Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ال کلاسیکوی از دست رفته

   ببین دیگه تا چه حد گیجم و نمی دونم دارم دقیقا چه غلطی می کنم با تابستونم که ال کلاسیکو ها میس می شن تو برنامه م.

مثلا خودم رو واسه امشب سرحال نگه داشتم ولی نمی دونم چرا همین که زمان بازی شد، اصلا به کل از تو ذهنم پاک شد برم تلویزیون رو روشن کنم و رفتم نشستم به جاش شعر و غزل حافظ خوندم! تا امشب تو این تابستون، هیچ شبی هوس و همّت انجام همچین کاری به سرم نزده بود. دیوونه ی زنجیری.

الآن دقیقه ی هشتاد و هفتشه. می ارزه واسه سه دقیقه؟ 

[گریه های کشدار با اشک های نا مرئی معلّق در فضا.]


پ.ن: حالا اگه درس داشتم با هر کلمه ای که می خوندم ده بار به مغزم یادآوری می شد که امشب بازیه و تو بدبختی و نمی تونی ببینیش. هرچند الآن که دارم اخبار رو مرور می کنم، نوشته این پیکه ی احمق گل به خودی زده که رسما سیب بهش. از طرفی من چه جوری نبود نیمار رو تاب می آوردم؟ دلیل های خوب خوب برای فرافکنی های نیمه شبی.


پ.ن بعدی: تا یاد بگیرید به جای فرافکنی، عضلات سرینی تون رو حرکت بدید و به خودتون بجنبید و مثل من گشاد نباشید. بله. تو همون سه دقیقه رئال یه گل دیگه هم زد. می تونستم یکی از گل های بازی رو ببینم. سیب عمیق.

نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت 12:42

اون سه دقیقه اخرو لج کردیا,الان به خودت سه دقیقه بدهکاری:-)

بدجور ناجور بدهکارم واقعا.
هر چند لج نبود، بیشتر شیرازی بازی بود. باید از رخت خواب پا می شدم می رفتم کنترل تلویزیون رو پیدا می گردم و دکمه ش رو فشار می دادم. کار سختی بود واسم.
تازه فرض کن این کار ها رو می کردم و همون لحظه می دیدم بارسا یدونه گل می خوره. دیگه روح و روان واسم نمی موند ک. همه ش فکر می کردم تقصیر خودمه که تلویزیون رو روشن کردم. تا صبح کابوس می دیدم و خودم رو لعن و نفرین می کردم. :)))
فکر کنم خوب شد که ندیدم.

لیمو سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 10:22

کیلگ چقدر تغییر کردی! تغییر مثبت و مفید

تیکّه بود؟ :)))
بگو خودم هم بدونم چه تغییری کردم. خودم که هم چنان کلّه م رو بو می کنم بوی قرمه سبزی به مشامم می رسه.

لیمو سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 15:54

نه بابا تیکه چرا :-\ جدی گفتم
روحیه مثبت اندیشیت داره به چشم میاد

آره خب دارم سعی می کنم واسش، بایدم به چشم بیاد!!! ولی ببین خیلی نوسانیه این حالاتم، خوب می شه اگه بتونم تا لحظه ی مرگم حفظش کنم و تغییر نکنه. با کوچک ترین خلاف میلی آزرده خاطر می شم که اصلا خوب نیست.
تازه جوونی هام رو ندیدی. اون موقع یه گلوله ی انرژی مثبت بودم که دست و پا در آورده بود. الآن... انرژی م رو خوردن. خیلی.

امیر پنج‌شنبه 2 شهریور 1396 ساعت 11:24 http://seire-takamole-man.blogsky.com

کل این پست به کنار

فقط اون واژه ی "فرافکنی" رو کار دارم باهاش

نمیدونم چرا هیچوقت نتونستم معنی این واژه رو درست و حسابی بفهمم و همیشه یه تصوری تو مایه های "برون فکنی" داشتم ازش !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد