Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

یکی بیاد منو از فاز انتخابات بکشه بیرون...

   دی روز که کلا صفر ساعت چون فاز درس خوندن نداشتم. امروز هم به میمنت علّاف بازی هام کلا سه صفحه جزوه.

مبارکم باشه. نصف امتحان سه شنبه م مونده،  تا حالا هم نگاه ننداختم جزوه ش رو. رسما دارم هرچی ترم پیش ریسیدم رو پنبه می کنم این ترم.

مطمئنم این خرخونامون تا الآن ده دور هر صفحه رو نشخوار کردن. از هر صفحه با ده رنگ مختلف نکته برداری و خلاصه برداری کردن. ده تا رفرنس رو با جزوه مطابقت دادن. بعد اون وقت من جزوه م عینهو پاهای سیندرلّا،  بلورین. حتّی لامصب ورق هم نخورده که بگم باز یه حرکتی روش زدم. دقیقا به همون حالتی که از دستگاه فتوکپی دانشگاه اومده بیرون چسبیده به هم. وای که من چقد متنفرم از سگ دو زدن واسه نمره. نه می تونم برم تو گروه بی خیالای تنبل، نه می تونم ادای خرخونا رو در بیارم. حالم صد درصد از ورژنی که الآن مجبورم باشم به هم می خوره. دلم می خواد بشم چنگیز مغول تموم کتاب های مربوط به رشته م رو خمیر کنم بریزم تو کوره بعد ببینم بقیه از کجا می خوان علم اندوزی کنن. (هشتگ گربه و گوشت و پیف پیف اینا)

   چه گلی به سرم بگیرم آخه؟ اون موقع ها که ریاضی بودم همیشه ته دلم قرص بود که حالا بی خیال تهش سه چهار فصل هم موند اکی هست خودت سر امتحان یه ژانگولری می زنی ، نمره در می آد از راه حلّت و همیشه هم با همون ژانگولر ها خوشگل ترین نمره ی ممکن رو می گرفتم. آبم از آب تکون نمی خورد. کسی هم نمی فهمید چه جوری نمره می آرم. ولی الآن دلم رو به چی خوش کنم آخه؟ نه امتحاناش تشریحیه، نه می فهمم، نه خوشم می آد، نه استعداد دارم، نه اصلا ربطی به این رشته دارم، نه از نظر روانی سر کلاسا بودم حتّی و نه یه رفیق دارم بهم جزوه خلاصه ای چیزی قرض بده یا بیاد یکم بهم توضیح بده بلکه نیفتم! کلّه م شپش زده ولی حوصله ندارم برم حموم، سردمه چون خونه مون تو بهار داخلش سرد تر از خارجشه، حوصله ندارم فردا برم قیافه ی کسی رو ببینم، الآن حتّی حوصله ندارم خودم رو از پریز بکشم  برم بکپم که نخوام اینقدر چرت و پرت بنویسم رو بلاگم.

تف بگیرن این زندگی منو.

تف بگیرن این اردیبهشتی که برای خودم ساختم رو.

یه تف اساسی بگیرن این رشته م رو.

تف اعظم بگیرن نیمه ی کوفتی بهار رو.

و آخرین تف رو هم بگیرن به کل اتفاقات هیجان انگیزی که می ندازنشون تو بهار.

همه از پاییز و غروباش متنفرن و من به اندازه ی همه ی تک تک اون آدما باید تنفّر از بهار رو تنهایی به دوش بکشم.


تقدیم به شما. از جمله هنر های امروزم هست:

(تو صفحه ی جدید بزرگ بازش کنین. انصافا باید بگم این قالبم رو هم یه تف جداگانه بگیرن که عکس ها رو مورچه مورچه باید بندازم توش؟)

فکر نمی کنم مشکلی داشته باشه از نظر اخلاقی، کامنت های مردمه از پیج های مختلف چند ساعت بعد مناظره...




# همین الآن طی مذاکره ی این ور خونه ای ها با اون ور خونه ای ها فهمیدیم که من #رای_اوّلی_شونم.

# ایزوفاگوس داره می پرسه: احمدی نژاد #اصیل_گر بود یا #اصول_گر؟

# مامانم می گه اصلا مگه تو #دو_سال_پیش برای لیست اصلاحات مجلس نمایندگان مجلس رای ندادی کیلگ؟

# بهش می گم مادر من اینقدر با ایزوفاگوس درس #کلاس_ششم_دبستان خوندی، پنج ماه برات دو سال گذشته.

# بابام داره با خودش زمزمه می کنه : فکر می کنم اینا ابر ها رو #باردار می کنن.

# قدر دندونات رو بدون. برو مسواک بزن. ساعت کوک کنی من حوصله ندارم فردا صبح بیدارت کنم.

چقد مغزم پره و خالی نمی شه.

چقد مغزم پره و خالی نمی شه.

چقد مغزم پره و خالی نمی شه.