Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ایکر مقدس دستکش هایش را اویخت

امروز مهمترین و در عین حال دشوار ترین روز زندگی من است: زمان خداحافظی فرا رسید.

سفر من در دنیای فوتبال سی سال پیش آغاز شد، یک سفر طولانی بود و مانند همه ی سفرها، لحظات خوب، شادی ها و غم و اندوه به همراه داشت. در این لحظه از زندگی ام بدون هیچ شکی می توانم بگویم که ارزشش را داشت...


من بسیار خوش شانس بوده ام که توانستم خودم را به طور حرفه ای وقف چیزی کنم که به آن علاقه مند هستم و من را خوشحال می کند : "فوتبال".

زمانی که کوچک بودم و شروع به بازی کردن کردم را به خاطر می آورم، در زمین های خاکی ناوالاکروز و یا شهرک ورزشی قدیمی رئال مادرید، و سپس نوبت بازی در مهمترین استادیوم های دنیا فرا رسید، سانتیاگو برنابئو و دراگو.


به عقب که نگاه می کنم می گویم چقدر خوشبخت هستم، نه فقط بخاطر عناوین، بلکه بخاطر انسانی که الان هستم.
امروز روز دشواری است اما ناراحت کننده نه. من خوشحالم برای اینکه چگونه به این جا رسیدم، برای دستیابی به هر آنچه به دست آوردم، برای همه ی آنها...


نمی خواهم بدون تشکر از آنهایی که در این سفر همراهم بودند کارم را تمام کنم :


خانواده ام، برای فداکاری هایی که شما کردید تا بتوانم به جایی که الآن هستم برسم و این به من اجازه داد تا آرزوهایم را عملی کنم. شما در هر کاری که در طول حرفه ام انجام داده ام شریک هستید.


همسرم و پسرانم مارتین و لوکاس، از همه ی حمایت های شما سپاسگزارم ، برای تمام ساعاتی که نتوانسته ام در کنار شما باشم. برای درک و تشویق من برای لذت بردن از زندگی ای که انتخاب کرده ام از شما ممنونم. بدون شک در کنار شما همه چیز آسان تر است.


باشگاه هایم: رئال مادرید که عمری را در آن گذراندم، آن ها من را دیدند، آموزش دادند و با القای ارزش های خود باعث رشد من شدند و در نهایت به آنچه که هستم تبدیل شدم.
پورتو، به خاطر استقبالی که از من به جا اوردید، به من آموختید که چیزها را از زاویه ی دیگری ببینم، به من این فرصت را دادید تا با باشگاه و شهری که عاشقش شده ام و همیشه در قلبم میمانند، آشنا شوم. شما همیشه بخشی از من خواهید بود.

روسای باشگاه هایی که در آن بازی کرده ام، برای اینکه به من اجازه دادید به همه آرزوهایم برسم.


هم تیمی هایم، بدون آنها هیچ وقت به موفقیت نمی رسیدم. یک تیم، مجموع هریک از مؤلفه های آن است که برای رسیدن به یک هدف مشترک، در یک جهت حرکت می کنند.


مربیانم، برای اینکه به من اعتماد کردند، به من گوش دادند و همه چیز را به من یاد دادند.

به انتخاب کنندگان دسته های مختلف تیم ملی اسپانیا، که به من اجازه حضور در تیم ملی کشورم و رسیدن به بزرگترین پیروزی ها را دادند.


هواداران تیم هایی که در آن بازی کردم، برای پشتیبانی و همراهی من، همچنین برای اینکه از من بیشترین توقع را داشتند تا بهترین ورژن از خودم را ارائه دهم.

همه افرادی که برای آسان تر کردن زندگی ما در باشگاههایی که بازی کرده ام، کار کرده و می کنند.


رقبای خودم و طرفداران آنها، به خاطر احترامی که همیشه به من ابراز کرده اند.


و در نهایت دوستانم، دوستانی که سالهاست من را در مسیری که رفته ام همراهی کرده اند.

من به همه ی شما مدیون هستم، شما در این ماجراجویی در کنارم بودید.



اما مهمتر از همه، از فوتبال ممنونم، به خاطر این که به من اجازه داد در آن حضور داشته باشم، برای داشتن یک ورزش شگفت انگیز ، برای اینکه به من اجازه ی یک زندگی پر از شور را داد، برای دادن لحظات خوشبختی، برای اینکه به عنوان یک ورزشکار و یک انسان من را پرورش داد. برای اینکه فرصتی برای ملاقات و به اشتراک گذاشتن لحظات با افراد باورنکردنی به من داد.


کوتاه بگویم، از اینکه همه چیز به من دادید از شما ممنونم.

مهم این است که چه مسیری را طی می کنی و چه افرادی تو را همراهی می کنند، نه مقصدی که به آن را می رسی. چرا که مشخص است که در این مسیر چه تلاش و فداکاری هایی داشتی و بی تردید می توانم بگویم که این مسیر و مقصد رویایی من بوده است.


این یک نقطه پایان نیست، سفر به اینجا ختم نمی شود. این مسیر ادامه پیدا میکند و ما مطمئناً به زودی دوباره همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.


امروز من آن سه تیمی را که به عنوان دروازه بان در آنها رشد کردم، پشت سر می گذارم. آنهایی که در هر لحظه از زندگی ام من را مجبور کردن روی پاهایم بایستم. آن سه چوبی که خیلی به آنها مدیون هستم و مطمئناً دلم خیلی برایشان تنگ می شود. و در آخر ، شما همراهان وفادارم را نیز ترک و دستکش هایم را آویزان می کنم.

 ایکر کاسیاس.


GRACIAS, GRACIAS y GRACIAS



پ.ن. فکر کنم من جزو معدود بارسایی هایی بودم که وقتی گل می زدیم به رئال نمی دونستم بخندم یا گریه کنم! 

فکرش رو نمی کردم کاسیاس زود تر از بوفون خداحافظی کنه از دروازه بانی. تموم شد. خاطرات من رسما داره می ره که فسیل بشه.

ایکر کاسیاس! هوی! دلم خیلیییییی برات تنگ میشه. 

رئال خودخواه کثیفو هیچ وقت نبخشیدم به خاطر طرز برخوردشون با تو، به خاطر وقتی که نیاز به حمایت داشتی، اونقدر بی همه چیز بودند که مثل سگ رهات کردند. 

هنوزم که هنوزه، تلفظ اسمت، طرز قرار گیری حروفش و صدایی که پس از ادا شدن توی گوشم ایجاد می کنه، به شیرینی دوران اول راهنماییه.

خداحافطی کردنت، هر لحظه بیشتر از پیش مثل میخ به مغزم فرو می ره و یادم می ندازه که اون دوران خوش نوجوونی تمام شده و داریم به زباله دان تاریخ می پیوندیم و راهی برای فرار از این سیاهچاله ی بی وفای زمان نیست. باورم نمیشه که باید باور کنم احتمالا دیگه هیچ وقت فوتبالیست نخواهم شد. باورم نمیشه و قلبا متاسفم که عمر دروازه بان بودنت به گرفتن مدرک پزشکی من قدر نداد تا بیام پزشک خود پورتو بشم!


من با تو بارها گریه کردم. بیشتر از اون خندیدم، جهیدم! تو همیشه در قوی ترین احساسات من حضور خواهی داشت. چون هر وقت موفقیتی به دست بیارم، اولین صحنه ای که پشت پرده ی چشمم رو گرم می کنه و خودم رو جاش می گذارم،  شبی بود که مثل دیوونه های احساساتی اشک می ریختی و جام جهانی رو برای تیم ملی اسپانیا بالا می بردی. خوش حالم که با قهرمانی مثل تو هم عصر بودم. ارزشش رو داشت.

اگه قهرمان فوتبال می شدم، تو دقیقا همون کسی بودی که ازش تو مصاحبه هام به عنوان قدیس ترین بازیکنی که دوست دارم روزی شبیهش بشم و اثرش باعث شده  موفق بشم، یاد می کردم. 


تو خودش بودی...

قدیس من، سن ایکر کاسیاس. [قلب][قلب][قلب]


-از طرف کیلگ، تنهاهوادار دو آتیشه ات که فقط به خاطر تو شبای بازی دعا می کرد رئال کمتر جر بخوره-

وقتی جام جهانی دیگه جام جهانی نیست...

   وقتی اسپانیا هم از جام حذف می شه! اونم تو دور مقدماتی و فقط با دو بازی از سه بازی انجام شده...

وقتی دیگه حتی جام جهانی هم نمی تونه سرت رو گرم کنه تا سردردت تسکین پیدا کنه...

وقتی تنها دلیل خوشحال بودن این روز هات ازت گرفته میشه تا بیشتر و هر چه بیشتر به نتایج کوفتی المپیاد فکر کنی...

وقتی دیگه دلیلی برای دیدن جام جهانی برات نمونده... هر چند تیم ملی کشورت هنوز حذف نشده باشه.

وقتی دلت می خواد با کاسیاس تو هم بزنی تو سرت و گریه کنی...

وقتی برای اسپانیا بیش تر از تیم ملی کشور خودت استرس داری. طوری که وقتی به دروازه ی کاسیاس نزدیک می شن قلبت بوم بوم می زنه ولی سر بازی ایران نیجریه خوابت می بره بس که برات بی اهمیته.

وقتی تورس و کاسیاس رو خیلی خیلی خیلی دوست داری... هر چقدر هم که گند بزنن به تیم!

وقتی قراره شنبه کارنامه بدن و تو هیچ ایده ای درمورد نمره های کوفتی ت نداری...

