Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

روباه قطبی

حسرت زده ام،

چون تو چهل سالگی هیچ وقت نمی شه یه روباه قطبی بود.  حتّی دیگه نمی شه اداشو در آورد.

(:(

یه چهل خطّی تایپ کردم، دیدم همه ش خلاصه می شه تو تک جمله ی بالا. 

یکمم تمرین خلاصه نویسی...

نکنه واقعا خودش بود؟

می دونی کیلگ... خیلی دلم می خواست امروز مَرده رو وسط خیابون بگیرم بغلم و گرم فشارش بدم و بهش بگم آخه آقا شما خیلی شبیه عموی من هستید.

فکر که می کنم... وقتی زنده بود، هیچ وقت درست حسابی بغلش نکرده بودم.

مغزم نمی دونه باید چه عنوانی بذاره واسش!

حتی نمی تونم برای این پست عنوان انتخاب کنم. مسخره.

خسته ام. خیلی.

حوصله ی تایپ کردن رو هم ندارم ولی تنها کاری بود که یهو احساس کردم الآن وقتشه انجام بشه.

امتحانای مسخره تر از مسخره ی دانش گا با وقاحتی بیش از پیش اسب می تازونن. توپ تو زمین اوناس فعلا.

و من با انزجاری خیلی زیاد صرفا دست و پا می زنم بلکه کم تر لگد کوبم کنن.

خدا شبی رو که من دیشب سپری کردم نصیب گرگ بیابون نکنه.

هنوزم که بهش فکر می کنم به هم می ریزم.

من دو روزه متوالیه که نخوابیدم. زیر چشمام به طرز احمقانه ای گود رفته. روحیه م داغون داغونه. و اونقدر نخوابیدم که انگار خوابیدن یادم رفته!!! به مدت سه ساعته دارم تلاش می کنم بخوابم ولی نمی تونم.

جای شکرش باقیه که هفته ی بعدی همه ی درس های مورد علاقه م هستن... فیزیک پزشکی... روان شناسی و زبان انگلیسی. من به همین امید تونستم این یه هفته رو بگذرونم. این هفته ی مزخرف پلید رو.


می خواین اولین نمره ای که یه ترم اولی تو دانشگاهش گرفته رو بشنوین و دور هم بخندیم؟ یازده ممیز شش دهم! با یک ممیز شش دهم اختلاف تا مرز افتادن.

فرض کنین این دانش جو بخواد انتقالی هم بگیره و رویای خام معدل بالای هفده رو تو سرش داشته باشه!!!


خیلی مسخره ست! د آخه من واسه چی گفتم دیگه نمی خوام درس بخونم؟ چرا از روز بعد کنکور گفتم دیگه واسه ی هیچ درس کوفتی ای تلاش نمی کنم؟ چرا گفتم هرچی بشه همه چی رو می بوسم می ذارم کنار؟ چون حالم به هم می خوره از این استرس های مسخره و بی خوابی هام. من از این جو تموم نشونده ی دوازده ساله متنفرم. شب های لعنتی امتحان.

و حالا گیر آدمای مزخرفی افتادم. آدمایی که منو با یه بچه ی ابتدایی اشتباه گرفتن و هر روز و هر ساعت خدا چکم می کنن که درس بخونم. اس ام اس می آد:

"بابا جان من از شما فقط انتظار درس خوندن دارم."
تلفن زنگ می خوره:

"آره... فقط زنگ زدم مطمئن شم داری درس می خونی. وقت از دستت نره که نمی تونیم واست انتقالی بگیریم."

و حالا من با این شاهکارم تو آناتومی یه مشت قوی کوبیدم تو دهان استکبار....

عاخه یازده و شش دهم؟! واقعا؟


اگه یه ژورنالیست به عنوان یه ترم اولی باهام مصاحبه کنه... می دونی دوست دارم از چی بپرسه؟

برگرده بگه: به نظرت مسخره ترین جنبه ی دانشگا چیه؟

منم برگردم بگم: اینه که نمی دونی درست از کدوم طرف قراره سیخ کنن تو جونت!

تو فقط مثل یه ماشین برنامه نویسی شده ی از پیش تعیین شده وظیفه داری درس بخونی و بخونی وبخونی وبخونی و خر باشی.

بعد که نمره ت رو بهت اعلام می کنن ببینی و ببینی وببینی و لال باشی.

هیچ وقت هم نفهمی ونفهمی ونفهمی ونفهمی که واسه چی امتحانی که فکر می کردی خرابش نکردی رو نزدیک بوده بیفتی!

هیچ وقت هم از غلط هات درس نگیری. چون هیچ وقت نمی تونی بفهمی غلط هات چی بودن.


هدف اصلی امتحان دادن اینجا زیر سوال رفته. هیچ آموزشی در کار نیست. تو کل ترم یه امتحان از بچه ها گرفته می شه. اون یه امتحان رو هم هیچ وقت نمی فهمن جواب هاش رو. هیچ وقت یاد نمی گیرن! اونا محکومن به نمره ای که استاد براشون اعلام می کنه.

و من حالم به هم می خوره از این بی خبری چندش ناک! از این محکومیت. از این سلب آزادی. از این نفهمی بی نهایت مسئول آموزش و استادا!

هیچ کس هم پاسخ گو نیست. صرفا شوتت می کنن از این ور به اون ور... بعدم بعد از یه روز اعلام نتایج می گن سامانه ی اعتراض ها بسته شد!  تو می مونی و حیرانی از نمره ای که واقعا نمی دونی مال کیه و انداختنش تو کارنامه ی کوفتیت!

آقا من ادعای خفن بودنم نمی شه دیگه. خیلی وقته. ولی یازده ممیز شش دهم هم نمی شدم! اونقدرا هم خرابش نکرده بودم لامصب رو.


بعد یهو همین وسط با یه عنتر هم تربیت بدنی داشته باشی و نمره ی ورزشت رو رد کنه هجده و نیم. فقط نیم نمره بالا تر از آخرین رکورد دو میدانی کلاس.

و همه ی اون روزایی که مثل یابو علفی می دویدی دور زمین ورزش بیاد جلو چشمت. همه ی اون روزایی که به ماهیچه های نابود شده ت بیشتر از توانشون فشار می آوردی و با خودت تکرار می کردی : کور که نیست! می بینه...

همه ی اون روزایی که حساسیت داشتی و به معلم نمی گفتی تا مبادا نازک نارنجی حسابت کنه. تک تک سرفه هات. سوزش سینه ی لعنتی ت. انگار که اسید ریخته باشن توش!!! بطری های آب معدنی ای که نمی تونستی از خودت جداشون کنی تا مبادا لو بری.

نفر هفتم کلاس بشی تو دو و میدانی... اون جزوه ی صد من یه غازش رو به هر کوفتی هست بخونی و کامل بشی. بعد الآن واسه نفر نوزدهم کلاس تو دو میدانی بیست رد کرده باشه! تو باشی و هجده و نیم تو ذوق زننده ت. نیم نمره بالاتر از کسی که تو پونزده دقیقه هم نمی تونست تست دو میدانی ش رو تموم کنه!

دلم می خواد تو چشماش نگاه کنم و بگم: چرا؟

یعنی تو با اون چشمای باباقوری ت نمی دیدی انرژی منو؟ این که مثل یه بمب بودم سر کلاسات؟ همه ی تمرین های احمقانه ت رو انجام می دادم؟

یعنی فقط چون ساکت بودم و خودم رو برات لوس نمی کردم؟ چون اسمم به گوشت آشنا نمی اومد و مغز کوچیکت منو یادش نمونده بود؟ فقط به خاطر اینکه با اینکه آناتومی امتحان داشتم پاشدم کلاس لعنتیت رو اومدم و الآن بابام داره تو سرم می زنه که حتی خودش با اون همه تنبلی ش آناتومی یازده نمی آورده؟ فقط به خاطر اون جلسه ای که خواب موندم ولی باز وسطش اومدم تا مبادا بهت توهین شده باشه؟

الحق که بی_لیاقت_ترین و عقده_ای_ترینی!

تهش هم بزدل وار اعلام کنی هر کس اعتراض بزنه تو سایت دو نمره ازش کم می کنم!!!!

آشغال عوضی به درد نخور نفهم. برو به جهنم.


جالب تر اونکه امروز صبح امتحان بهداشت داشته  باشی. به خاطرش نخوابیده باشی. تمام شب زجر کشیده باشی. بعد طرف حتی زحمت سوال طرح کردن هم به خودش نداده باشه! بگیره سوالای سال بالایی ها رو بهت بده! و تو اون سوالای کوفتی رو نداشته باشی. چون مامانت اعتقادی به اینترنت نداره. و تو هیچ کانکشن کوفتی ای با بچه ها ی کلاس نداشته باشی تا سوالا رو بهت بدن. سوالایی که  شب امتحان بر حسب اتفاق به دست از ما بهترون کلاس رسیده و همین که لطف کرده و نه شب انتشارش داده خیلی با مرام بوده.

این یکی رم همه بیست شن و تو باز ندونی چرا باید علی رغم این همه زجر کشیدنت پونزده کلاس باشی! پونزده کلاس لعنتی ای که معلم لعنتی ترش یک ساعت هم وقت نداشته سوال جدید طرح کنه واسه دانش جو هاش.


حالم از تک تک تون به هم می خوره استادای زپرتی. ای کاش اپسیلون از وجدان کاری دریا و سیمپل و سس خرسی رو می ریختن تو وجود شما لعنتیا!


+ایزوفاگوس از جشن تولد دوستش بادکنک هلیومی آورده! من برم بادکنک بازی و در حاشیه بینی. دنیا هم بره به درک. اصن کی انتقالی خواست؟!