Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کیلگارا نویسنده است...

نشنیده بگیرید...

ولی کیلگارا خوب می نویسد. حداقل از نظر خودش...

از بچگی کلا خیلی با نوشتن راحت بود! الان هم...

اصلا فلسفه ی پا بر جا ماندن این بلاگ هم همین است. چون کیلگارا به نوشتن عشق می ورزد.

و بر خلافش خیلی در حرف زدن ناشی...

این بود که امروز بعد از اندی که سرش خلوت شد نوشت و نوشت_ و هیچ نگفت_:


بدان که روزی هزار بار او را با رفتار هایشان می شکنند و او خم به ابرو نمی آورد. هر چه بیشتر خوردش می کنند، او بیشتر قهقهه می زند.کارش از گریه گذشتست، از آن...

میداند...

همیشه،

روزی می آید...

تو می روی؛

او می رود؛

تمام می شود!


#داشتم چند تا از بلاگ های المپیادی ها رو می خوندم. حس دل به هم خوردگی می کنم. صد مرحبا به بلاگ های دیگه. البته خوب هم توشون هست... ولی اکثرا چندش بود. از این فازا که ما خیلی عارفیم و بزن تو خط شاخ بازی و خود را از بقیه بالا دیدن این حرفا. همه شون هم یه مدلی می نوشتن که بی شباهت به بلاگ من نبود. لذا شاید لحن نوشته هام رو کمی عوض کنم. شما حرف خودتونو بزنید بکس! ظاهر سازی چرا؟!

اینجا؟ حس خوب رهایی!

   خب، بر خلاف چیزی که انتظار داشتم این وب منو بیشتر از خیلی از وب های دیگه ای که دارم  به سمت خودش جذب می کنه!

   چون توی وب های دیگه کلی دوست و آشنا ریخته  و من مجبورم در شان اون ها برخورد کنم... و شاید این حس برام وجود داره که نمی تونم خود خودم باشم... یعنی خود واقعیم! ولی این جا به گونه ای گم نامم! کسی سرش تو کار من نیست و این حرفا... خیلی آزادی بیان دارم...

   یاد زمانی می افتم که توی مرلین، آرتور یه روز میخواست  پرنس نباشه... خب اونم واقعا حس من رو داشت...

   یادمه یه زمانی مامانم می گفت کسی که توی نت از نام های جعلی استفاده می کنه ترسویی بیش نیست! می گفت اگه حرفی عقیده ی کسی هست باید پاش بایسته و با نام خودش اون حرف رو انتشار بده... حالا بگذریم از این حقیقت که مادر من به قدر اپسیلون هم توی کامپیوتر سر رشته نداره! :{


آیا آرتور ترسو بود؟! نه واقعا!!! آرتور شجاع ترین جنگ جوی کاملوت بود... و اون عملش سببی بر ترسو بودنش نبود!


   این رو می دونم که من هم ترسو نیستم... ولی نمی دونم چه حسی ه که باعث میشه این حالت رو انتخاب کنم:که کیلگارا باشم و کسی من رو نشناسه! شاید به خاطر اینه که جلوی آشنایان و دوستان بیش از حد ظاهر سازی می کنم... وانمود به این که یه فرد بی عیب و نقص و عالی هستم... شاید هم به این خاطره که اون ها از من توی ذهنشون یه شخصیتی در طی زمان ساختن که من دیگه اون شخصیته نیستم... فقط تصویرشم!

به هر حال... می خوام این جا خودم باشم!

×یس!


   +پ.ن: از پست دی روز آموختم که برای حرف زدن طفره نرم . اول از همه مهم ترین حرفم رو بزنم! در صورت طفره رفتن شاید تهش مجالی برای حرف اصلی باقی نماند! دیروز برای تایپ هر حرف از اون پست کوفتی کلی انرژی گذاشتم... به طوری که یه دور زبان صفحه کلید موبایل رو فارسی می کردم... دو حرف تایپ می کردم! _ دقّت کنید: دقیقا دو حرف :{ _ بعد یهو نشانه گر متن می پرید تو سرچ بار گوشیم بدون دلیل! و دوباره حلقه رو از اوّل تکرار می کردم... کاری بود بس زجر آور که دیگه انجامش نخواهم داد... دقیقا مثل تلگراف که حرف به حرف متن رو حساب می کنن... تا حالا نمی دونستم انتقال سخن تا چه حد می تونه سخت باشه! حالا فهمیدم... همیشه حرف های مهم رو اول بزنیم... طفره نریم... کوتاه سخن بگیم! یعنی همون ضرب المثل قدیمی که میگه: مختصر و مفید سخن بگیم!

کم گوی و گزیده گوی چون دُر / تا زاندک تو جهان شود پر