Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ایز در انی آپر لیمیت؟

داشتم فکر می کردم این سیستم پست گذاری تو وبلاگ سهمیه ای نیست؟

یه آپر لیمیتی چیزی نداره؟

هر چه قدر بخوام می شه پست بذارم؟

مجانیه؟ پولی چیزی نباید بدم از یه حد به بعد؟ یا لاک نمی کنن اکانتمو بگن تو تبلیغاتی ای چیزی هستی؟

اجازه هست؟

همه ش یه روز بود؟ واقعا؟!

دیشب که داشتم سرمو این شکلی رو بالشت می ذاشتم

کی فکرشو می کرد فرداش این شکلی باشه؟


غول چراغ جادو! به این یارو که نذاشتی پیام بدم...

حداقل بذار یه پیام به دیشب خودم بفرستم.

به خودم بگم: "عزیزم فلانی فردا می میره به سبک رنجر توی شهربازی با دور تند، کاری هم نمی تونیم بکنیم واسش، تو فکر خودت باش سعی کن قوی باشی."

چراغا هم که خاموش شد

و من ماندم تنهای تنها.

من مانده ام تنها،

میانِ...


گلوپونه ها عا...

بی هم زبانی...

آتشم زد...

آتشم زد...


می خواهم اکنون تا سحرگاهان بنالم؛

افسرده ام؛

دیوانه ام؛

آزرده جانم...

مادر بزرگ می گه فردا صبح که بیدار شی دیگه پیداش کردن.

و مادرم اومد رسما کنترل شبکه شیشو ازم گرفت. تق. خاموش کرد.

نمی خوام خب.

چه وضعشه؟

یه کنترلم مال من نیست تو این خونه؟

حتّی تو شب مرگ دوستم؟

خب دیگه فک کنم اینقدر اکی برخورد کردم الآن همه شون/تون باورشون/تون شد من اکی ام.

هنوز دارید سناریوی فیلمو نوت برمی دارید ازش؟

بیایید افشا سازی...

نه خب. 

من یکم...

اکی نیستم باهاش...!

Happy death day to you my freind

عه روز عوض شد!

دعوا

وای اینقد صحنه ی باحالی بود

این بچه صداشو انداخت رو سرش که ولم کنید می خوام  اسکافیلد ببینم

مامانم رفت تو اتاق + بابام + خودش

صدای شت و پت شدن و شل و پل شدن و کوبیده کوبیده شدن اومد

یک فروند مادر + پدر اومد بیرون

بچه با اشک های ریزان و صورت بر افروخته در چهارچوب در نمایان شد

بعد کم کم قاطی کرد، داد و هوار هوار... کتاباشو پرت کرد اینور اونور


این بار مامان بزرگم رفت تو اتاق + پدر بزرگ + خودش

بچه خندان اومد بیرون و از قهر در اومد.


مادربزرگم بهش می گه:

ایزوفاگوسم کی اینجوری ت کرده؟

می گه مامانم.

جواب می ده الآن می رم کبود می کنم  اون مامانتو.


نقش من چی بود؟

لیوان آب آوردم واسش استفراغ نکنه.


بابا من دوستم مرده امروز!

هوم؟ طرف دار ندارم؟

ارزنی حس شفقت... دلسوزی؟

آبم برم بیارم واس بقیه؟

گریه ی بقیه رم جمع کنم؟


الآنم ایزوفاگوس یه لباس گذاشته رو صورتش...

گریه می کنه می گه من بمیییییرم! از دست شما ها من بمیییییرم.


بعد دیگه فکر کنم مادر یاد این دوست مرده ی من افتاد، پاشد اومد ناز بکشه. 

گفت دیگه هیچ وقت این حرفو نزنی به من!

بش می گم ولی می دونی الآن طبق دیدگاه کارکرد گرایی تو روان شناسی، این برخوردی که داری با فرزندت می کنی یه حالت پاداش داره براش و بدترش می کنه در آینده؟

یه نگام کرد که ینی: تو یکی خفه شو فقط الآن.


بابابزرگم هم الآن داره اون دیدگاه قدیمی "تو الآن مردی هستی نباس گریه رو کنی" رو می گه بهش.

وای باید برم بهش بگم از نظر فروید هم این جمله خیلی خیلی داغون کننده س.  ولی حالا کی حوصله داره فرویدو بشناسونه به پدر بزرگش.


نوشته صبح دوشمبه از سر می گیرند.

یعنی الآن دیگه تموم شد علی الحساب؟

جمع کنیم بخوابیم ینی؟

هیچ وقت بر نمی گردم آرشیو بهمن نود و شش م رو بخونم.

شد مثل آرشیو نود و چهار.

دیگه فوقش شاید فقط تا ده روز اول.

خوبیش اینه که ساعت پخش اخبار سراسری رو تو تلویزیون حفظ کردم...

عه شبکه شش ورداشته بند سیاهشو!

امید چارجینگ؟

مادربزرگ هم می گه خوب کردن من ناراحت شدم از دستشون. این کار درست نیست.


عه بعد اخبار سراسری، دینی دوم دبیرستان هم درس می دن!

داره وجود خدا رو اثبات می کنه می گه واجب الوجوب. 

خیلی از کشور های دیگه دنبال ATR های ما هستن الآن.

- فرد مصاحبه شونده ی خبر سراسری شبکه ی دو، هم اکنون.

آقا اجازه کدوم کشورا؟

آفریقا، بنگلادش، سومالی.

خب 

دیرین دیرین

فیلمم که خاموش کردن

چون ایزوفاگوس باید می خوابید...


و منم که دیک آو دانکی رسما،

یعنی یه امروزم که دوستم مرده به حالم ترحّم نمی کنین. 


دوباره بر می گردم به شهر لعنتی ام.

عه یادم اومد!

اون فیلمی که تو سینما آزادی دیدیم نگار بود.


ماهون

عخی الکساندر ماهون.

دلم واسش تنگ شده بود. 

کاراکتر مورد علاقه م بود...

فرار از زمان

عه بیایین فرار از زندان ببینیم

از کی تا حالا شبکه تماشا داره اسکافیلد می ذاره؟