Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سری جدید همزاد یابی جهت جشن گرفتن به درک رفتن بیو

در راستای علاقه ی از دوران طفولیت به ارث رسیده مان  (که نمونه های بارزش ایشون باشن و ایشون) یکی سری دیگری از  کشف همزاد های افراد مختلف را تقدیم می داریم:

( این فکت در حوالی فینال خندوانه توسط کیلگارا کشف گردید؛ خیلی وقت بود می خواستم بنویسم ش وقتش نبود منتها! )






شما بگید کدوما نبویانه، کدوما استخری! :)))
+اعتراف می کنم که در نگاه اوّل یه زمانی فکر کردم شاهرخ استخری رو آوردن تو خندوانه.
+بدانید و آگاه باشید که فرق این دو بشر همان قدر است که فرق موسلرا و افشانی یا ولدومورت و مصدق روی  چهاردهمین شماره ی مجله ی ایران فردا و چه زیادند همزاد ها... مثلا یه فکت خیلی سیمپلش (من الآن به سیمپل فکر نمی کنم کیلگ. یه دقیقه بذار لفظ رو در معنای خودش به کار ببرم! د نمی ذاری دیگه... :| مغز احساساتی ابله من.) اینه که هر دوتاشون به شدت علاقه دارن موهاشون فشن باشه! :))
البته یه فرقایی هم پیدا می شه: نبویان تو 107 درصد از عکساش نیشش به پهنای صورت بازه ( الآن مثلا همین عکسی که می بینید نمی خنده رو به زور یافتم من از تو گوگل:|) ، در حالی که  استخری تقریبا اصلا عکس بشاش و خنده رو نداره و همیشه مثل برج زهر مار می مونه!
خب دیگه.
تا همزاد یابی دیگر خدا نگه دار! :{

مذاکرات هسته ای 1+1 سری سوم

آوا.

کسی که المپیاد نجوم قبول نشد. حتی مرحله یکش! که از بس مسخره ست میگن بری کیک ساندیس بخوری مرحله یک رو قبول می شی. حتی گویا یه سال کف نمره ی قبولیش منفی بوده این المپیاد. البته من واقعا به خودم قول دادم هیچ المپیادی رو مسخره نکنم. خب هرکسی که چیزی رو مسخره می کنه باید قبلا خودش انجامش داده باشه. من نمی تونم اظهار نظر کنم. فقط نقل قول بودن اینا صرفا!

بله.

و الان.

آوا کجاست؟

ام آی تی.

و بهم گفت که قراره سال 2019 فارغ التحصیل شه!!!


فردی که تا 8 ماه پیش هر روز دیدنش روتین بود برام الان توی مهد مهندسی کامپیوتره! درسی که به غیر از من کسی ازش سر در نمی آره تو کل مدرسه مون!!! و حتی زود تر از ما وارد دانشگاه شده! هوووف. اونم نه هر دانشگاهی! لعنتی این ام آی تیه! همونی که طلا ها خودشونو می کشن تا اپلای بگیرن واسش!!! همونی که از همه چی می زنن تا فقط بشن عضوی از اون دانشگاه! شوخی نیست. جدیه! یه حقیقت کاملا جدی که به راحتی یه شوخی اتفاق افتاد. ولی نمی شه به سادگی شوخی باورش کرد!


و من این ور دنیا کتاب دینی ای رو می زنم تو سرم تا شاید جزو اون هزار نفر خوش شانسی باشم که می تونن ادامه تحصیل بدن بین 600.000  نفر جوون بی چاره تو کشوری جهان سومی!


خب خدا. چی به این می گی؟

عدل؟

هوش؟

شانس؟

لیاقت؟

جرات؟

همین طوری یهویی؟

یا شاید هم ثروت؟


+آره. مشکلی ندارم باهاش که اعتراف کنم من حسودم. چه اشکال داره به موفقیت های بقیه قبطه بخوری؟! خیلی هم خوب و دوست داشتنی ه! این که خودت رو بذاری جای طرف. بشینی با خودت بگی : " لعنتی!!!! من چیم کم بود؟! یا شایدم چیم زیاد بود!!!!؟" ولی این یه مورد رو می دونم حداقل واسه چنین دانشگاهی لیاقت من بیشتر بود!!!