Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رای اوّلی مونم

    تموم شد. الآن اون آهنگ we are the champions my friends  که پس زمینه ی بازی فیفا دو هزار پونزده مون هست، داره تو ذهنم پلی می شه ناخودآگاه.

دی روز از بابام پرسیدم اوّلین رئیس جمهوری که بهش رای دادی کی بوده؟ گفت بنی صدر.

از مامانم پرسیدم، تقریبا خاطره ی مشخصّی نداشت ازش و بالاخره یادش نیومد اوّلین رئیس جمهور کی بوده که بهش رای داده.

خب با این اوصاف حدس می زنم به عنوان یک رای اوّلی موفّقیت بیشتری در این زمینه کسب کرده باشم. (هر چند که الآن ته دلم دارم با خودم فکر می کنم خوب اگه واقعا رای من نبود هم خیلی اتّفاق خاصی نمی افتاد از نظر احتمالاتی و ته ته ته ته دلم خیلی هم احساس خاصّی از برنده شدن کاندید مورد نظرم ندارم چون هیچ کدومتون تو ذهن من نیستید ببینید اتوپیایی که برای جامعه تصوّر می کنم چه قدر حتّی با طرز تفکّر این آقای اصلاح طلب زمین تا آسمون فرق داره. ولی باز اینم تو ذهنم دارم که راه کاندیدی که انتخاب شد، خیلی شبیه تر به راهی هست که من دوست دارم طی بشه نسبت به کاندیدا های دیگه.)


خدا حافظی می کنم با مقادیر زیادی از جو انتخاباتی، و استرس با مزه ای که گرفته بودم که حالا اگه جناح مخالف بیاد روی کار چه اتفاقی می افته. فکر نمی کنم دیگه نسبت به هیچ انتخاباتی همچین حسّی داشته باشم در آینده. اوّلین ها همیشه خیلی خاطره انگیزن.

حالا هم دیگه کم کم سر و ته پوشش خبری م رو هم می آرم که برم امتحان یازده نمره ایه رو استارت بزنم. ( که فقط دو جلسه ش رو خوندم از دوازده جلسه و دوشنبه ظهر هم امتحانشه و امروز هم رفتم دیدم هیچ کی به اندازه ی خودم فاز انتخابات نگرفته بود و همه به خر زدن مشغول بودن این آخر هفته. که خب البتّه برام مهم هم نیست، معمولا همیشه دو روز آخر همه چی رو جمع می کنم نتیجه ش هم تقریبا در حد بقیه می شه. فقط استرسش داره می آد سراغم کم کم. یعنی هیچ کس به اندازه ی من مفت کاری نکرد تو این یه هفته! حداقل ای کاش انصافا بیشتر می رفتم ستاد. از این ور رونده از اون ور مونده و اینا و فلان.)


عکس نتایج رو هم آپلود می کنم رو وبلاگم. عدد ها رو دوست دارم یادگاری داشته باشم. البتّه الان تقریبا حفظ شون کردم ولی خوب  به زودی یادم می ره.






نهایتا کلام آخر. خداقوّت رای اوّلی ها و رای غیر اوّلی ها. خدا قوّت پهلوانان. حماسه آفرینان، نه تنها در صحنه انتخابات، بلکه در وبلاگ من:




*وای تو راه که بودم، یکی از مردم نتایج رو برای اوّلین بار فهمید، بعدش خیلی جدی نگاه کرد و گفت پس میر سلیم نیومد بالا به دور دوم بکشه؟ احساس می کردم طرف از همون سیاره ای اومده که خود میرسلیم هم ازش اومده.

*گفته بودم یه رفیق طرف دار دو آتیشه ی رئیسی داشتم می نشست سر همه مون رو می خورد با حرف هاش گوشش هم بدهکار نبود؟ شاید هم نگفته بودم. آقا امروز این حیوونکی این قدر مظلوم شده بود، هر کی ندونه فکر می کرد مامان باباش چیزی شدن. اصلا هم به روی خودش نیاورد که دی روز انتخاباتی در کار بوده. ما هم به روش نیاوردیم و در کمال آرامش به زندگی مسالمت آمیز خودمون در کنار هم ادامه می دیم.

*لعنتی اون استاده که اومد بچّه های کلاس رو شست و شوی مغزی داد به رئیسی رای بدن هم دیگه باهاش کلاس نداریم.

* خودم رو کشتم. یعنی خودم رو کشتم که حتما قبل از مهر خوردن تو شناسنامه م از صفحه ی سفید بدون مهرش عکس داشته باشم! هیچی دیگه الآن فهمیدم که عکس رو جا به جا گرفتم. از محل ضبط مهر های اضطراری عکس انداختم در صورتی که باید از صفحه ی انتخابات عکس می گرفتم. من یک شاهکارم که نظیرش تو دنیا وجود نداره. الآن صفحه ی انتخاباتش مهری شده، و من عکس قبلش رو ندارم. خیلی هم ناراحتم سر همین قضیه. احتمالا هم شما این وسواس من رو نمی تونید درک کنید که چه قدر اعصابم می تونه خورد باشه.

پ.ن: دیدید چه قدر خوب نفر آخر انتخابات رو هم پیشگویی کرده بودم؟ هاه.
پ.ن آخر سری پست های انتخاباتی:  من یک رای نبودم البتّه ها. به بهانه ی رای اوّلی بودنم کلی از فامیل ها رو کشوندم پای صندوق رای. ما خاندان خیلی خسته ای داریم. خسته تر از اونچه فکرش رو بکنین.
پ.ن آخرین ترین (التماس می کند این فکر ها دست از سر کچلش بردارند) : ته دلم حس می کنم آرای باطله ام. هیچ دلیل منطقی ای براش ندارم ها، ولی ته دلمه حسش می کنم.

خداحافظ انتخابات.

شب اعلام نتایج

   یعنی تا الآن که دو ساعت و هجده دقیقه از وقت رسمی اخذ رای گذشته و آرا در حال خونده شدنه، شبکه خبر با چنان عزم راسخی داره اخبار  داعش و تروریست ها و سوریه رو زیر نویس می کنه که حس می کنم شاید  اگه بخوابم بهتر دستم به نتیجه ی آرای انتخاباتی برسه.


تا جایی که بکشم بیدار می مونم، فکر کنم آخرین بارم شب اعلام نتایج کنکور بود که تا خود صبح ساعت هفت نشستم، همین که نتیجه ها اومد خوابم برد!

ته همین پستم می آم به روز رسانی می نویسم، هم خواب از سرم می پره هم خاطره می شه.


# به روز رسانی ساعت دو و بیست و سه دقیقه : کی ماهواره ی ما رو خورد که من الآن گیر این شبکه خبر مضحک بیفتم؟


# به روز رسانی ساعت دو و پنجاه و چهار دقیقه : خوابم گرفته. گند بزنن به کل هیئت شبکه خبر. دیگه قیافه ی تک تک حماسه سازان امروز رو از بر شدم. یکی تو اینستا نوشته می ترسم بخوابم صبح بیدار شم ببینم دوباره احمدی نژاد رئیس جمهور شده. لا اقل امیدوارم این آرای غیر رسمی تا حدی موثق باشه.+ ور ور آقای کت آبی در شبکه ی خبر.


# به روز رسانی ساعت نه و چهل پنج دقیقه : خوب شد بیدار نموندم. تا چهار نشستم دیدم نه خیر سر کاریه! خلاصه دهنمون صاف شد تازه نتایج اوّلیه ش رو دادن. روحانی با ۱۴۶۱۹۸۴۸ رای پیشتازه. دیگه اون استرس دیشب رو ندارم. فعلا بریم دانشگاه تا ببینیم بعدش چی می شه.


#به روز رسانی ساعت نه و پنجاه دقیقه : ای کاش می گفتن رای هر کس چه زمانی شمرده شده. و این که آیا باطل شده یا نشده... مثلا یه سنسوری چیزی داشت همین که شمرده می شد خبر دار می شدی. با حال می شد، نه؟ بزرگ که شدم یه دستگاه جامع برای رای گیری انتخابات اختراع می کنم.


هنوز قسمت غربی انگشتم جوهر داره

   رفتیم و انگشت مبارک همایونی مان را کوباندیم بر فرق سر کاغذ مستکبر بلاگرفته ی آتش پاره. باشد که دیگر از این غلط ها نکند...

کیلگارا. انتخابات را هم دیدی. انگشتت را هم کوباندی. سلفی انگشت جوهری هم گرفتی. ازین پس همه چیز جهان تکراری ست... جز؟!!


پ.ن: یک دوستی در صف بود،  می گفت من وقتی بار اوّلم بود رفتم به معین رای دادم. امیدوارم رای اوّل تو خاطره ش بهتر باشه. منم که نمی شناختم کلا، از همون لبخند ملیح نود درصدی هام تحویلش دادم. تا الآن هم فهمیدم اون معین خوانندهه و اون معین نویسنده ی لغت نامه منظورش نبوده. :/

پ.ن بعدی: انصافا خود روحانی هم برگه ی رای منو می دید دلش قنج می رفت واسه دست خطّم، اینقدر که سعی کردم با منش و شخصیت و بزرگوارانه پرش کنم. به عمرم همچین دست خطّی از خودم ندیده بودم.

پ.ن بعدی تر: یعنی چی؟ چرا عکس برداری تو حوزه ی ما ممنوع بود؟ من می خواستم یدونه ازین عکس شاخا موقع انداختن رایم به صندوق داشته باشم.به هر حال هرچی نباشه من رای اوّلی شونم. :)))

پ.ن قول می دم آخریش باشه: الآن یکم استرس گرفتم که شاید برگه های شورای شهر و ریاست جمهوری رو تو صندوق های جا به جا انداخته باشم. :| مبارکم باشه...

رای اوّلی شونم



   آقا من استرس دارم. مگه کنکوره؟

   آقا اجازه؟ دو تا خودکار ببریم یا یدونه؟ غلط گیر مجازه؟ اگه استرس گرفتیم اشتباه به یه کاندید دیگه رای دادیم، خط بزنیم یا لاک بگیریم؟ واسه بغل دستی مون هم که تو صف وایستاده خودکار ببریم، شاید یادش بره؟ دستمال هم ببریم؟ آخه آقا اجازه من از بچگی دستام عرق می کرد وقتی زیادی به مُخم فشار می آوردم، دیگه وای به حال این تصمیم سرنوشت ساز. راستی چرک نویس می دن آقا؟ شاید خواستیم تحلیل های نهایی رو یه دور قبل رای دادن روی چرک نویس انجام بدیم!

   آقا اجازه؟ کجای مدرسه باید بریم دقیقا؟ یه وقت گم می شیم آقا! می شه مامانمون دستمون رو بگیره تا پای صندوق رای؟ اولیا رو هم راه می دین؟ راستی مشخصه کجا صندوق رای رو می ذارن؟ نکنه یه وقت صندوق رای رو پیدا نکنیم که رای سرنوشت سازمون رو بندازیم توش؟ آقا من خیلی نگرانم. اگه صندوق رای رو پیدا نکردم تو مدرسه چی؟ می شه برم مسجد؟ یا تا بوق سگ تو همون مدرسه دنبال صندوق رای بگردم؟ امکان داره به خاطر هیجان انگیز شدن، صندوق رای رو توی دستشویی مدرسه قایم کنن؟ راستی مراقب هم داریم تو مدرسه؟ آقا اگه از استرس اسم کاندید از کلّه مون پرید، می شه تقلب کنیم یا چون تو مدرسه س تقلّب حرامه؟ بعد آقا اگه ضعف کردیم فشارمون افتاد، تا قبل از انگشت زدن رو استامپ، بهمون کیک ساندیس می دن؟ آقا ما اگه قند خون مون بیفته دیگه اثر انگشتمون نمی گیره ها.

   آقا اجازه؟ آقا خط کش سبز چی؟ ماشین حساب سبز هم نمی شه ببریم یعنی؟ خب آقا ما موقعی که اینا رو می خریدیم چه می دونستیم ممنوع می کنین! ما از اوّلش عشق سبز بودیم، سیاست میاست حالیمون نبود آقا. حالا فردا بدون ماشین حساب چی کار کنیم؟ باید همون لحظه رقم اختلاس ها رو با هم جمع بزنیم واسه انتخاب نهایی... آخه چیزه. نیست که هر لحظه یه رقم اختلاس جدید کشف می شه، باید آمارمون دقیق باشه. حالا گیرم اون رو انگشتی یه کاریش می کنیم... آقا خط کش نبردن که دیگه راه نداره اصلا. من بلد نیستم روی خط صاف بنویسم. باید اول خط صاف بکشم روی برگه ی رایم. آقا من نمی خوام کاندیدم از برگه ای رای بیاره که اسمش تراز نوشته نشده. اون طوری مملکت رو هم تراز نشده اداره می کنه یه وقت. آقا من نمی خوام مملکت رو بد بخت کنم، تو رو خدا بذارین خط کش سبزم رو ببرم!!!  راستی یه سوال اساسی. من این مدرسه ی دم خونه مون رو دیدم آقا، تو باغچه های کنار حیاطش بنفشه کاشتن جدیدا. آقا می تونیم از کنار بنفشه ها رد شیم زمانی که داریم به سمت صندوق رای حرکت می کنیم؟ بنفشی نشیم یه وقت؟قرنطینه نیست؟  اشکال نداره؟

آقا اجازه؟ ما دست خطمون یکم چیزه. بعد استرس  هم که می گیریم دستمون می لرزه. چی کار کنیم آقا؟ رای ندیم؟ سر هم جدا هم می آد آقا؟ تشدید چه طور؟ راستی آقا غلط دیکته ای چی؟ هَسَن رو هم قبول می کنید؟ هَصَن رو چی؟ یا حَصَن یا حَثَن؟ وای آقا اجازه ما قاطی کردیم الآن. می شه کف دستمون بنویسیم با کدوم س بود که فردا سر جلسه هول نشیم؟ راستی چند بار تکرار می کنن برامون از پشت بلند گو؟  بعد دقیقا وقتی می خواهیم بنویسیم حسن، دندونه های سین چند میلی متر از هم فاصله داشته باشه خوبه؟ راستش آقا ما معلّم اوّل ابتدایی مون هم همیشه سین سه دندونه رو ازمون غلط می گرفت. همیشه یا یه دندونه اضافه می دادیم یا یکی کم می ذاشتیم. آقا اگه فردا بعد بیست سال بازم یه دندونه اضافه تر بدیم، یه وقت نکنه یکی از کاندید های انصراف داده بیاد رو کار؟ گازانبری نشیم یه وقت آقا؟

اصن آقاااااااا اجازه؟ آقااااااا ما استرس داریم. امشب خوابمون نمی بره. آقاااااا اجازه چی کار کنیم؟ قلبمون داره می آد تو دهنمون. آقا اجازه؟ می شه بی خیال ما؟؟؟!!!


در حاشیه
# خوبه. هنوز اون قدری جوونم که یه سری کار ها رو برای اوّلین بار انجام بدم. بهش که فکر می کنم سر حال می آم. هو هو!

# راستی بهتون گفتم؟ #رای_من_دیگر_بستنی_نیست! رایم رو عوض کردم چون که توی منوشون شکلاتی نداشتن.

# چقد دیشب خوب بود تو خیابون. شلوغ... هرج و مرج... آهنگ های انقلابی و محرّک...دلم واسه جو انتخابات تنگ می شه. هرچند خسته ام دیگه اینقد شعر های مناسبتی سعدی و مولانا دیدم. اینقد کل کل بی معنی دیدم. کل تمرکزم رو خورده این انتخابات. همه ش به بهانه ی امتحان یازده نمره ایم نشستم تو خونه، هیچ غلط خاصی هم نکردم، جو باحال انتخابات رو هم از دست دادم. دیگه دیشب مامانم دلش سوخت خودش پیشنهاد داد #پاشو_برو_شب_آخر_تبلیغاته.

# آخر شب که برنامه ی ستاد رو به اتمام بود، یک عدد پوستر تبلیغاتی خیلی خیلی گنده گیرم اومد. (نمی دونم شایدم کشش رفته باشم.)  آویزونش کردم کنار کتابخونه م. روحانی داره مجموعه ی فانتزی هام رو نگاه می کنه الآن، عشق می کنه. عشق. بعد منم مسیر نگاه اونو دنبال می کنم و این باعث می شه دو بار عشق کنم. یه بار وقتی مستقیم کتاب هام رو نگاه می کنم، یک بار هم وقتی مسیر نگاه این بنده خدا رو دنبال می کنم. برای همین بعید می دونم برش دارم حالا حالا ها این پوستر رو.

# از انتخابات امسال فقط اون در و داف هایی که پست می ذاشتن تو اینستا: "هنوز هم کسی هست نخواد رای بده؟ بیاد فقط پنج دقیقه با هم صحبت کنیم." حالا در حالت عادی باید کلی منّت بکشی بلکه یکی جوابت رو بده ها. شیطونه می گه واسه هر کدومشون یه دور بزنی تو فاز من رای نمی دم و اینا، همچین جیگرت حال بیاد.

# آقا انصافا می خواید هم دیگه رو به لجن بکشید، بکشید. ولی انصافا به جیگیلی جیگیلی تتلو کار نداشته باشین. من با این خاطره دارم هیچ کدومتون رو هم درک نمی کنم که فاز روشن فکری بر می دارین. الآن من بیام واستون این آهنگ رو پلی کنم یعنی بی تفاوت می شینین عین چوب خشک تو چشمام زل می زنین؟ انصافا می تونین یعنی؟ بعد احیانا مسخره بازی های نوجوونی هاتون رو با کدوم آهنگ در می آوردین دقیقا؟ بگم؟ بگم؟ بی خیال دیگه. هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن، هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی فردا انتخاباته.

# مرسی از همه ی بازدید کننده هام که همچنان دارن با هشتگ چگونه آدامس خود را باد کنیم سرازیر می شن به سمت وبلاگم، ولی حتّی یکی شون با هشتگ # انتخابات یا #مناظره یا #رای از بلاگم ورودی نگرفت. یعنی من خودم رو کشتم این قدر هش تگ زدم ولی شما ها هنوز فکر آدامس باد کردنتون اید. خدا قوت پهلوانان.

# به عنوان حسن ختام انتخابات، دیشب از شور و هیجان و جو زدگی گوشیم افتاد توی دستشویی. دومین بارمه گوشی حیوونکی رو می ندازم تو دستشویی. یعنی هرچی از شعارهایی که داده بودم انرژی گرفته بودم، یک آن فوت شد رفت هوا. اوّلش که رسما سکته زدم چون توش کلی کانتکت مهم (تو مثلا بگیر تنها راه ارتباطیم با سیمپل) و پیامک یادگاری داشتم که اگه جلدش نبود قطعا الآن پیش محتویات روده م بودن اینا. بعدش هم که هی خودم رو گول زدم: برش دار کیلگ. چیزی نیست. تو می تونی. به خاطر کانتکت هات برش دار. اصلا فرض کن داری گل می چینی!!! یکی از چندش آورترین کارهایی بود که تو چند سال اخیر مجبور شدم انجام بدم. لطفا قیافه تون رو هم اون شکلی نکنین چون خودم تازه باهاش کنار اومدم که قیافه م رو اون شکلی نکنم. :| پیشنهاد؟ الآن یه روزه مثل مواد مخدر پیچیدمش لای هزار تا کیسه فیریزر و دستمال کاغذی موندم چی کارش کنم. ایش. تف بگیرن این شانس ما رو. به کسی هم نگفتم. مامانم بفهمه بی تعارف می ندازش دور می گه ولش کن کیلگ تو که اصلا خیلی هم بهش احتیاجی نداشتی.

#هر کی فهمید چرا رنگ پوکر فیس توی تصویرم اون رنگی ه؟ یه کامنت خوشگل قربون صدقه طور طلبش.

مناظره - ۳

   ای کاش، فقط ای کاش این انتخابات یک ماه و نیم دیر تر برگزار می شد. واقعا دلم می خواد می رفتم توی یه ستاد یکی از کاندید ها فعّالیت انتخاباتی می کردم: تراکت می دادم دست مردم...  سینه سپر می کردم شعار تبلیغاتی می دادم... دستبند پارچه ای پخش می کردم... تیزر می چسبوندم رو در و دیوار... تا نصف شب می نشستیم دور هم حزبی ها چرت و پرت می گفتیم. رو راست بخوام باشم هم زیاد واسم مهم نیست چه کاندیدی. صرفا از جوّش خوشم می آد. معلوم نیست تا چهار سال دیگه من چه بلایی سرم اومده باشه. دلم می خواد تجربه ش کنم ولی مثل همیشه نمی تونم چون یه شور بخت تمام عیار بودم و هستم و انگاری هرچی نرسیدن به علایق هست، پای حساب من نوشتن از ابتدا.


   مناظره ی سوم رو هم دیدم. اگر بخوام فقط از روی مناظره ها قضاوت کنم، بعد از بستنی شکلاتی انصافا رایم رو به نفع مصطفی هاشمی طبا می نداختم تو سبد. کسی که پیش بینی می کنم اگه کنار نره، کمترین رای رو می آره. من از این بشر خوشم می آد و همین واسم کافیه. از اون ابروی همیشه بالا رفته ش. از موهای سرتاسر سفیدش که دیدنش همیشه حالم رو خوب می کنه. ازاینکه وقت کم نمی آره و با متانت تمام چیزی رو که لازم باشه می گه. به موقع شروع می کنه و به موقع تموم می کنه. از اینکه سعی نمی کنه بقیه ی کاندید ها رو قهوه ای کنه.  هر وقت لازم باشه از یه جناح دفاع می کنه، هر وقت هم صلاح ببینه همون جناح رو به چالش می کشه. از این خوشم می آد که منطقی حرف می زنه. از اینکه سرش تو کار خودشه و دنیاش دنیای خودشه. از اینکه بی شیله پیله س. از اینکه براش مهم نیست وقتی حیدری (مجری مناظره) برای بار دوم با میرسلیم اشتباهش می گیره و رسمابا این کار تبدیلش می کنه به جوک صد ها صفحه ی مجازی. از مظلومیتش خوشم می آد. از اینکه یه دور  حواسشون نبود و نزدیک بود بهش فرصت صحبت ندن و با مظلومیت تمام برگشت گفت اگه اجازه بدید نوبت نقد منه! من از هاشمی طبا خوشم می آد چون واقعا بلد نیست سیاست رو به لجن بکشه مثل بقیه و البته اینم می دونم که همین امر باعث می شه رای نیاره. من از منش و اخلاق این مرد سپید مو خوشم می آد و حس می کنم دوست دارم این آدم رو با آرامش خالصش در راس حکومت ببینم که دقیقا با همین ابروی بالا رفته ش داره کاملا جدّی تصمیم گیری می کنه. من مرید پیرمرد هفتاد ساله ی کاندیدی شدم که یک و نیم دقیقه ی خالص از وقت جمع بندی نهایی ش رو (دقیقا زمانی که سرنوشت ساز هست برای هر کاندیدی چون میلیونی می تونن رای ها رو با یک جمله از این سبد به اون سبد انتقال بدن) می ذاره تا کودکانه ترین شعر عباس یمینی شریف رو با لحن قشنگ خودش برای ما بخونه و بهمون بفهمونه که لعنتی ها! شما ها هنوز شعر دوران پیش دبستانی تون رو هم درک نکردید... و با لحنی تاسف بار تهش اضافه کنه... آزاد باش ای ایران، آباد باش ای ایران... اصلا شما کل فضای مجازی رو بجورید، سطر به سطر. عمرا یک مطلب پیدا کنید که تخصّصی به این کاندید پرداخته باشه. همه ش شده کل کل... دعوا... به گند کشیدن هم دیگه... کی کی رو قشنگ تر شست پهن کرد رو بند رخت... و این مرد، کسیه که در این قالب ها نمی گنجه و نمی تونن بگنجوننش حتّی. و برای همین از نظر من قابل ستایشه.


# اینم بنویسم که پیروز قطعی این مناظره ایزوفاگوس بود و لا غیر. چون دقیقا در انتهاش از علامه طباطبایی و مجموعه سلام خبر رسید که بچّه تون توی آزمون ها قبول شده و می تونید بیایید برای ثبت نام. و ما با دمبمان گردو شکنان که دو تا از مدرسه های بنام تهران بهمون اجازه دادن تا با پرداخت شهریه ی حداقل هفت میلیون تومنی، آینده ی بچّه مون رو تامین کنیم. چه پوچ. اون زمانی که من  در رشته ی پزشکی دانشگاه یک شهرستان، مشروط به شهریه قبول شده بودم خیلی واسم واضح بود  که انتخابش نمی کنم. اصلا قبولی حساب نمی کردم این رو. دقیقا مثل این بود که کلمه ی مردود رو دیده باشم اون پایین و تا یک روز تمام مثل نشئه ها در و دیوار رو نگاه می کردم که حالا کاری ندارم که به زور ردم کردند رفت. ولی امروز داریم خوش حالی می کنیم که مدارس غیر انتفاعی در پایه ی هفتم برای بچّه ی ما جا دارند و خودش هم که تلفن به دست گرفته و برای خاله و مادر بزرگ از افتخاراتش نطق می کند. خنده دار نیست؟ دنیا چه قدر کوچیکه. اگر یکی از این مدارس رو براش انتخاب کنیم، تا ایشون دیپلم بگیره، با همون پول و بسی کمتر منم مدرک پزشکی م رو گرفته ام! کاش که تیزهوشانت رو هم به همین خوبی ترکونده باشی بچّه جان.

یکی بیاد منو از فاز انتخابات بکشه بیرون...

   دی روز که کلا صفر ساعت چون فاز درس خوندن نداشتم. امروز هم به میمنت علّاف بازی هام کلا سه صفحه جزوه.

مبارکم باشه. نصف امتحان سه شنبه م مونده،  تا حالا هم نگاه ننداختم جزوه ش رو. رسما دارم هرچی ترم پیش ریسیدم رو پنبه می کنم این ترم.

مطمئنم این خرخونامون تا الآن ده دور هر صفحه رو نشخوار کردن. از هر صفحه با ده رنگ مختلف نکته برداری و خلاصه برداری کردن. ده تا رفرنس رو با جزوه مطابقت دادن. بعد اون وقت من جزوه م عینهو پاهای سیندرلّا،  بلورین. حتّی لامصب ورق هم نخورده که بگم باز یه حرکتی روش زدم. دقیقا به همون حالتی که از دستگاه فتوکپی دانشگاه اومده بیرون چسبیده به هم. وای که من چقد متنفرم از سگ دو زدن واسه نمره. نه می تونم برم تو گروه بی خیالای تنبل، نه می تونم ادای خرخونا رو در بیارم. حالم صد درصد از ورژنی که الآن مجبورم باشم به هم می خوره. دلم می خواد بشم چنگیز مغول تموم کتاب های مربوط به رشته م رو خمیر کنم بریزم تو کوره بعد ببینم بقیه از کجا می خوان علم اندوزی کنن. (هشتگ گربه و گوشت و پیف پیف اینا)

   چه گلی به سرم بگیرم آخه؟ اون موقع ها که ریاضی بودم همیشه ته دلم قرص بود که حالا بی خیال تهش سه چهار فصل هم موند اکی هست خودت سر امتحان یه ژانگولری می زنی ، نمره در می آد از راه حلّت و همیشه هم با همون ژانگولر ها خوشگل ترین نمره ی ممکن رو می گرفتم. آبم از آب تکون نمی خورد. کسی هم نمی فهمید چه جوری نمره می آرم. ولی الآن دلم رو به چی خوش کنم آخه؟ نه امتحاناش تشریحیه، نه می فهمم، نه خوشم می آد، نه استعداد دارم، نه اصلا ربطی به این رشته دارم، نه از نظر روانی سر کلاسا بودم حتّی و نه یه رفیق دارم بهم جزوه خلاصه ای چیزی قرض بده یا بیاد یکم بهم توضیح بده بلکه نیفتم! کلّه م شپش زده ولی حوصله ندارم برم حموم، سردمه چون خونه مون تو بهار داخلش سرد تر از خارجشه، حوصله ندارم فردا برم قیافه ی کسی رو ببینم، الآن حتّی حوصله ندارم خودم رو از پریز بکشم  برم بکپم که نخوام اینقدر چرت و پرت بنویسم رو بلاگم.

تف بگیرن این زندگی منو.

تف بگیرن این اردیبهشتی که برای خودم ساختم رو.

یه تف اساسی بگیرن این رشته م رو.

تف اعظم بگیرن نیمه ی کوفتی بهار رو.

و آخرین تف رو هم بگیرن به کل اتفاقات هیجان انگیزی که می ندازنشون تو بهار.

همه از پاییز و غروباش متنفرن و من به اندازه ی همه ی تک تک اون آدما باید تنفّر از بهار رو تنهایی به دوش بکشم.


تقدیم به شما. از جمله هنر های امروزم هست:

(تو صفحه ی جدید بزرگ بازش کنین. انصافا باید بگم این قالبم رو هم یه تف جداگانه بگیرن که عکس ها رو مورچه مورچه باید بندازم توش؟)

فکر نمی کنم مشکلی داشته باشه از نظر اخلاقی، کامنت های مردمه از پیج های مختلف چند ساعت بعد مناظره...




# همین الآن طی مذاکره ی این ور خونه ای ها با اون ور خونه ای ها فهمیدیم که من #رای_اوّلی_شونم.

# ایزوفاگوس داره می پرسه: احمدی نژاد #اصیل_گر بود یا #اصول_گر؟

# مامانم می گه اصلا مگه تو #دو_سال_پیش برای لیست اصلاحات مجلس نمایندگان مجلس رای ندادی کیلگ؟

# بهش می گم مادر من اینقدر با ایزوفاگوس درس #کلاس_ششم_دبستان خوندی، پنج ماه برات دو سال گذشته.

# بابام داره با خودش زمزمه می کنه : فکر می کنم اینا ابر ها رو #باردار می کنن.

# قدر دندونات رو بدون. برو مسواک بزن. ساعت کوک کنی من حوصله ندارم فردا صبح بیدارت کنم.

چقد مغزم پره و خالی نمی شه.

چقد مغزم پره و خالی نمی شه.

چقد مغزم پره و خالی نمی شه.

مناظره - ۲

  نصف دلیل اینکه بی خیال امتحان سه واحدی سه شنبه م شدم و دارم مناظره رو می بینم به خاطر خنده های زیر سبیلی عاقل اندر سفیه روحانیه. انگار که با خنده هاش می گه خدایا بیا ببین من اینجا بین این مسخره ها چی کار می کنم اصلا؟

یاد خودم می افتم سر کلاس  های دانشگا، منم دقیقا این نوع خنده ی محجوبانه رو دارم و اکثر مواقع _درست مثل روحانی_ دارم سعی می کنم خنده هام رو بخورم که مثل روحانی موفق نمی شم. همه ش هم دارم فکر می کنم خدایا من اینجا بین این دیوونه ها که فازشون یک درصد مثل من نیست، دارم چه غلطی می کنم دقیقا؟

یه تحمیق نهفته ای پشت خنده هاشه آتیش پاره.


   چقدر مناظره دیدن کیف می ده. بیشتر از صد بار سینما رفتن. تو سینما معمولا دارم قیافه ی تماشاچی ها رو نگاه می کنم چون حوصله م سر می ره، هیچی هم میلم نمی کشه ولی اینا خیلی باحالن. تازه تو خونه خودم تنها تنها علاقه مندم و دنبال می کنم که این خودش یه موهبت جداست چون مجبور نیستم نقطه نظر های بقیه رو بشنوم و قشنگ می تونم  آنالیز کنم کاندید ها رو. کلی هم چیز میز خوردم. الآن خورده چیپس ها رفتن تو تیشرتم اصلا راحت نیستم، دست هام چسب چسبی شده به خاطر شیرینی، یکم ازشلوارم هم نم داره چایی روش چپه کردم. کلا شرایط مطلوبی ندارم، ولی دلم نمی آد پاشم برم رسیدگی کنم.


طی آنالیز های پایه ایم، چند تا فکت هم استخراج کردم:

مو های قالیباف یکم  به خرمایی می زنه ولی از اون خرمایی نادر ها نیست،

سمت راست صورت هاشمی طبا کلا یه طبقه بالا تر از سمت چپ صورتشه،

میر سلیم عینکش هری پاتریه ولی کلّه ش با وجودی که کچله برق نمی زنه،

دماغ و گوشای جهانگیری هم درخشانه ولی به صورتش زار هم نمی زنه،

از اون رئیسی هم می ترسم، می آد رو صفحه نگاش نمی کنم کلا قیافه ش رو.


پ.ن: اون بیلبیلک های توی گوششون رو هم حذف کردن، می گفتن برای اینه که دقیق تر صدا رو بشنون. نمی دونم تو این یه هفته چی کار کردن با گوش هاشون که دیگه نیازی بهش ندارن!


# وااااااای یکی توی اینستا نوشته هر وقت که جهانگیری می گه مردم عزیز ایران ما با هم جواب می دیم جون مردم عزیز ایران. پاشیدم از خنده!