Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

آدمیزاد است دیگر؛ همیشه دل تنگ

داشتم فکر می کردم آدمی زاد حتی اگر به زیر خاک برود و مثل انیمیشن ها کرم های خاکی از یک چشم به چشم دیگرش بلولند باز هم دلش تنگ یک سری کار های خاص خودش خواهد بود آن قدر که حتی تضمینی نیست روحش از زیر آن سنگ لحد نام در نیاید و به همان کار ها نپردازد. کار هایی که هر چه قدر هم آن ها را انجام می دهد خسته نمی شود و برای بار میلیونیوم باز هم به انجام آن ها اقدام می کند. یک طور خستگی نا پذیری...


مثلا در مورد مادرم... خیال می کنم روح او با همان سرعت الآنش و چه بسا بیشتر به سمت مطب بشتابد و فکر درمان کردن این مریض و آن مریض باشد و تهش هم استرس این را داشته باشد که حال فلان مریض یکهو بد نشود و فلانی دردش  نگیرد...


پدرم یحتمل روح خود را به سمت دوست هایش هدایت می کند همان هایی که کلی زیادند. شاید هم برود پیش خواهر ها و برادر هایش که خیلی از ما دور اند. یک احتمال دیگر هم هست... اگر یک تلویزیون را روی کانال بی بی سی نامی فیکس کنیم و بفرستیم زیر سنگ لحد یحتمل روحش بیشتر از دو مورد قبلی آرامش خواهد داشت...


ایزوفاگوس چی؟ یک توپ بسش است. فوتبال می زند دم به دم. با چاشنی ایکس باکس و پی اس پی و البته عضویت ابد الدّهری  کانال جم جونیور.... و کلیییی هم ناگت برای خوردن. بی نهایت تا...!


و می رسیم به من. روح من را احتمالا در لا به لای پتویی خواهید یافت در یک محوطه ی بیش از حد سبز و پر از چمن. قلم در دست ... از دل تنگی هایش می نویسد. که چه قدر دل تنگ این است. دل تنگ آن است. دل تنگ فلان است. دل تنگ بهمان است. و می خواهد این دل تنگی را با نوشتن فراموش یا شاید هم درمان کند. او قطعا از گذر زمان باز هم غرغر می کند و یحتمل به کسانی فکر می کند که هیچ سنخیتی با او ندارند و حتی از وجودش خبر هم ندارند... یا شاید هم کتابی از دوران نوجوانی ام  در دستش باشد و یک عدد موبایل  متصل به اینترنتِ گم شده در بین پتو. که هر از گاهی کِلَش را چک کند و لشگر هایش را بین هم کِلَنی هایش خیرات کند و بعدش هم برود تراوین و لشگرش را از فرط دل تنگی خالی کند بر سر واحه های تسخیر نشده. بعد هم می رود ادیتور سی پلاس پلاس اسمارت فون را باز می کند و می نویسد:

#include<iostream>

#include<conio.h>

#include<algorithm>

using namespace std;

int main(){

//////mage hamishe bayad inja code zad?

while(1){

                                   ////delam shadidan tang ast, kalle mokaaB...

}

system("pause");

}

گاهی هم که اعصابش خیلی خط خطی بشود "اهل کاشان" را  از بر می خواند و با سهراب حرف می زند... روح همیشه دل تنگ من... نکند اینجا را هم آپلود می کند گاهی؟!!


هر چه قدر فکر می کنم این ها شده اند بخش ثابت زندگی من. در طی ده سال گذشته ی عمرم آرامش بخش ترین کار هایی ست که کرده ام. و هیچ وقت هم خسته نشده ام. شده است یک سال جدا شده باشم از چنین کار هایی. یا  دو سال یا بیشتر... ولی باز بر می گردم به این کار ها. هر چه قدر هم که دیگر به درجه تبم نخورند. هر چه قدر هم که هم سن و سالانم بزنند تو خط "بادبادک باز" یا "چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد"... یا حتی بشوند یک "اینستا" باز حرفه ای... بروند تلگرام و مرا سرزنش کنند از تلگرام نداشتن.  یا شعر های حافظ را برای هم تحلیل کنند و دم از روشن فکری بزنند...  از زمانی که یادم می آمده هر وقت دلم خواسته از دنیای اطرافم کنده شوم یکی از کار های بالا را کرده ام و بعد از مدتی دیگر جایگزینی برایشان پیدا نکرده ام. در نتیجه آسان ترین راه انتخاب شده... تکرار و تکرار و تکرار... تکرار کارهای بچه گانه ولی دل نشین.


