باید به وجود بیاد. اون حسه رو براتون می خوام. بازم مبارک.

این ویدیو رو یک هفته ای هست دیدم و در نظر داشتم در شب یلدا باهاتون به اشتراک بذارم. مرتبط خیلی فکر نمی کنم باشه، ولی مسیر احساسش تو وجود من می تونه با مسیر احساسی شب یلدا تداخل کنه.

تو این مایه ها، که قدر تک تک ثانیه ها رو باید به سان یک گل سرخ دونست. همین چند لحظه ی اضافی از شب رو حتی.

تقدیم به شما:



جوجه شماری

به عنوان آخرین لحظات پاییز یک هزارو سی صد و نود و شش، جقل دون عزیزم را به عنوان الهه ی همه ی مرغ و خروس های جهان می شُمارم چرا که از قدیم الایّام گفته اند: "جوجه را آخر پاییز می شمارند."


و راستی این پاییز هر جا رفتم هی همه نق می زدن که چرا بارون نیست، بارون چرا نیست، نیست چرا بارون.

خواستم اطّلاع بدم که هیچ کدومتون نفهمیدید که فرشته ی آب و هوا امسال داشت به دل ما راه می اومد.  :))))

خلاصه که عاقا من پاییز غیر خیس دوست. من پاییز بدون بارون خیلی دوست. من پاییزی که بشه توش با یه کتونی و سویی شرت هرجایی رفت رو عاشق کلا.

فرشته ی آب و هوا جیگرتو. من که این پاییزو دوست داشتم. بیشتر از چند تا پاییز اخیر بهم چسبید. خلاصه  از این به بعد می تونی بدوی دنبال آرزوی های بقیه.


و اینکه وقتی می گم پاییز، دارم از چه طیف رنگی حرف می زنم دقیقا:



و با ضمیمه ی عدد خیلی رند زیر از بازدید های وبلاگ، شب چلّه ی خوشی را برای شما دوستان گرامی خواستارم.



بچّه ها بچّه ها! شب چلّه مبارک.  :))) بیایید مسابقه بذاریم کی بیشتر می تونه بیدار بمونه.
و بچّه ها بچّه ها. با هم دوست باشید. :{

امشب شب یلداست!

آره. من چند تا روز رو خیلی دوست دارم تو سال. از آسمون الّاکلنگ هم بباره نمی ذارم حالم خراب شه تو اون روزای خاص!

امروز یا بهتره بگم امشب یکی از همون روزاست.

   اتفاقا از آسمون برام بیشتر از الّاکلنگ هم بارید. با یکی از بچّه های دانشگاه جدید که مثلا نسبتا با هم دوست بودیم  در حد فحش و فحش کشی دعوام شد و کلی تیکّه خوردم ازش و مثل لال ها مونده بودم که چی جواب بدم در حالی که حق با من بود و طرف داشت سعی می کرد از زیر کار در بره و دست پیش می گرفت که پس نیفته... تهشم که دیگه اینقدر عصبی شده بودم صدام پشت خط می لرزید مثه احمق ها. حالا هم فردا با این یارو کنفرانس دارم و برای این که دیگه دعوا فیصله پیدا کنه بازم مثل احمق ها زیر بار حرف هاش رفتم چون واقعا نمی کشیدم مقدار بیشتری از مشاجره رو چون من واقعا آدم جر و بحث و دعوا نیستم. خلاصه حجم مقادیر کنفرانسم تو شب آخر دو برابر شده چون یکی دیگه احمق بوده و من ازون احمق تر بودم که نتونستم حقم رو از حلقوم کثیفش بکشم بیرون. بعدش هم ترم پنجی ها ریختن رو سرم و کلّی جزوه ی تایپ نشده بهم دادن که تایپ کنم منم که بلد نبودم بگم نه در عین حال که کلّی از کار های کنفرانس محض نمره ی فردام مونده قراره جزوه ی اونا رو هم تایپ کنم. مامان بابام هم که با هم دعوا می کنن و سر هم هوار می زنن الآن، چون بابام ناز می کنه و دلش نمی خواد بیاد مراسم شب چله ی خونه ی خاله م. از اون ور عزیز اومده پیشه مون و داره این دو تا رو آشتی می ده. مامانم می گه بابام یه منزوی افسرده س و خاطر نشان می کنه اگه هم بخواد بیاد دیگه  مامانم نمی ذاره. چه می دونم. هوووف.

