Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اینجا؟ حس خوب رهایی!

   خب، بر خلاف چیزی که انتظار داشتم این وب منو بیشتر از خیلی از وب های دیگه ای که دارم  به سمت خودش جذب می کنه!

   چون توی وب های دیگه کلی دوست و آشنا ریخته  و من مجبورم در شان اون ها برخورد کنم... و شاید این حس برام وجود داره که نمی تونم خود خودم باشم... یعنی خود واقعیم! ولی این جا به گونه ای گم نامم! کسی سرش تو کار من نیست و این حرفا... خیلی آزادی بیان دارم...

   یاد زمانی می افتم که توی مرلین، آرتور یه روز میخواست  پرنس نباشه... خب اونم واقعا حس من رو داشت...

   یادمه یه زمانی مامانم می گفت کسی که توی نت از نام های جعلی استفاده می کنه ترسویی بیش نیست! می گفت اگه حرفی عقیده ی کسی هست باید پاش بایسته و با نام خودش اون حرف رو انتشار بده... حالا بگذریم از این حقیقت که مادر من به قدر اپسیلون هم توی کامپیوتر سر رشته نداره! :{


آیا آرتور ترسو بود؟! نه واقعا!!! آرتور شجاع ترین جنگ جوی کاملوت بود... و اون عملش سببی بر ترسو بودنش نبود!


   این رو می دونم که من هم ترسو نیستم... ولی نمی دونم چه حسی ه که باعث میشه این حالت رو انتخاب کنم:که کیلگارا باشم و کسی من رو نشناسه! شاید به خاطر اینه که جلوی آشنایان و دوستان بیش از حد ظاهر سازی می کنم... وانمود به این که یه فرد بی عیب و نقص و عالی هستم... شاید هم به این خاطره که اون ها از من توی ذهنشون یه شخصیتی در طی زمان ساختن که من دیگه اون شخصیته نیستم... فقط تصویرشم!

به هر حال... می خوام این جا خودم باشم!

×یس!


   +پ.ن: از پست دی روز آموختم که برای حرف زدن طفره نرم . اول از همه مهم ترین حرفم رو بزنم! در صورت طفره رفتن شاید تهش مجالی برای حرف اصلی باقی نماند! دیروز برای تایپ هر حرف از اون پست کوفتی کلی انرژی گذاشتم... به طوری که یه دور زبان صفحه کلید موبایل رو فارسی می کردم... دو حرف تایپ می کردم! _ دقّت کنید: دقیقا دو حرف :{ _ بعد یهو نشانه گر متن می پرید تو سرچ بار گوشیم بدون دلیل! و دوباره حلقه رو از اوّل تکرار می کردم... کاری بود بس زجر آور که دیگه انجامش نخواهم داد... دقیقا مثل تلگراف که حرف به حرف متن رو حساب می کنن... تا حالا نمی دونستم انتقال سخن تا چه حد می تونه سخت باشه! حالا فهمیدم... همیشه حرف های مهم رو اول بزنیم... طفره نریم... کوتاه سخن بگیم! یعنی همون ضرب المثل قدیمی که میگه: مختصر و مفید سخن بگیم!

کم گوی و گزیده گوی چون دُر / تا زاندک تو جهان شود پر




نظرات 3 + ارسال نظر
فائـــــــزه چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 19:12

من مرلین خیلی دوس داشتم
از ماهواره میدیدمش چن سال پیش
ولی وسطای سریال یهو خونواده تصمیم گرفتن جمع کنن
اون زمان نت نداشتم که دان کنم
الانم حس ندارم!

راسی کیلگارا یعنی چی؟؟

اولین وبیه که دلم خواس از اول بخونمش:)
نه یکی دیگه هم بود ولی هیچ وقت نخوندمش!

مرلین. خیلی وقته هوس کردم برم دوباره ببینمش. حالا نمی دونم طاقتش رو دارم یا نه چون یاد اون دوران عجیب و غریب و هردمبیل زندگیم می افتم که تنها راه فرار کردن از استرس هاش همین مرلین بود که عاشقش بودم و تا دلم می خواست تو اون تایم سریال دیدن خیال می بافتم پشت خیال. :)))
تازه منم پدرم درومد تا بالاخره سری کاملش رو دیدم. یه بار پخش شد، ما تا وسط رفتیم با کانال بعد یهو دیگه پخش نشد. یه بار دیگه دوباره از اول پخش شد این همه تکرار دیدیم، به جای حساس که رسید رفتیم مسافرت جا موندیم ازش. بارها پارازیتی شد و برفک دیدم به جاش. دیگه تو تابستون کنکور دلم پر بود دانلودش کردم فول هر روز چند قسمت دیدم حرصم خوابید. :))) ولی باز آخراش رو دلم نیومد ببینم تموم شه.

کیلگارا هم معنای واژه ای ش رو نمی دونم ولی توی همین افسانه ی مرلین اژدهایی بود که به مرلین می گفت چی کار کنه و اوّلش تو سیاهچال کاملوت زندانی بود ولی بعدش آزاد شد...!

لطفتان مستدام و ممنونم. :) البتّه در این راه هفت خوان رستم رو باید رد کنی گفته باشم. کار هر کس نیست اراجیف در و گوهری کیلگارا رو خوندن. حتّی خودم هم دیگه حافظه ندارم چی چی نوشتم تو این بلاگ بی همه چیزم.

فائـــــــزه پنج‌شنبه 30 دی 1395 ساعت 11:10

آخراش رو ندیدی یعنی ؟/
دیشب میخواستم صفحه ی وبتو ببندم آخرین پست صفحه ی اولت همین بود که دوس نداری همه چی تموم شه
به نظرم عجیب اومد..یعنی خودتم یه جورایی عجیبی
دقیقا نمیدونم چرا؟؟
به نظر خودت چرا؟؟!

یادم نمیاد کیلگارا رو
منم یه روز باید کامل دان کنم ببینم
معلوم نیس اون یه روز کی میاد!

چرا با همون ماهواره که پخش شد دیدم قسمت آخرش رو. بد تموم شد. دیگه سمتش نرفتم هر چند خوب بود واقعی تموم شد. چیه همه ی فیلم ها و سریال ها خوب تموم شن وقتی زندگی اینقدر تلخ و پر شکسته...؟
خب داشتم به زبون بی زبونی می گفتم تب مربوط به وبلاگم رو نبندی دیگه. :)))
من یه آدمی ام معمولی تر از همه ی دور و بری هات. اینا صرفا تو ذهنمه. :)))

فائـــــــزه پنج‌شنبه 30 دی 1395 ساعت 23:11

خب دیگه
تو در واقع همون ذهنتی
خوده اصلیت رو میگم
کیلگارا همون خودته
اون آدم با اسم واقعیت تو دنیای واقعی صرفا ظاهر سازیه
برا همینه که معمولی تر از دورو بریامه. :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد