Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بازنویسی کوتیشنی محبوب در روزگار غریب

I'll be in my bedroom, making no noise and pretending that I don't exist.” — Harry.


I'll be in my bedroom, making no noise and waiting for Nazanin to come and eat me.” — Kilgh.



شست و شوی مخابرات

می دونی چی شد،

بعد پنجمین باری که من زنگ زدم و یارو بازم بهم گفت برو سیخک مودم رو بکن تو کون فلان پریز و این جور نخود سیاه ها و من هم برای بار پنجم بره وار قطع کردم گوشی رو،

مادرم کار داشت با اینترنت.


اومد نشست پای کامپیوتر، 

گفت کیلگ این هنوز از جمعه تا حالا درست نشده؟

گفتم نه.

خشمگین گفت یعنی چی مگه زنگ نزدی بهشون؟

گفتم چرا پنج بار ولی خیلی اتفاق خاصی نیفتاد...


آقا قاطی کررررد در حد لالیگا اسپانیا،

زنگ زد،

کل اپراتور های مخابرات رو شست پهن کرد رو بند رخت خشک شن.

هی همه می گفتن خانم آروووم.. شما فقط آروووم باش داد و هوار نکن، ما همین الآن گزارش خرابی می دیم درستش کنن حتما تا چند دقیقه دیگه!

مثل چی گرخیده بودن.


خلاصه الآن اینترنت داریم با سرعت فرا اتمی.


ولی من خیلی دلم پره،

همه تون خیلی خرید که طوری رفتار می کنید گویی که همه ی کار ها باید با تهدید و فحش و اینا راه بیفته.

من هیچ وقت نه بلد بودم خودم رو بگیرم واسه کسی، نه بلد بودم جدی باشم، نه بلد بودم بکوبونم کسی رو، نه بلد بودم فحش بدم، نه بلد بودم عصبانی بشم نه بلد بودم صدامو بالا ببرم، نه هیچی! من مثل بره می مونم می فهمی؟!

و این طور که می بینم کلا تو دنیا (حداقل تو ایرانش) همه چی با همین فاکتور ها که بلد نیستم راه می افته.

خیلی از خودم نا امید شدم. خیلی اعصابم ریخت به هم.

چند وقت پیش ها بود نمی دونم کی بود برگشت میون حرف هاش بهم گفت "به خاطر اینکه تو شُلی!" از حرف اونم ناراحت شدم حتی... ولی ته دلم می دونم منظورش چیه. من قطعا شُلم. یه "لوزر شُلِ بره ای به درد نخور"!

ولی  از طرفی دکمه سفت شدن رو هم ابدا نمی دونم کجاست. نمی دونم باید چی کار کنم که سفت بشم. یعنی مشکلیه، که راه حلش انگاری دست خودم نیست.


رفتار محترمانه و با معرفتانه جواب نمی ده انگار. هیچ جا. هیچ وقت. من آدم بی چاک و بی دهن رفتار کردن نیستم. آدم فحش دادن نیستم. آدم قیافه گرفتن نیستم. من آدم جدی بودن نیستم. من آدم با جذبه ای نیستم. من وسط عصبانی شدن هام هم مثل اسکلا خنده م می گیره حتی، اینقدر به نظرم حالت مسخره ای هست. من اصلا آدم خشن یا ترسناکی نیستم. من خیلی بیش از حد با افراد محترمانه رفتار می کنم. و این نتیجه ی عکس می ده همیشه. 

آدما لیاقتش رو ندارن. فکر می کنن اگر من خودم رو نمی گیرم، اگر بهشون توجه می کنم، اگه‌ سگی و شتی برخورد نمی کنم، اگر به حرف هاشون اهمیت می دم و وقت می ذارم، اگر می خندم و حال خرابم رو نمی کنم تو پاچه شون، اگر دست بالا برخورد نمی کنم... یعنی از اونا پایین ترم و باید سوارم بشن چون مفته. در صورتی که نمی فهمن من چه جنگ روانی برپا می کنم داخل خودم واسه اینکه موقع ارتباط برقرار کردن و حتی موقع واژه چیدن، کسی ازم دلخور نشه یا به خودش نگیره.



این موجود به همراه لوح سفیدش به اقتضای شرایط داره تغییر می کنه، و معلوم نیست  این لوح تهش چه قدر سیاه بشه. فقط اینو بدونید که با رفتار هاتون تو این سیاه شدن نقش داشتید. من نمی بخشم. من واقعا نمی بخشم. اونایی که از رفتار های خوب من سو استفاده کردند رو نمی بخشم. حق هایی که ازم خورده شد و جیک نزدم و به کسی هم نگفتم رو نمی بخشم.


پنج بار. پنج بار زنگ زدم مخابرات.

خیلی دلم گرفت.

احساس حقارت، نا چیز بودن، به درد نخور بودن، ترک لای جرز دیوار بودن، و از این قبیل می کنم. این که سنم داره با این سرعت بالا می ره و هیچ پخی تو جامعه حساب نمی شم، حرفم بیا نداره، کسی آدم حسابم نمی کنه...  اینا همه قلبم رو فشرده می کنه. شدیدا.


با بیست و یک سال سن؟ همچین وضعی؟ یاد این بچه های مدرسه می افتادم که زرتی دعواشون می شد تو ابتدایی راهنمایی، بعد مامان کشی می کردن به مدرسه. خدا به شخصه چه قدررر اینا رو مسخره می کردم. سوسول. تیتیش مامانی. پستونک. از این واژه ها هم نمی ذاشتم واسه شون. بعد چقدر افتخار می کردم که هر بلایی هم سرم می آد به اصطلاح دارم خودم حلش می کنم و مثل این بچه سوسولا نیستم. الآن ایزوفاگوس هم کاملا یکی از این افراده. و اینو من زرت زرت می کوبونم تو سرش. 


حالا منی که اون دوران ادعام می شد، الآن وضع خودم چیه؟ هیچی بیست و یک سالمه، یک قطعی ساده ی اینترنت رو نتونستم درست کنم و دقیقا مامان کشی شد! خاک بر سرم رسما زیر خط فقره! کاش تو پنجم دبستان اون روزی که متین هلم داد سرم خورد به میز معلم، مامان کشی می کردم حداقل. اونجوری تحملش واسه خودم راحت تر بود!!.. آخه من با این سن به خودم چی بگم؟


# روزگار غریبی ست نازنین...

# دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم.،،

# روزگار تخمی ای ست نازنین...

# بیا منو بخور نازنین.