Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

روز استاد

از روز معلم نگم براتون،

واقعا خوشید! 

اون استاژره بود (به گفته ی استادمون اون کوچیکا) که از فلو ها و رزیدنتا و اساتید و پیش کسوت ها عکس گرفتند، اون ما بودیم...!

اولین کسایی که شیرینی خوردند از اون جمع، آره اونم ما بودیم!

هاه.

من فکر می کردم به خاطر روز پزشک شاید حتی بهشون بر بخوره که روز معلم رو تبریک بگیم،

ولی شدیدا پایه اند! جشن گرفته بودند بیا و ببین. 

وااااااااای از آن گلی که دست من بووووووود،

خموش و یک جهان سخنننن بوووووود،

خموش و یک. جهان. سخن. بود...


سینت سکته

ایکر سر تمرین حالش بد شده منتقلش کردند بیمارستان :(((

دیشب عکسشو دیدم تو اینستاگرام، اسپانیایی نوشته بود گفتم ولش کن حتما رفته چک آپ ورزشی.

امروز خبر رسید سکته بوده.

اصلا اعصابم خورد شد.

مگه میشه؟ مگه داریم؟ مگه قدیس ها هم سکته می کنند؟

لعنتی تو حق نداشتی! من بهت اجازه ش رو نمی دم. غمم گرفت.

مجازید به گنجینه هایمان نگاه کنید

زشته به جان خودم،

بنده با خودم عهد بستم عقایدم رو نکنم به پاچه ملت تا در اثر قانون عکس العمل متقابلا هیچ  وقت فرو نشه به پاچه م،

منتها جدیدا یک جو گند و مزخرفی راه افتاده بر علیه نمایشگاه که نمی فهمم منشائش چی هست، ولی کم ندیدم از چهارشنبه تا حالا.

ابدا نمی فهمم چی راهش انداخته،

یعنی من اصلا حتی فرصت ندارم اون طور که عشقم می کشه عین آدم چک کنم پست ها رو، چه اینستاگرام، چه اینجا، چه تلگرام.

ولی یکی در میون می آد زیر دستم. تا این حد این جو زیاد شده.


الآن اینجام که دفاع کنم. دفاع در برابر جادوی سیاه.

فکر می کنم این حجم از بدگویی و منفی بافی به یک نقطه ی سفید مثبت هم نیاز داره. که بله. با افتخار. بنده هستم.

حتی از یینگ ینگم (افسانه چینی؟ ژاپنی؟) پیروی کنید به همچین دیدگاه های یک طرفانه ای نمی رسید.

کمپین های اعتراضی رو بذارید به جاش، به وقتش. 

دیگه سرمون رو بذاریم بمیریم که کمپین نه به نمایشگاه کتاب می خواهیم راه بندازیم. نه به نوشتن کتاب می خواهیم بذاریم. حمله به نویسنده می خواهیم برپا کنیم.

کمپین نه به سیگار راه بندازید ریه هاتون کمتر به فاک بره.

کمپین نه به سیب زمینی سرخ کرده بذارید کمتر قلباتون باتری لازم شه.

حداقل دید بقیه رو خراب نکنید.

مثبت می تونید باشید ولی حواستون باشه منفی بافی حسابش جداست.

مسئول  هستید در مقابل دیدگاه سفید بقیه ای که انرژی منفی هاتون رو می خونند و نا خودآگاه سیاه می شند.

در مقابل گاردی که بهشون می دید.

کشور ما با یه چیز بخواهد نجات پیدا کنه، همین جو کتاب دوستی و حتی همین ادای انتلکت ها رو درآوردنه.


امروزم آقا تشریف آورده بودند نمایشگاه.

و تا اذان ظهر شبستان تعطیل بود.

بلیو می؟ طرف می کوبه برنامه ریزی می کنه نصف شب به خاطر این نمایشگاه می شینه تو ماشین تا صبح به تهران برسه و در عوض پشت درهای بسته شده به خاطر آقا بمونه.

کوله ی من رو پنج بار به جرم بمب گذار انتحاری بودن کاوش کردند!

بار پنجم واقعا خسته شده بودم و به ستوه آمده بودم،

می خواستم کوله را پرت کنم طرف ریشوئه و بلنننننند بگم "RUN!!!" (که ایشالا کلیپ طنز معروف دائش رو دیدید و می فهمید از چی حرف می زنم)

خلاصه خیلی چیز ها دیدم که به غیر از اینجا با کسی نمی شه به اشتراک گذاشت.

ولی وقتش رو ندارم بنویسم. شاید یکم وقتم آزاد تر شد با جزئیات بیشتر.

صرفا می گم اینو علی الحساب بدونین، 

من با خیلی ها مصاحبه کردم،

بیشتر از ده نفر،

حتی یک نفر نبود که لحن "آقا" رو با ادا و خنده و تمسخر نگه.

دست آوردی درو کرده رهبر از نظر شاخص محبوبیت و مقبولیت، 

که نظیر نداشته تا به حال!

صفر از ده. صفر از بیست. یعنی حتی یک نفر هم نبود که حس خوب داشته باشه به حضور منورشون.

و این به کنار، حرف هایی که شنیدم جدا.

من جای رهبر بودم، هزار بار در افق محو شده بودم.

خلاصه دوست داشتم الآن اندکی زر های سیاسی بزنم،

ولی خسته م دیگه. اردیبهشت با همین شلوغیاشه که بهشته.

علی الحساب مجازید به غنائم نگاه کنید و حسادت بورزید.






به رئال موز نمی دن؟

می دونم دلم برای امشبِ مسی تنگ می شه.

همون طور که ده سال پیش می دونستم دلم قراره دقیقا برای همون شبِ کاسیاس تنگ بشه.

لوانته رو زدن و امشب مسی واسه دهمین بار به همراه بارسا، قهرمان لالیگا اسپانیا شد. 

اینکه تو پیش پیش بدونی دلت قراره تنگ لحظه ای که الآن توش هستی بشه، سخته. تقلای زیادی می طلبه.


به اندازه ی هزار سال دلتنگی نگاه کن لعنتی...

یعنی فقط دلم می خواد الآن شیلنگ اسید بیارم بگیرم سر این احساسات خودم. جا خوشحالیشه خاک بر سر.


پ.ن. بارسا اونور قهرمان می شه و ما اینور درگیر کشته های بازی زاغارت مساوی لنگ و سپاهان هستیم. حجم نابودی رو ببین فقط!

بعد اون وقت همه تون برید بچسبید به فوتبال داخلی. لیگ داخلی ایران رو جلو سگ بندازی پس می زنه.


پ.ن. و بالاخره عکسای منتخبم رو آپلود کردم. می فرماد که عشقت رو طوری نگاه کن که مسی داره این جام رو نگاه می کنه. و بالعکس. برو یکی رو پیدا کن که جوری نگات کنه که مسی داره جامو نگاه می کنه.




پایان

آخرین کات سین فیلم،

بعد از سوار شدن کیو به مترو،

شماره ی  سازمان جهانی جلوگیری از خودکشیه.

 در این حد!

National Suicide Prevention

Life line

1-800-273(Talk 8255)


خب دیگه الکی گفتم دوباره نمی زنم ازاول

حسش نیست

همین جوری ش هم داغون شدم

برم بریزم زیر پیج جیسون فعلا

خداحافظی با دوستان

وای لعنت بهش

تو اون چهارده دقیقه

یک صحنه ی خداحافظی با دوستان 

خیلی گند تر و مزخرف تر داشت تهش

کل زندگی ش از جلو چشمش رد شد

گریه 2x داشت


پ.ن. واقعا نمی فهمم! ادامه دادن یک داستان بدون نقش اولش یعنی چی؟

کشتن نقش اول داستان چه معنایی می ده؟

هری پاتر که تموم شد و یادگاران دو اومده بود، من به یکی گفتم دوست داشتم هری بمیره تهش و کتاب تموم شه!

نفهمیدی گفتم کتاب تموم شه. این الآن خیلی بی معنی شده ادامه دانش...

بدون نقش اول، داستان چه طور می خواد جلو بره؟ نمی دونم.


Just minor mending

شت اینقدر گریه کردم،

اینقدر گریه کردم

که دیگه هیچ جا رونمی بینم :)))))

سرم وحشت ناک درد می کنه

سنگینه

دلم یه خواب خیلی زیاد می خواد

چشمام داره در می آد از جاش

نور مانیتور به زور فرود اومده تو چشمام وسط تاریکی

و چشمام در حد یک خط خیلی نازک بازه

پنج دقیقه ست گریه م بند نمی آد هر کارمی کنم

خیلی دلم گرفت

به اندازه ی تمام این مدت که دلم پر بود گریه کردم

حس می کردم دردناک باشه،

ولی نه دیگه تا این حد

یعنی من با آمادگی رفتم جلو و این قدر گریه کردم

واقعا فکر نمی کردم حالا که میدونم قراره بمیره بازم گریه ام بگیره موقع تماشا

ولی اصلا نا خودآگاه وقتی شروع شد اون صحنه ها

دیدم بح بح اشکام جاری شده مثل چی

حالا مثلا اگه بدون آمادگی بود یا اصلا گریه نمی کردم تا سه روز فقط تو شوک بودم و گیج می زدم

یا شایدم خیلی بیشتر گریه می کردم


کیو حیف بود

مرگش رو خیلی خیلی شکوهمندانه درآوردند

لعنت به همه شون

البته هنوز چهارده دقیقه یآخرش مونده

و بعد تازه شروع می شه که هزار بار بشینم صحنه ی تجزیه شدنش به نور های کوچک رو تماشا کنم

تا صبح برنامه داریم ما


لعنت بهشون با این دیالوگا و سناریو و موسیقی متن و همه چی

فقط لعنت بهشون

خوش سلیقه های کاربلد لعنتی

یعنی این مجموعه واقعا پیشرفت کرد طی زمان

هرچی فصل های اول آشغال بود

این آخر خفففففففن شده بودن درحد چی

مغز من دیگه کشش این همه معنا رو نداره

یا خدا دارم دیوانه می شم!

 این قدرهمه چی تموم بود

واقعا واقعا واقعا قشنگ مرد

کاش منم همین جوری بمیرم

اصلا آرزومه همین جوری بمیرم


این فیلمش حداقل از نظر صحنه های مرگ  واقعا نسبت به هری پاتر ده هیچ جلوعه 

با اون کارگردانی دیوید یتس خل وضع

یعنی لحظه لحظه ایکه ترک های آینه به هم می چسبید و درست می شد،

من اینور اسکرین این شکلی بودم که

عرررررر مف مف مف عررررر  مف مف مف 

الآن فقط دلم می خواد با وید صحبت کنم درباره ش

که خدا رو شکر نمیدونم همون یه نفر کدوم گوریه اصلا

تنها خل وضع هم سن و سالی هست که احتمال می دم درک کنه این وضع آب روغن قاطی کرده رو

تا صبح بشینم بهش بگم عح شت دیدیییی 

بگه عح شت دیدییییی

اصلا لعنت به همه چی


یادتونه چه قدر سال پیش از اخبار محبوبم و فیلمایی که پا به ماه اند پست انداختم این رو

این الآن یکی ش بود

که پرونده ش تمومه


مرگ دارم من این قدر خودم رو زجر می دم 

خب می شد تماشا نکنم

به همین سادگی

ولی من خرم

و نگاه کردم

از اون لحاظ!



کی فکرشو میکرد

لعنتی


عح آره یادم افتاد یادش به خیر

آرتورم که مرد من همین جوری هنگ بودم تا دو هفته 

ولی گریه نکردم.

این رو چون فکر می کردم خودم هستم، برای خودم اشک ریختم در واقع

این الآن پروسه ش خیلی سریع تر داره طی می شه

پروسه ی مرگ من



اگه بهم بگن حاضری همین الآن درجا بمیری ولی به قشنگی این داستان باشه

بدون شک میگم اگه درد نداشته باشه آرههههه

میخوام.

دیدن یا ندیدن

همین الآن تمومش می کنم این بازی کثیفو

الآن می رم به تماشا می شینم لحظه ی مرگش رو

و خودم و کل دنیا رو راحت می کنم

چیزی نیست که..

یه سریال تخمی تخیلی ساده ست.

حالا یه ریغو می خواد بمیره. 

بهتر. یک ریغو از کره ی زمین کمتر

یه لوزر کمتر


یعنی من بین این همه چیزی که گیر کردم و وقت ندارم سرم رو بخارونم، همین رو کم داشتم.

این مرگ لعنتی کیو رو.

که دیگه ذهنم طرف دیگه ای باشه کلا.


his death

اعصابم خورد شد اصلا،

دلم می خواد گریه کنم.

الآن فهمیدم کیو (شخصیت محبوبم تو فلان فانتزی) قراره بمیره و داستان لعنتی هم چنان ادامه داده بشه!!!


جدی می گم، از نظر روانی اینقدر حس خالی بودن می کنم،

ته دلم وحشت ناک خالی شده.

فقط حس می کنم یا باید بخوابم یا باید گریه کنم.

داغون. خیلی داغون.

هیشکی نمی فهمه من از بچگی دارم زندگی مو بر مبنای اینا می ذارم و می رم جلو.

 بدون اینا...

بدون این ها،

واقعا می مونم چی کار کنم.

می مونم که اصلا باید چی رو به چه علتی فیک کنم و نقش کی رو بازی کنم تو زندگیم.

خیلی اعصابم خورده!

بازیگره زده بود اسپویلر آلارت،

گفتم  حالا مگه چه کوفتی می خواد باشه،

رفتم دیدم نوشته his death فلان فلان فلان.

خاک بر سرم. که حتی حسم نسبت به مرگ کیو این شکلی  شد. عح.

من بدون کیو چی کار کنم.

از این بیشتر اعصابم خورده که داستان به چه حقی می خواد ادامه داده بشه.

فکر نمی کنم دیگه نگاه کنم. 

خیلی جالبه!

احساس جدیدی دارم.

با مرگ یک کارکتر خیالی،

احساس بی پناهی می کنم.

احساس ِ  بی پناهی کامل!

کمتر بوده همچین حسی رو داشته باشم.

شاید یکم یکم سر مرگ سیریوس.

یا بیشتر سر مرگ هایی که تو این دنیای خودمون دیدم.

ولی الآن خیلی شدید تره احساسم.

واقعا حس می کنم کسی مرده.

که خب واقعا هم مرده.

به نظرم  من خودم نصف اینور نصف اونور تو جهان های مختلف زندگی می کنم.

الآن خیلی نا جور کنده شدم.

خیلی وقتا که کم می آرم، پناه می بردم به دنیا های دیگه!

بار ها به خودم اومدم،

مثلا می دیدم چقدر چرت و مزخرف زیاد تر از حد تحمل منه، 

چقد دلم پره از همه،

چقد پر از تنفرم نسبت به ادم های این دنیا و قانون های مسخره ی چرتش،

و رفتم به دنیای کیو اینا فکر کردم و به ریش همه ی احمق هایی که دور و برم هستن خندیدم.

حتی یکی بچه ها رو هم سر اینکه دیدم شبیه کیوعه رفتم باهاش هم کلام شدم، لعنت بهش چند روز پیش دیدم موهاشو کوتاه کرده.

ولی من الآن دیگه این دنیا رو ندارم.

از دستش دادم.

کمش دارم.

و دوباره سال ها می گذره که بتونم خودمو مدل کنم با یه شخصیت لعنتی دیگه.

شاید هم نتونم دیگه. انسان ها بزرگ تر که می شن، دلبسته شدنشون خیلی سخت تر می شه. عادت دادنشون هم.

همین پروسه ای که خودمو به کیو عادت بدم هم خیلی طول کشید.


هری رول مدل سیزده تا هیژده سالگی م بود،

کیو از هیژده تا بیست و دو سالگی م.

هری کسی بود که واقعا دوست داشتم شبیهش باشم.

کیو کسی بود که هستم.


من فقط حس می کنم الآن یکم مُردم.


پ.ن. اشکم درومد. یه کلیپی بود مادرم نشون داد، دختر پنج شیش ساله با آرامش زنگ زده بود اورژانس می گفت سلام من مادرم بیهوشه. 

پ.ن. تصمیم گرفتم. کل پول امسالم رو می برم می دم کتاب زبان اصلی شو از نمایشگا می گیرم. به درک که شاید دویست تومن باشه هر دونش! به هر حال یکی ش رو می تونم بگیرم که.

می شینم می خونمش این بار. کلمه به کلمه.

شهید همت

داشتم فکر می کردم حالا من اینجا خیلی شیرم،

یکی از دوستام شهید همت چند روز پیش چنان داشت ارشادم می کرد،

من نمی دونم حالا پیش خودش چه فکری می کنه که می آد بیخ ریش ما پند و اندرز،

یعنی خب من از قیافه م زار می زنه که کجای محور وایسادم دیگه.

خلاصه اینقدر از فواید انقلاب برام گفت شهید همت،

اینقدر از انقلاب برای من تعریف کرد،

و من داشتم از خنده می مردم.

هی این لب هام رو گرفته بودم که باز نشه 

و فکر نکنه من مسخره می کنم،

ولی اینقددددر داشت چرت و پرت بارم می کرد مگر دست خودم بود.


و حالا هی سعی کردم کانال رو عوض  کنم،

گفتم وااااای شهید همت راستی من چه قدر آهنگ های انقلابی رو دوست دارم،

ولی کانالش عوض بشو نبود که!

هی من می زدم به آهنگ های انقلاب شیلی و چه می دونم اون آهنگ اسپانیایی حماسیه و فلان،

ولی این ول کن نبود و عقاید شدیدا یک طرفه ی خودش رو برای من بلند بلند تکرار می کرد.

می گفت ما اینقدر قوی ایم کیلگ! هیچ انقلابی به قدرت انقلاب ما نبوده.

بعد من دلم می خواست یکم بزنم لهش کنم ولی نمی شد که!

و یک جمع دیگه ای از دوستان هم از پشت صحنه ما رو نگاه می کردند و لعنتی ها لذت می بردند از گیر کردن من! می دونستند من چه گیری کردم پیش شهید همت. براشون جذاب شده بود و می خواستند ببینند من کی دیگه تحملم تموم می شه و بهش می گم عزیزم بسه جمش کنیم. ما هم هی لبخند. هی مدارا. هی سکوت.

بعد دیگه  به خودم اومدم دیدم واقعا حرفاشو نمی کشم،


گفتم آقا من فقط در مورد آهنگ های انقلاب نظر دادم،

الان بحث خطرناک شد، 

ما رو چه به سیاست آخه همت جان.


چه می دونم والا حوصله ی بحث با این بچه بسیجی های دانشگاهو ندارم،

دوستای خوبم هستن،

ولی حس بحث نیستش دیگه،

نه اینکه کم بیارم یا نتونم دلیل بیارم برای عقیده ی خودم،

ولی ارزش وقتم رو نداره.

هر طرف برای اون یکی عقیده، مثل کسیه که خودش رو به خواب زده و نمی خواد هم بیدار بشه.


آره ولی حالا اینجا که می آم، دقیقا حوصله ی بحث سیاسی دارم. :دی

چون یکم آزادی داره و می شه یه سری چیزا رو گفت.

منم دلم می خواد مثل شهید همت بلندگوی متحرک باشم و هرجا رفتم عقاید مفتم رو جار بزنم و بکنم تو ما تحت این و اون. فکر کردین آدم بدش می آد؟

دانشگا که فقط مال بسیجه.

حالم به هم می خوره وقتی اینقدر کول راه می رن و هرچی به فلانشون اومد رو بلافاصله به زبون می آرند ولی ما هی باید سکوت کنیم.


*_*

وای امروز روز جوان بود؟

بیایید بغلم بابا.

بالاخره یه روز مال ماست.

روزم مبارک!

روز موهای سیاهم مبارک.

روز قلب سفیدم مبارک!

روووووووزم

مباااااااااااااارک.


این رو

http://kilgharrah.blogsky.com/1397/05/28/post-1208/

یه روز که دیگه رسما خیییییییلی جوون بودم نوشتم!

خب من بعضی روز ها به جوونی الآنم نیستم.

اون روز انتشارش ندادم،

نمی دونم حس کردم شاید به طور لحظه ای خیلی به سمت خودشیفته ها میل کرده باشه.

ولی امروز شدیدا مناسبتیه و هیچ موردی نداره و آزاااااادش می کنم.

حتما بخونیدش، چون آره من واقعا بعضی موقعا همین شکلی مانیاک و خل مشنگ می شم. و به همه ی پیر ها فخر می فروشم. بدم می فروشم.

حالا اینکه می گند جوونی به دله، رو نصف نصف موافقم.

نه خب جوونی به نظرم واقعا به ریخت و قیافه هم هست. 

ولی اون بخش دلی بودنش خودش کم تاثیر گذار نیست.

می تونه اونقدر دلت جوون باشه که به غیر از لحظه ی اول وقتی کنار کسی نشستی، پیریت به چشم کسی نیاد.


وای یادمه روزای اول که رفتم دانشگا، مثلا استاژر اینترن که می دیدم،

کپ می کردم که خاک عالم. یعنی ما هم اینقدر پیر می شیم. اینقدر قیافه هامون تو دیوار می شه؟

یعنی مثلا سال بالایی ها رو می دیدم به خودم می گفتم، لعنتی اینا چه قدر پیرند! بهشون نمی خوره فقط سه چهار سال بزرگ تر از ما باشند. 

حالا الآن دارم با خودم فکر می کنم، یعنی اون قیافه ی سال اول من، به همون اندازه ی استاژر اینترن هایی که می دیدم الآن ترسناک و پیر و جا افتاده شده؟

یا هنوز همون قدر جوونم؟

چند وقت پیش عکسای سال اول رو دیدم، دلم یکم گرفت. 

آره خب. اینکه چهره م یکم پیر شده، مشخص بود.

ولی یکم ها! فقط یکم. مثلا قبلا  تو دبیرستان مونده بود، تازه در حد سال یکی ها شده. :دی

ولی هنوز به نظرم اون اکیپی که روز اول توی کلاس آبیه نشسته بودند و مثلا هم سن الآن من بودند، به طور غیر عادی ای خیلی خیلی پیر بودند. اونا پیر های دو عالمند.


ولی بیایید دلی جوون باشیم،

بیایید با تُفمون ستاره ها رو به مرگ بکشونیم،

بیایید خورشیدو مثه لامپ روشن خاموش کنیم. :))))


من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم. من جوانم.


پیس. اگه گفتید کدوم شاعر بود کلا دغدغه ی شعر هاش ستایش جوانی بود؟ تو دبیرستان داشتیما. یادم نیست.

یک فاویسمی تمام درخت های باقالای کشور را به آتش کشید

- اکانت اینشتاگراممون مشدود شده؟

-ای باباع. یعنی می گی دیگه نمی تونیم شر و ورجاتمون رو به خورد ملت بدیم؟

- وقتی ما نمی تونیم اشتفاده کنیم، مردم بتونن؟

- عب نداره باو مجید. غم نخور شیلترش می کنیم. 

[دکمه ی قرمز شیلترینگ فشرده می شود.]

- آقایون داداشاوم، ایشالاّ شبکه مجازی های بعدی.

فلانی بیچاره، دیگه اینستا نداره

ای کاش جمع شدنتون از ایران من، به راحتی بسته شدن اکانت اینستاگرامتون بود:

شب می خوابیدیم،

صبح دیگه نبودید..

فقط نبودید.


دستاتون رو از گلوی ایران من بردارید. بسّه دیگه. دارید خفه ش می کنید!

قول می دم اگر همین الآن جمع کنید برید، یک طبقه از طرف خودم تو جهنم واستون تخفیف بگیرم.


لوله پلیکا

ای بارسای تمام عیار! تو را سپاس.

ای مخرب ترین...!

ای خفن ترین...!

ای فک افکن ترین!

تو را سپاس.

ای طلوع بی پایان... تو را سپاس.

ای وجود بی کران... تو را سپاس.

ای دارنده ی مسی و کوتی ها... تو را سپاس.


ای والا مقام... ای فراتر از کلام!

تو را سپاس.


یه لقمه ی چپ کردن یونایتد، پیش پیش مبارک.

من دیگه با شادابی دارم می رم بخوابم و بازی رو رها کنم.

یعنی تو فوتبال می گن، هیچی قابل پیش بینی نیست و تا دیقه ی نود بایست صبر کرد.

ولی تیمی که برداشتیم، اونقدر شاخه که قانون احتمالات رو به هم می زنه.

لعنت بهت مسییییی لعنتیییییییی عاشقتممممممممممم.

نوش جونت همه چی.

نابغه ترینی.

تو را سپاس!

تو را سپاس!


# حالا من تکرار نمی کنم، شما که شعارمون که یادتون نرفته؟ 

.:. دخی عا دخی عا، برو قاطی تفی عا!

تا تو باشی دیگه جای ایکرو نگیری. هرچی لوله بشی بازم کمته.


.:. عشق فقط یک کلام، 

لیونل مسی والسّلامممم.


پ.ن. جان من بازی رو نمی بینید، اقلا برید گل ها رو از ورزش سه ای چیزی بکشید بیرون تماشا کنید. 

آخخخخخخ. 


راستی گزارش گر خل گفت دخی عا در مقابل مسی کم میاره! یکی نیس بگه د آخه آدم شل مغز، به چه جرئتی دقیقا به چه جرئتی تونستی اون مفنگی رو مقابل مسی تصور کنی که بعد بگی کم آورده! دیگه از بیرون محوطه جریمه به این مفتی می خوره. آه. این کم آوردن نیست.

مثلا گفتن اینکه واکی مقابل سوبا کم می آورد معقوله، چون هر دوتاشون سوپر شاخ بودن.

ولی آخه دخی عا و مسی؟

بازنویسی کوتیشنی محبوب در روزگار غریب

I'll be in my bedroom, making no noise and pretending that I don't exist.” — Harry.


I'll be in my bedroom, making no noise and waiting for Nazanin to come and eat me.” — Kilgh.



نعش قبر

امروز من جلوی یک جمع بسیار رودربایستی دارنده و خجالت آورنده،

فرمودم "نعشِ قبر"،

و یک نفر از جمع، تمام اهتمام خودش رو به کار بست که کل جمع (که حالا ساکت شده بودند) بفهمند:

"مجید جان، دلبندم. نعش قبر نه! "نبش قبر"..... "


فارغ از حس خجالت لحظه ای که بر تمام وجودم مستولی (این واژه رو هم بلد نیستم چه طور بخونم و فقط بلدم به کار ببرم) شد،

در چشمانش زل زدم و گفتم :"درسته..."

و بعد از رد و بدل جمله ای چند، اعتراف کردم که "اکی باشه من این واژه رو نمی دونستم و بلد نبودم!"

و خندیدم. خیلی عادی. انگار که حالا چی هست مگه. در یک حالت کاملا بی خیال. (البته خوب از درون واقعا اهمیت می دادم و آزرده بودم که چرا همچین فول گنده ای داخل همچین جمع به اصطلاح فرهیخته ای.)


خب واقعا کار سختی بود در حالی که همه منتظر بودند تا من در سن بیست و دو سالگی پیکار کنم، من فقط به سادگی اعتراف کردم که بلد نیستم.

ولی الآن کمترین حس بدی ندارم نسبت به حرکتی که زدم. 

خب حالا یکی ما رو ضایع کرده، ما هم به ضعف دانشی مون اعتراف کردیم. می خواد چی بشه.

هشتاد درصد ایران همچنان دارند تو فضای اینترنتی می نویسند: "نظرتون راجب فلان چیز چیه."

و اون بیست درصد باقی مونده هم می نویسند "بزار ببینم چی می شه!"

و همه هم هزار ماشاالله دکتر و مهندس و وکیل و فلان اند.


الآن که بهش فکر می کنم حتّی به اندازه ی کمترین ذره ای احساس کوچیک بودن یا خورد شدن نمی کنم،

حس می کنم با این اعتراف تلخ، الآن روان خودم آزاد تره و می تونم رها تر باشم.

نسبت به همون یک نفر هم کمترین حس گندی ندارم،

حتی یه ذره حس خوب هم دارم که ایول بهش، عجب چغر بد بدنی بود لعنتی و از این حرفا،

با وجودی که خب کاملا مشخص بود چکش برداشته فقط بزنه ما رو له کنه.


البته از شما چه پنهون واژه رو بلد بودم حالا که فکر می کنم، یعنی اگر می خواستم داخل یک پست یا متنی استفاده ش کنم واژه رو، مطمئنم درست می نوشتم. ولی خب دانش و اطلاعات ما تحت اثر اوضاع محیط هم هست دیگه. 

یکی از معلم های عزیزم، همیشه می گفت استرس ما رو پنجاه درصد خنگ می کنه، پس شما صد و پنجاه درصدی باشه اطلاعاتتون تا وقتی خنگ شدید، به صد در صد برسید.

 شاید تو اون لحظه خجالت می کشیدم یا استرس داشتم و مغزم به قدری بایکوت کرده بود که واقعا فکر می کردم این کلمه را بلد نیستم و خلاصه کلا چرت و پرت گفتم دیگه.


ولی تا عمر دارم دیگه واژه ی نبش قبر رو یادم نمی ره ها. خخخ. ها ها ها ها.


کلا به نظرم به طور کلی اعتراف به ضعف (که این اتفاق، یک چشمه ی خیلی کوچکی از همین موضوع بود) خیلی کار لذت بخشی می تونه باشه(لذت های نهان)،

فقط اون تیکه ی اولش که باید غرورت رو بکوبی و اتفاقا کلنگ اول رو هم خودت بزنی خیلی سخته،

بعدش یَک چنان حس خوبی داره که نگو.

همین که از تو انتظار داشته باشند  بی نقص باشی، مخرب تره و خودتم صاف می شی.

و خب حالا من از تک تک شون چنان فول هایی دیدم که گرگ هم سر به بیابون می ذاره اگه بفهمه و به نظرم این با همه شون در. Xd


یک جمله ی قصارمعروف هم هست،

میگه:

"اگر بدانید، مردم هزاران بار بیشتر به یک سردرد معمولی خود اهمیت می دهند

تا به خبر مرگ من و شما،

دیگر نگران نخواهید شد

که درباره ی شما چه فکری می کنند!"

نقل شده از دیل کارنگی یا هرکسی هست. 

که خب عمق خودخواهی و به کفش گیرندگی انسان ها رو می رسونه.

به هر حال راسته واقعا. موافقم باهاش،

و از نتیجه گیری ش استفاده می کنم و می گم فردا که بشه،

هیشکی هیچی یادش نیست.


آدما باید بهش برسند که اشتباه های احمقانه از هر کسی می تونه سر بزنه. از رهبر. از انیشتین. از من. 

بدین حالت که:"همه چیز را همگان دانند!"

و اینکه"حالا  واقعا مگه می خواد که چی بشه."


EVERYBODY REPEAT AFTER ME:

"NABSH -E- GHABR"


خاک عالم.چقد امروز خوش گذشت جدای این ماجرا. این حجم از شادابی. واو. ترکید. چه ندید بَدید.