و الآن؟ بله. دقیقا همان زمانی ست که از همه چیز و همه کس کنده شدم و دقیقا درست نمی دانم دارن شان را برای بار بیستم است می خوانم یا نوزدهم یا شاید هم بیست و یکم.


+مرسی از نظر های سابق. خیلی. همه شان را خواندم. ولی حوصله ی جواب دادن ندارم. یعنی خیلی خیلی جواب هست که منتقل کردن آن ها فعلا در حوصله ی من نیست.  گویی از یک کنکوری در روز بعد از کنکور بخواهید ده تا تست شیمی حل کند.از پشت بام هم پرتش کنید دلش را ندارد که ندارد... از طرفی دلم نمی خواهد بدون جواب دادن مهر تاییدی بر آن ها زده باشم. خصوصا یک نظر که شدیدا مخالف بود و من هم عاشق جواب دادن به چنین مخالفت هایی و بحث و تلاش برای اثبات حرفی که فکر می کنم درست است. منتها الآن جدا حسش نیست. بعدا تایید می شوند سر حوصله...


+دو تا سوال:

1) کنکوری جماعت دقیقا تا کی باید از این آن سوال بشنود در مورد کنکور؟ مشکلی ندارم. جواب می دهم تا زمانی که  آخرین قطره ی آب دهانم باقی ست. ولی رواست در سلمانی هم به چشمانمان زل می زنند و می گویند: تو همان کنکوریه هستی! بگو زود تند سریع کنکور چی شد؟ قبول شدی؟

2)کنکوری جماعت تا کی باید در سایت های دیگر ول بچرخد و ریلود و ریفرش کند تا اسم مبارک سایت کانون فرهنگی آموزش-کاظم قلم چی از حافظه ی مرور گرش برود بیرون؟ به امید آن روز که وقتی آن کلیک بالایآدرس بار را می زنم دیگر چشمم به این نام نیفتد! :>


وقتی جام جهانی دیگه جام جهانی نیست...

   وقتی اسپانیا هم از جام حذف می شه! اونم تو دور مقدماتی و فقط با دو بازی از سه بازی انجام شده...

وقتی دیگه حتی جام جهانی هم نمی تونه سرت رو گرم کنه تا سردردت تسکین پیدا کنه...

وقتی تنها دلیل خوشحال بودن این روز هات ازت گرفته میشه تا بیشتر و هر چه بیشتر به نتایج کوفتی المپیاد فکر کنی...

وقتی دیگه دلیلی برای دیدن جام جهانی برات نمونده... هر چند تیم ملی کشورت هنوز حذف نشده باشه.

وقتی دلت می خواد با کاسیاس تو هم بزنی تو سرت و گریه کنی...

وقتی برای اسپانیا بیش تر از تیم ملی کشور خودت استرس داری. طوری که وقتی به دروازه ی کاسیاس نزدیک می شن قلبت بوم بوم می زنه ولی سر بازی ایران نیجریه خوابت می بره بس که برات بی اهمیته.

وقتی تورس و کاسیاس رو خیلی خیلی خیلی دوست داری... هر چقدر هم که گند بزنن به تیم!

وقتی قراره شنبه کارنامه بدن و تو هیچ ایده ای درمورد نمره های کوفتی ت نداری...

وقتی همه ی سمپادیا کارنامه شون رو گرفتن و مینیمم نمره ای که به چشمت می خوره از 19 پایین تر نیست.

وقتی به نمره ی فیزیک امتحان نهایی ت فکر می کنی و واقعا حالت تهوع می گیری...

وقتی از درد حذف اسپانیا و نتایج المپیاد راهی واست باقی نمی مونه جز برگشتن به تراوین... جز اعتیاد!

وقتی این اعتیاد تا حدی شدید می شه که بی چون و چرا می شی لیدر اتحادتون!

وقتی برای اولین بار می شی رتبه ی زیر 100 تو تراوین...

وقتی حتی تراوین اونم تو سرور اسپید هم  نمی تونه حواست رو پرت کنه تا به چیزی که نمی خوای فکر نکنی!

وقتی خط تلفنتون خرابه و هر کسی می خواد تلفن بزنه میاد خط نت رو قطع می کنه و تو به این حالت که فا×××!

وقتی زنگ می زنی باشگاه می گن که نتایج اعتراضی ها رو اعلام کردن و تو باز هم قبول نشدی...

وقتی سردردت هر لحظه بیشتر می شه...

وقتی تابستونت کابوس وار شروع میشه... و کابوس وار تر ادامه پیدا می کنه.

وقتی می خوای با یک دوست خیلی خیلی خیلی قدیمی بری بیرون و مامانت میگه: دیگه امسال بی خیال این کار ها شو! بذارش برای سال بعد کنکور...

وقتی واقعا واقعا واقعا دلت میخواد بکوبونی تو دهن مامانت و هرکس دیگه ای که بدبختیات رو عینا مجسم می کنه جلو چشمت... هر چند شاید کار درستی نباشه.

وقتی متنفری از این که مامانت بیشتر از خودت استرس کنکور رو داره.

وقتی از ترس این که مامان جون لعنتی ت نت رو قطع نکنه شروع می کنی به دانلود فیلم تا اگر نت قطع شد یه کاری داشته باشی بکنی پای کامپ...

وقتی مجموعه ی مرلین رو آرشیو می کنی، به عنوان آذوقه ای برای دوران فاکیده ی کنکور.

وقتی دوست داری خانواده ت رو به فوش بکشی... هر چند همه چی تقصیر خود لعنتیت ه!

وقتی دوستای تراوینت هم دردی ازت دوا نمی کنن و رو میاری به آشپزی برای نخستین بار در کل عمرت!

وقتی بابات غذا رو که شامل سوسیس سوخته می شه می بینه و یهو میزنه تو فاز این که دیگه وقتشه واسش زن بگیریم.

وقتی روانت با جمله ی بالا خط خطی میشه.

وقتی دلت تنگه... ولی درست نمی دونی برای چی یا کی؟

وقتی از همه بیشتر هم سرویسی کلاس اولیت بهت ایمان داره. وقتی دوست واقعی رو نمی تونی در زمان سختی بشناسی مگر به غیر از اوشون یا یکی از بچه های مدرسه که با خودت پیمان بسته بودی همیشه ازش متنفر باشی و اس میده و حالت رو می پرسه!

وقتی میری پای اینستا و لوس بازی های دخترا رو می خونی و مجبوری لایک کنی تا ناراحت نشن.

وقتی حرف های عشقولانه ی صد من یه غازی که هیچ کدومشون واقعی نیست رو تو اینستا کامنت می کنن و تو بازهم در هدفت قوی تر می شی که مثل اون ها نباشی، هیچ وقت.

وقتی حالت از تک تک کلمه هایی که مونث ها تایپ می کنن به هم می خوره و با خوندن حرف ها ی احمقانه شون اعصابت می ریزه به هم.

وقتی امید کرات رو تو توییتر پیدا می کنی و می بینی هیچ چیش با اونی که تو دمنتور بود یکی نیست؛ اپسیلون! درست و درست مثل خودت...

وقتی به زور می ریزن تو اتاقت تا از یک صبح تا ظهر مرتبش کنند و تو سر ظهر از حرصت با یک حرکت تمام عیار همشو دوباره به هم می ریزی!

وقتی یه حس تنفر بیش از حد نسبت به تمام رفیق رفقا و خانوادت داری و صرفا می خوای تنها باشی با یه تلویزیون، PC و گوشیت به همراه WIFI...

وقتی این هفته میشه یکی از بدترین هفته های زندگی ت : امتحان تاریخ سفید، رد شدن تو المپیاد ، حذف اسپانیا، بدبختی تمام عیار!

وقتی باید گریه کنی ولی گریه ت که نمی آد هیچ... می شی بی خیال ترین آدم دنیا . به هر موضوع بی اهمیتی می خندی.

وقتی می خوای پایین این پست کلی هش تگ بزنی و فقط ده تا هش تگ جا هست...