به همون سادگی که همه ی پاراگراف بالا رو تایپ کردم، الآن همه ش رو ریختم دور. چون من عاشق شب یلدام و نمی ذارم هیچ کوفتی گند بزنه بهش.

الآن به مقادیر خیلی زیادی خوش حالم و حالم خوبه. اینا همه هم که نوشتم عکس العمل کار هاشون پرت می شه تو صورت خودشون، واقعا من چرا خودم رو ناراحت کنم؟ فاک آف بابا.


آهنگ زیر رو تو تابستون شنیدم. یکی از ایده آل هام این بود که اون قدری عمر کنم که بتونم توی شب یلدا گوشش بدم. یعنی حس می کنم خیلی فاز باحالی داره که تو اون شب خاص گوشش بدی وقتی آهنگش توش واژه ی شب یلدا رو داره.

شما هم اگه خواستید گوش بدید : (رمزش خودم هستم. :-هنوزم خودشیفته)

دانلود آهنگ مستی - رضا اسفندیار

یه تیکه ش هست اسفندیار می گه:"امشب شب یلداست..."

به نظرم تا زمانی که تو شب یلدا قرار نداشته باشی نمی تونی این آهنگ رو بشنوی و بگی که نهایت اون چیزی که می خواستی رو ازش برداشت کردی. من کلّییییی روز منتظر موندم  تا امشب برسه و تو این شب خاص این آهنگ رو گوش بدم و باهاش هوار بزنم "امشب شب یلداست!"خوب. اون قدری عمر کردم که تونستم این ایده آلم رو به چشم ببینم.هیجان انگیز نیست؟ :{

جوجه ام رو هم که شماردم به قول شن های ساحل. اوّل پاییز یدونه جقل دون بود، الآنم یدونه س. قدر یه دنیا هم دوستش دارم همین یه جوجه رو .:دی

بزرگ فامیل هم که پیش خودمونه حالا هرچند هی ناز کنه و عکس نندازه و بره یه گوشه و تحویلمون نگیره. ولی بودن عزیز با همه ی حرف های بی سر و ته ش و غر غر هاش بازم  یه جور قوّت  قلبه برام که البتّه خودش اصلا نمی تونه این رو بفهمه!

دیگه چی می خوام؟ هیچی.


+ یلداتون به شیرینی انار های دل خون.


پی اس: فکر کنم اوّلین یلدایی بود که عزیز پیشم بود. :))))


شب یلدا

   خیلی خیلی خیلی دیشب عصبی بودم از این که یحتمل معلم شیمی مون داره هندونه یا اناری 3> چیزی می خوره و من باید جزوه ی شیمی مو بزنم تو سرم...

  به دوستم چوگان(مشخصه نام مستعاره دیگه؟) می گم یعنی چی که ما باید روز بعد شب یلدا امتحان داشته باشیم؟ میگه "خوبه که بیشتر وقت داریم شب درس بخونیم"! خدااااایااا! صبر بده به من.:|

خیلی عصبی بودم که انار نداشتیم!!! خیلی عصبی تر که [به لطف پلیس] تلویزیون هم نداشتیم که حداقل عکس انار رو ببینم!

   اولین شب یلدایی بود خیلی بی اتفاق سپری شد. حالا من هرچه تاکید کنم که "شاید تا یلدای بعد من مُردم! بیاین یلدا بگیریم!!!" همه سرشون تو کار خودشون بود، یه خفه شویی هم در دل نثار من کردن و تهش هم مادر گفت تو امتحان داری:| اصلا انگار نه انگار که بلند_ترین_شب_ساله! بدم میاد که این طوری می کنن تهش همه چی می افته گردن من!

پاراسال عید هم بشون گفتم! مارد من! پدر من! برید مسافرت... من تنهایی بیشتر حال می کنم المپیاد بخونم. نرفتن که نرفتن! تهش هم بعد گله کردن (گلگی می گیم بش؟!) فامیل ها همه ی کاسه کوزه ها سر من شکست که المپیاد داشتم :| تهش هم می زنن تو سرم که ما به خاطر تو فلان و بهمان و تو قبول نشدی!!! دو نقطه اِف.

   اولین شب یلدایی هم بود که 40 تا خوراکی رو نشماردم توش! نصفه شب یادم افتاد . که دیگه وقت نبود برای شماردن. کلا حال گیری بود. ولی فال حافظ رو نمی شه که نگرفت. می گن باید نیت کنی قبلش! ولی هیچ وقت یادم نمی آد که درست حسابی نیت کرده باشم. یا یادم می ره یا می بینم چیزایی که تو سرمه اون قدر محاله که ارزش نیت کردن هم نداره حتی!(من جمله این که هیشکی نمیره! خب این اصن نیته؟) تازه درست نمی دونم باید موقع نیت کردن چی بگم. باید آرزو کنم؟سوال کنم؟ درخواست کنم؟ چی؟

خلاصه حافظ را عشقی باز نمودیم و چه خوش گفت شیخ شیراز به من بی نیت:

                             نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر              هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

                             ز وصل روی جوانان تمتعی بردار                  که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر

                             نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی         که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر

                             معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم       که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر

                             بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم           اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

                             چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند             گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

                             چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک        که نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر

                             بیار ساغر در خوشاب ای ساقی                  حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

                             به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار              ولی کرشمه ساقی نمی‌کند تقصیر

                             می دوساله و محبوب چارده ساله                همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

                             دل رمیده ما را که پیش می‌گیرد              خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

                             حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ                که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر


من جدّا نصیحت نمی خواستم. ولی همه گذاشتن به حساب اینکه واسه کنکور نیت کردم:| جدا کنکور ارزشش رو نداره که واسش نیت کنی. :|

شاه بیتش رو هم مشخص کردم. البته صرفا علاقه ی فردی ه! معمولا به غیر از شاه بیت کلمه ای که سحر انگیز تر از بقیه ست رو هم مشخص می کنم. اینم می تونید ببینید!

برداشت خاصی هم نداشتم.صرفا تفسیر های پدر رو نقل می کنم از برخی بیت ها:


*بیت اوّل: داره می گه به حرف مامان و بابات گوش کن. برو پیش مشاور... خلاصه برداری کن از درسات. پشت میز درس بخون!

*بیت پنجم: داره می گه اینقدر ترشی نخور. سال کنکورت مغزت اسیدی می شه می ری تو کما! ترشی برای تو مثل می ه دیگه.

*بیت هفتم: داره می گه اینقدر نق نزن که چرا همه دور و وری هات سهمیه ی المپیاد و استاد دانشگاه و جانباز و ... دارن. دست خودت نبوده اومدی تو این خونواده .

*بیت هشتم: داره می گه خال نگار از یادت نره.خال نگار همون کنکوره! نباید فراموشش کنی!


دیگه حرفی ندارم :| حافظ برنامه ی امسالم رو مشخص کرد.


#چرا من اینقدر ترسو ام که باید برای هر کسی اسم مستعار بذارم؟ همش فوبیای اینو دارم یهو گذر یکی از بچه ها ی مدرسه به اینجا بیفته و بفهمه من کیلگارام! بعد تمام وجهه های خوبی که تو مدرسه ساختم خراب می شه با حرفایی که اینجا می زنم:| می فهمن شخصیتم تا چه حد متناقضه. می فهمن حلقه ی فرشته وار دور سرم الکیه.می فهمن که تا چه حد تو مدرسه لالم و  هیچ چی نمی گم و میام اینجا پر چونگی می کنم.