Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

یعهعهعهعههعهههه


هااااااااعی



رئالیا رسما  بمیرم واسه اون دل ریش شده تون،

حالا فهمیدین که کیش کیش، بادبان ها پایین، پیش به سمت یووه؟


آخخخخخخخ چققدددددددر  کیف داد. 

تا ذره ی آخر جیگرم حال اومد.

راستی شما هنوزم تو شادی برد پرسپولیس موندی؟

اینو بچسب آقاااا. کانال عوض شدهههه.

نمی خوایید بریزید تو خیابون راستی؟


# چه قدر بادکنک زردا رو دوست داشتم. عشق بودن وسط بازی.


# سوارزم پا قدم این بچه ی جدیدش خیلی بیش از حد خیره اینگار! هتریک کرد!!! ینی یه سری بازیکن ها فقط منتظرن شاگرد اولای کلاس برن کنار تا بتونن خودشونو نشون بدن. حق هم دارن. در سطح کلاسی که خیلی تجربه ش کردم. بچه ها وقتی شاگرد خیلی شاخ می دیدن دیگه تلاش نمی کردن، یه روز که زرنگه غایب می شد، همه موتورشون روشن می شد.


# مسی چقد خوب بود تو تماشاچی ها. مسی دو کلاهه ی سرمایی! پویول حتی. بارسا اینه.


# یعنی بازیکن سوپر استار جهان هم که باشی باز باید با بچه هات پز بدی به کل دنیا؟! این نیازه؟  این احساس  بی معنی خودخواهانه ی آدما نمی خواد بخوابه روزی؟ که هورا من بچه تولید کردم بره تو چشم همه ببینید چقدر هنرمندم. من اینو درک نمی کنم. یه سری چیزا باز عقده س رو دل آدما،  حالا به هر درجه ای از موفقیت هم برسن.  حتی اگه سوپر استار بشه... آخه راستش به نظرم چیزای خیلی مهم تری وجود داره که وقتی پیرهنتو می زنی بالا به ان میلیون تماشاگر نشون بدی. می تونی به هزاران موسسه ی خیریه کمک کنی با بالا زدن همون پیرهنت حتی...خلاصه آره. اینو درک نمی کنم. دنیا بزرگ تر از این حرفاس...



ال کلاسیکوی از دست رفته

   ببین دیگه تا چه حد گیجم و نمی دونم دارم دقیقا چه غلطی می کنم با تابستونم که ال کلاسیکو ها میس می شن تو برنامه م.

مثلا خودم رو واسه امشب سرحال نگه داشتم ولی نمی دونم چرا همین که زمان بازی شد، اصلا به کل از تو ذهنم پاک شد برم تلویزیون رو روشن کنم و رفتم نشستم به جاش شعر و غزل حافظ خوندم! تا امشب تو این تابستون، هیچ شبی هوس و همّت انجام همچین کاری به سرم نزده بود. دیوونه ی زنجیری.

الآن دقیقه ی هشتاد و هفتشه. می ارزه واسه سه دقیقه؟ 

[گریه های کشدار با اشک های نا مرئی معلّق در فضا.]


پ.ن: حالا اگه درس داشتم با هر کلمه ای که می خوندم ده بار به مغزم یادآوری می شد که امشب بازیه و تو بدبختی و نمی تونی ببینیش. هرچند الآن که دارم اخبار رو مرور می کنم، نوشته این پیکه ی احمق گل به خودی زده که رسما سیب بهش. از طرفی من چه جوری نبود نیمار رو تاب می آوردم؟ دلیل های خوب خوب برای فرافکنی های نیمه شبی.


پ.ن بعدی: تا یاد بگیرید به جای فرافکنی، عضلات سرینی تون رو حرکت بدید و به خودتون بجنبید و مثل من گشاد نباشید. بله. تو همون سه دقیقه رئال یه گل دیگه هم زد. می تونستم یکی از گل های بازی رو ببینم. سیب عمیق.

خواب دلفینی

   عرض شود که الآن در حال حاضر سطح دغدغه این است که آیا من کاملا خودم رو از پریز بکشم و برم متکام رو بغل بزنم به قصد لالا، یا تا دو ساعت دیگه که می شه چهار و نیم صبح بیدار بمونم تا ال کلاسیکو رو ببینم و ضبط کنم؟


   نصفی از مغزم به لایحه ی شماره ی یک رای اعتماد می دن، نصفی دیگه به لایحه ی شماره ی دو. شده عین همین قضیه ی حذف طرح بهداشتی درمانی obama care تو مجلس آمریکا که نمی دونم یکی از جمهوری خواه ها به نام جان مک کین اومده گل به خودی زده طرف دموکرات ها رای منفی  داده ترامپ رو پر پر کرده. 

منتها من الآن هیشکی تو مغزم جرئت نمی کنه مک کین بازی در بیاره. همین جوری مساوی موندن تصمیم هام. 


    منم  یک لنگ در هوا موندم این وسط. نمی تونم تصمیم بگیرم لذّت کدوم کار برام بالا تره. از یک طرف اگه بیدار بمونم و ببینم تلویزیون سه نقطه بوق ایران، پوشش نمی ده گزارش فوتبال رو، حسابی عنان از کف می دم.


فلذا از ترس خدا و خرما، الآن دارم سعی می کنم مثل دلفین ها نصف مغزم رو بخوابونم، نصف دیگه ش رو بیدار نگه دارم. و هر یک ربع یه بار شیفتشون کنم این دو تیکه رو.

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

   بیا فرض کنیم که یه امتحان  میان ترم چهار واحدی داری و کل پنج روز تعطیلی رو داشتی می زدی تو سرت و شبا هم صرفا خواب عجق وجق می دیدی درباره ش. خب بازم به مهتاب بد نمی گیم...

   حالا بیا فرض کنیم که دقیقا یه روز مونده به امتحان یهو تب می کنی! :))) یه بیماری نا شناخته می گیری و شبیه یه آتشفشان در حال انفجار می شی که فقط دل و روده و سر و چشماش داره می ترکه... نه، بازم بد نمی گیم.

  اینم فرض کنیم که شب امتحان از شدت مریضی فقط بین دستشویی و جزوه هات در حال رفت و آمدی و کل محتویات معده ت هر دو دقیقه یه بار پرت می شه رو جزوه هات. آره حالتون رو به هم زدم ولی نه، ما قرار نیست به مهتاب بد بگیم.

  و اینکه روز بعد می ری می بینی امتحان ماستی بوده و همه ماکسیمم دو سه تا غلط دارن ولی هرچی گوش می کنی هیچ کدوم از این جوابایی که بچه ها چک می کنن به گوشت آشنا نیست و این خودش یعنی دست کم بالای ده تا غلط... ولی نچ نچ نچ. سهراب گفته به مهتاب بد نگیم.

   آهان یکی از فرضیجات یادم رفت، همون شب بارسا تو دقیقه نود یه گل خیلی مسخره می خوره و بازی برد قطع رو مفت از دست می ده. تو هم تیشرت بارسات پر از محتویات معده ت شده چون مامانت وقتی دید تب داری رفت همین تی شرت نوعه رو از تو لباسات کشید بیرون و تو عالم هپروت مجبورت کرد بپوشیش!

خب گور پدر مهتاب. اه اه اه.


+ مسخره س که الآن واقعا مشکلی ندارم. انگار یه بلای آسمانی یه روزه بود که هیچ اثری ازش نمونده دیگه. فقط با هدف اینکه امتحانی که دوستش داشتم قهوه ای شه. نصیحت می کنیم: نذارید واسه شب آخر، خطر ناکه. به فنا می ری حسن.