Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

his death

اعصابم خورد شد اصلا،

دلم می خواد گریه کنم.

الآن فهمیدم کیو (شخصیت محبوبم تو فلان فانتزی) قراره بمیره و داستان لعنتی هم چنان ادامه داده بشه!!!


جدی می گم، از نظر روانی اینقدر حس خالی بودن می کنم،

ته دلم وحشت ناک خالی شده.

فقط حس می کنم یا باید بخوابم یا باید گریه کنم.

داغون. خیلی داغون.

هیشکی نمی فهمه من از بچگی دارم زندگی مو بر مبنای اینا می ذارم و می رم جلو.

 بدون اینا...

بدون این ها،

واقعا می مونم چی کار کنم.

می مونم که اصلا باید چی رو به چه علتی فیک کنم و نقش کی رو بازی کنم تو زندگیم.

خیلی اعصابم خورده!

بازیگره زده بود اسپویلر آلارت،

گفتم  حالا مگه چه کوفتی می خواد باشه،

رفتم دیدم نوشته his death فلان فلان فلان.

خاک بر سرم. که حتی حسم نسبت به مرگ کیو این شکلی  شد. عح.

من بدون کیو چی کار کنم.

از این بیشتر اعصابم خورده که داستان به چه حقی می خواد ادامه داده بشه.

فکر نمی کنم دیگه نگاه کنم. 

خیلی جالبه!

احساس جدیدی دارم.

با مرگ یک کارکتر خیالی،

احساس بی پناهی می کنم.

احساس ِ  بی پناهی کامل!

کمتر بوده همچین حسی رو داشته باشم.

شاید یکم یکم سر مرگ سیریوس.

یا بیشتر سر مرگ هایی که تو این دنیای خودمون دیدم.

ولی الآن خیلی شدید تره احساسم.

واقعا حس می کنم کسی مرده.

که خب واقعا هم مرده.

به نظرم  من خودم نصف اینور نصف اونور تو جهان های مختلف زندگی می کنم.

الآن خیلی نا جور کنده شدم.

خیلی وقتا که کم می آرم، پناه می بردم به دنیا های دیگه!

بار ها به خودم اومدم،

مثلا می دیدم چقدر چرت و مزخرف زیاد تر از حد تحمل منه، 

چقد دلم پره از همه،

چقد پر از تنفرم نسبت به ادم های این دنیا و قانون های مسخره ی چرتش،

و رفتم به دنیای کیو اینا فکر کردم و به ریش همه ی احمق هایی که دور و برم هستن خندیدم.

حتی یکی بچه ها رو هم سر اینکه دیدم شبیه کیوعه رفتم باهاش هم کلام شدم، لعنت بهش چند روز پیش دیدم موهاشو کوتاه کرده.

ولی من الآن دیگه این دنیا رو ندارم.

از دستش دادم.

کمش دارم.

و دوباره سال ها می گذره که بتونم خودمو مدل کنم با یه شخصیت لعنتی دیگه.

شاید هم نتونم دیگه. انسان ها بزرگ تر که می شن، دلبسته شدنشون خیلی سخت تر می شه. عادت دادنشون هم.

همین پروسه ای که خودمو به کیو عادت بدم هم خیلی طول کشید.


هری رول مدل سیزده تا هیژده سالگی م بود،

کیو از هیژده تا بیست و دو سالگی م.

هری کسی بود که واقعا دوست داشتم شبیهش باشم.

کیو کسی بود که هستم.


من فقط حس می کنم الآن یکم مُردم.


پ.ن. اشکم درومد. یه کلیپی بود مادرم نشون داد، دختر پنج شیش ساله با آرامش زنگ زده بود اورژانس می گفت سلام من مادرم بیهوشه. 

پ.ن. تصمیم گرفتم. کل پول امسالم رو می برم می دم کتاب زبان اصلی شو از نمایشگا می گیرم. به درک که شاید دویست تومن باشه هر دونش! به هر حال یکی ش رو می تونم بگیرم که.

می شینم می خونمش این بار. کلمه به کلمه.

نظرات 6 + ارسال نظر
shayan پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 23:02 http://florentino.blogsky.com

حسی که وقتی اولین بار قسمت آخر رامکال، اونجا که استرلینگ رهاش کرد تو جنگل
یا شبیه اونجا که زین بی دندونُ باز کرد و گفت برو
ولی نه
اینا مردن نیست.
پایان همراهیه. هر دو زنده ن ولی اون ترکیبی که آدم دوست داره دیگه وجود نداره.
از لحاظ به هم خوردن ترکیب شبیه میتونن باشن ولی از لحاظ بودن و نبودن نه.
کیو می میره، بی دندون و رامکال میرن سمت زندگی جدید.

نمیشه شخصیت فانتزیا یه چیز شبیه اون دنیای خودمون داشته باشن؟

kilgh پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 23:21

خاک عالم!
مگههههههه استرلینگ رامکالو رها کرد تو جنگل؟
ای بابا چه گند و مزخرف شده امروز.
من تهشو نمی دونستم.
هیچ وقت آخر رامکال رو ندیده بودم.
دیگه واقعا خدافظ ما رفتیم خودکشی.

خاک عالم،
فقط خاک عالم!

shayan جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 00:59 http://florentino.blogsky.com

آره‌. رهاش کرد، یه ماده دید رفت دنبال اون و تشکیل خانواده.


خودتو نکش. من دوست دارم یه بار با جسم زنده ت مچ بندازم.

یه ماده. جامد/ مایع/ گاز یا پلاسما؟
خاک تو سرش کنن خب، فکر نمی کردم استرلینگ نورتم تا این حد بی احساس بشه زمانی! چه قدر بی وفا.
یادش به خیر من پارسال دوره ی رامکال گذاشته بودم. تا یه جاهاییش تو اینترنت هست. باقی ش نبود.

اوهو رسما به مبارزه دعوت شدم یعنی؟ ولی فقط بار اول مچ می ندازم ها. از همین الآن گفته باشم.
با این حجم از علاقه به درد مسابقه ی جمود نعشی می خوری تو. استادمون می گفت قوی ترین آدما هم نمی تونن باز کنن زانوی قفل کرده ی مُرده رو.

شایان یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 11:15

نه زیاد بی وفا هم نبود. باباش ورشکست شد، قدرت نگهداری نداشت..بردش تو جنگل ولش کرد اونم سریعا یک جنس مونث پیدا کرد و باهاش ریخت رو هم و رفت..استرلینگ بدبخت هم رفت پی بدبختی هاش.


نه بابا زور مرده ندارم...همین زنده ها رو هم میرم ضعیف کشی

عه رامکال رفت سراغ ماده؟ من اشتباه فهمیدم جمله ات رو.

اشکال نداره، رامکال از نظر من مجازه هر کاری عشقش می کشه بکنه. ♡

الآن خیرات سر من تشریف آوردید ضعیف کشی پس!

شایان یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 23:39

نه ضعیف کشیِ چی؟

من که تو رو ندیدم بدونم ضعیفی یا نه. فقط اومدم مسابقه ی دوستانه بدیم شاد شیم!

نوشتی ضعیف کشی مچ می ندازم، لحنت شد شبیه اینایی که جوجه غریب گیر آوردند.

شایان دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 01:01 http://Florentino.blogsky.con

هوم. لحن درستی نداشتم. ساری

جوجه غریب هم نشنیده بودم تا حالا...مرسی آموزش :)

:دی
بیخ.
آره خب باید نیاز بشه تا استفاده کنی.
مثلا من به شخصه خیلی وقتا جوجه غریب شدم تا یاد گرفتم اصطلاح رو استفاده کنم. بیشتر مواقعی استفاده می شه که یکی یه جایی تک افتاده و بقیه درکش نمی کنند و می کوبونند و زور می گند و اینا.
مثلا اگه با سال بالایی ها کلاس داشته باشی، گاهی شدیدا جوجه غریبت می کنند. :))) یو نو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد