Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

گم بکن در وسط فال، خود رنجورت را

فال روزانه اسفند

امروز آغازگر دوره جدیدی برای شما خواهد بود. شما باید در این مدّت ایده هایی که این اواخر به سرتان زده اند را جمع بندی کرده و برای آنها برنامه های لازم را ریخته و سپس آنها را با دیگران به اشتراک بگذارید. اکنون بهترین و درست ترین زمان ممکن برای دست به کار شدن و عملی کردن این ایده هاست. امروز اصلا احساس خوبی ندارید و حس می کنید که انگار از همه چیز خط زده شده اید. با وجود این که در مقابل این وضعیت در ابتدا ممکن است خودتان را عقب بکشید، بهترین راه برای تبدیل کردن یک وضعیت ناخوشایند به موقعیتی دلچسب رها کردن کنترل اوضاع است. اگر کمی مدیریت امور را به دیگران بسپارید احساس خیلی بهتری نسبت به خودتان و دیگران خواهید داشت.

اسفندی عزیز دُردانه ، همیشه هم موفّق نیستید.
هنگامی که حرف از موفّقیت در کسب و کار مطرح می شود، داشتن هوش یک شرط لازم است نه کافی! به یا داشته باشید برای شروع و مدیریت یک کسب و کار موفّق، باید در همه حال و همیشه باهوش بود اما شاید این هوش هم برای پیروزی شما کافی نباشد.


این یارویی که اینو نوشته، حالش از منم خراب تر بوده.

آقا من حس خوبی ندارم قبول، چرا پای هوشم رو وسط می کشی؟

هوش برای همه چیز کافی ست، و اگه حس می کنی نیست پس به اندازه ی کافی باهوش نبودی. :]

به تقلید از جمله ی فلان بزرگ که اسمش تو ذهنم نیست الآن و می گه پول علاج همه ی درد هاست و اگر حس می کنی نیست به اندازه ی کافی پول دار نیستی. :]

به هر حال... ببین کیلگ...! داره می گه رهاااااااا کن. رهاااااااا.

شُل می کنیم... 

حالا کی می آد من مدیریت امور رو بهش بسپارم؟ اتوپایلوت داره این هواپیمای درب و داغونی که به من دادین؟

مدیونید فکر کنید می رم دنبال این مطلب ها سرچ می زنم... به روز شده ی بلاگ اسکای بود. دلش هم بخواد. تشدیداشو براش گذاشتم.

شب یلدا

   خیلی خیلی خیلی دیشب عصبی بودم از این که یحتمل معلم شیمی مون داره هندونه یا اناری 3> چیزی می خوره و من باید جزوه ی شیمی مو بزنم تو سرم...

  به دوستم چوگان(مشخصه نام مستعاره دیگه؟) می گم یعنی چی که ما باید روز بعد شب یلدا امتحان داشته باشیم؟ میگه "خوبه که بیشتر وقت داریم شب درس بخونیم"! خدااااایااا! صبر بده به من.:|

خیلی عصبی بودم که انار نداشتیم!!! خیلی عصبی تر که [به لطف پلیس] تلویزیون هم نداشتیم که حداقل عکس انار رو ببینم!

   اولین شب یلدایی بود خیلی بی اتفاق سپری شد. حالا من هرچه تاکید کنم که "شاید تا یلدای بعد من مُردم! بیاین یلدا بگیریم!!!" همه سرشون تو کار خودشون بود، یه خفه شویی هم در دل نثار من کردن و تهش هم مادر گفت تو امتحان داری:| اصلا انگار نه انگار که بلند_ترین_شب_ساله! بدم میاد که این طوری می کنن تهش همه چی می افته گردن من!

پاراسال عید هم بشون گفتم! مارد من! پدر من! برید مسافرت... من تنهایی بیشتر حال می کنم المپیاد بخونم. نرفتن که نرفتن! تهش هم بعد گله کردن (گلگی می گیم بش؟!) فامیل ها همه ی کاسه کوزه ها سر من شکست که المپیاد داشتم :| تهش هم می زنن تو سرم که ما به خاطر تو فلان و بهمان و تو قبول نشدی!!! دو نقطه اِف.

   اولین شب یلدایی هم بود که 40 تا خوراکی رو نشماردم توش! نصفه شب یادم افتاد . که دیگه وقت نبود برای شماردن. کلا حال گیری بود. ولی فال حافظ رو نمی شه که نگرفت. می گن باید نیت کنی قبلش! ولی هیچ وقت یادم نمی آد که درست حسابی نیت کرده باشم. یا یادم می ره یا می بینم چیزایی که تو سرمه اون قدر محاله که ارزش نیت کردن هم نداره حتی!(من جمله این که هیشکی نمیره! خب این اصن نیته؟) تازه درست نمی دونم باید موقع نیت کردن چی بگم. باید آرزو کنم؟سوال کنم؟ درخواست کنم؟ چی؟

خلاصه حافظ را عشقی باز نمودیم و چه خوش گفت شیخ شیراز به من بی نیت:

                             نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر              هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

                             ز وصل روی جوانان تمتعی بردار                  که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر

                             نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی         که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر

                             معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم       که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر

                             بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم           اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

                             چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند             گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

                             چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک        که نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر

                             بیار ساغر در خوشاب ای ساقی                  حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

                             به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار              ولی کرشمه ساقی نمی‌کند تقصیر

                             می دوساله و محبوب چارده ساله                همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

                             دل رمیده ما را که پیش می‌گیرد              خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

                             حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ                که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر


من جدّا نصیحت نمی خواستم. ولی همه گذاشتن به حساب اینکه واسه کنکور نیت کردم:| جدا کنکور ارزشش رو نداره که واسش نیت کنی. :|

شاه بیتش رو هم مشخص کردم. البته صرفا علاقه ی فردی ه! معمولا به غیر از شاه بیت کلمه ای که سحر انگیز تر از بقیه ست رو هم مشخص می کنم. اینم می تونید ببینید!

برداشت خاصی هم نداشتم.صرفا تفسیر های پدر رو نقل می کنم از برخی بیت ها:


*بیت اوّل: داره می گه به حرف مامان و بابات گوش کن. برو پیش مشاور... خلاصه برداری کن از درسات. پشت میز درس بخون!

*بیت پنجم: داره می گه اینقدر ترشی نخور. سال کنکورت مغزت اسیدی می شه می ری تو کما! ترشی برای تو مثل می ه دیگه.

*بیت هفتم: داره می گه اینقدر نق نزن که چرا همه دور و وری هات سهمیه ی المپیاد و استاد دانشگاه و جانباز و ... دارن. دست خودت نبوده اومدی تو این خونواده .

*بیت هشتم: داره می گه خال نگار از یادت نره.خال نگار همون کنکوره! نباید فراموشش کنی!


دیگه حرفی ندارم :| حافظ برنامه ی امسالم رو مشخص کرد.


#چرا من اینقدر ترسو ام که باید برای هر کسی اسم مستعار بذارم؟ همش فوبیای اینو دارم یهو گذر یکی از بچه ها ی مدرسه به اینجا بیفته و بفهمه من کیلگارام! بعد تمام وجهه های خوبی که تو مدرسه ساختم خراب می شه با حرفایی که اینجا می زنم:| می فهمن شخصیتم تا چه حد متناقضه. می فهمن حلقه ی فرشته وار دور سرم الکیه.می فهمن که تا چه حد تو مدرسه لالم و  هیچ چی نمی گم و میام اینجا پر چونگی می کنم.