وقتی همه ی سمپادیا کارنامه شون رو گرفتن و مینیمم نمره ای که به چشمت می خوره از 19 پایین تر نیست.

وقتی به نمره ی فیزیک امتحان نهایی ت فکر می کنی و واقعا حالت تهوع می گیری...

وقتی از درد حذف اسپانیا و نتایج المپیاد راهی واست باقی نمی مونه جز برگشتن به تراوین... جز اعتیاد!

وقتی این اعتیاد تا حدی شدید می شه که بی چون و چرا می شی لیدر اتحادتون!

وقتی برای اولین بار می شی رتبه ی زیر 100 تو تراوین...

وقتی حتی تراوین اونم تو سرور اسپید هم  نمی تونه حواست رو پرت کنه تا به چیزی که نمی خوای فکر نکنی!

وقتی خط تلفنتون خرابه و هر کسی می خواد تلفن بزنه میاد خط نت رو قطع می کنه و تو به این حالت که فا×××!

وقتی زنگ می زنی باشگاه می گن که نتایج اعتراضی ها رو اعلام کردن و تو باز هم قبول نشدی...

وقتی سردردت هر لحظه بیشتر می شه...

وقتی تابستونت کابوس وار شروع میشه... و کابوس وار تر ادامه پیدا می کنه.

وقتی می خوای با یک دوست خیلی خیلی خیلی قدیمی بری بیرون و مامانت میگه: دیگه امسال بی خیال این کار ها شو! بذارش برای سال بعد کنکور...

وقتی واقعا واقعا واقعا دلت میخواد بکوبونی تو دهن مامانت و هرکس دیگه ای که بدبختیات رو عینا مجسم می کنه جلو چشمت... هر چند شاید کار درستی نباشه.

وقتی متنفری از این که مامانت بیشتر از خودت استرس کنکور رو داره.

وقتی از ترس این که مامان جون لعنتی ت نت رو قطع نکنه شروع می کنی به دانلود فیلم تا اگر نت قطع شد یه کاری داشته باشی بکنی پای کامپ...

وقتی مجموعه ی مرلین رو آرشیو می کنی، به عنوان آذوقه ای برای دوران فاکیده ی کنکور.

وقتی دوست داری خانواده ت رو به فوش بکشی... هر چند همه چی تقصیر خود لعنتیت ه!

وقتی دوستای تراوینت هم دردی ازت دوا نمی کنن و رو میاری به آشپزی برای نخستین بار در کل عمرت!

وقتی بابات غذا رو که شامل سوسیس سوخته می شه می بینه و یهو میزنه تو فاز این که دیگه وقتشه واسش زن بگیریم.

وقتی روانت با جمله ی بالا خط خطی میشه.

وقتی دلت تنگه... ولی درست نمی دونی برای چی یا کی؟

وقتی از همه بیشتر هم سرویسی کلاس اولیت بهت ایمان داره. وقتی دوست واقعی رو نمی تونی در زمان سختی بشناسی مگر به غیر از اوشون یا یکی از بچه های مدرسه که با خودت پیمان بسته بودی همیشه ازش متنفر باشی و اس میده و حالت رو می پرسه!

وقتی میری پای اینستا و لوس بازی های دخترا رو می خونی و مجبوری لایک کنی تا ناراحت نشن.

وقتی حرف های عشقولانه ی صد من یه غازی که هیچ کدومشون واقعی نیست رو تو اینستا کامنت می کنن و تو بازهم در هدفت قوی تر می شی که مثل اون ها نباشی، هیچ وقت.

وقتی حالت از تک تک کلمه هایی که مونث ها تایپ می کنن به هم می خوره و با خوندن حرف ها ی احمقانه شون اعصابت می ریزه به هم.

وقتی امید کرات رو تو توییتر پیدا می کنی و می بینی هیچ چیش با اونی که تو دمنتور بود یکی نیست؛ اپسیلون! درست و درست مثل خودت...

وقتی به زور می ریزن تو اتاقت تا از یک صبح تا ظهر مرتبش کنند و تو سر ظهر از حرصت با یک حرکت تمام عیار همشو دوباره به هم می ریزی!

وقتی یه حس تنفر بیش از حد نسبت به تمام رفیق رفقا و خانوادت داری و صرفا می خوای تنها باشی با یه تلویزیون، PC و گوشیت به همراه WIFI...

وقتی این هفته میشه یکی از بدترین هفته های زندگی ت : امتحان تاریخ سفید، رد شدن تو المپیاد ، حذف اسپانیا، بدبختی تمام عیار!

وقتی باید گریه کنی ولی گریه ت که نمی آد هیچ... می شی بی خیال ترین آدم دنیا . به هر موضوع بی اهمیتی می خندی.

وقتی می خوای پایین این پست کلی هش تگ بزنی و فقط ده تا هش تگ جا هست...