Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تاس کبود

وای حموم بودم، 

یه کبودی روی ران پای راستم کشف کردم. اینقد خوشگل بود که زیر دوش نشسته بودم فقط نیگاش می کردم.

این شکلیه، البته یکم بی حیا تر بودم عکس پامو آپلود می کردم همین جا ولی زشته دیگه یکم:



حالا به نظرتون، لرد ولدمورت واقعا تو سال دو هزار و هجده اینجوری مرید هاشو احضار می کنه؟

قشنگ قالب گیری شده و صاف و صوفه. یه تاس با شماره ی پنج همه چی تموم. اصلا به عمرم کبودی به این قشنگی ندیده بودم. انگار ک تتوعه.

ای جان راحت شدم بالاخره ازین زندگی. ولدی بیا بیا بیا بیا.


راستی انرژی بفرستین من معدل کلّم از الف نیفته فردا. مرسی. خیلی داغونه وضعم. هعی.

حالا شاید این تاسه نجاتم داد...


پ.ن. اومدم یکم استراحت کنم. یه پست هست تو صفحه ی اوّل بلاگ اسکای الآن. عنوانش رو نوشته گرگ ها برای که زوزه می کشیدند؟

خواستم بگم من می دونم جوابشو با توجه به تفالی ک امروز به جزوه هام زدم. ؛)

در روزی که گذشت...

فکر کنم یه مهره م تو مارپلّه برای همیشه نیش خورد و در عوض خیلی عامدانه یکی صد برابر بهترشو کشیدم داخل بازی.

الآن حس لحظه ای م اینه که واقعا فکر می کنم مردن راحت تر شده برام. 

یعنی مقصود اینکه تو یک سری بند داری واسه خودت، که هر وقت به مرگ فکر می کنی می آن جلو چشمات و هول می زنی برای انجام شدن سریع ترشون قبل اینکه بگن بازی تموم. من دارم دونه دونه بند ها رو می بُرم. با یه چاقوی کند ولی بالاخره دارن بریده می شن. 

خلاصه ک یک باری از رو دوش هام برداشته شد با این تغییرات امروز.

حس مثبتی دارم فراتر از حد توصیف. آخیش.

چون که مهره ای که نیش خورد رو شانسکی آورده بودم داخل بازیم، ولی این جدیده رو کاملا با برنامه و نقشه کشیدم داخل.

و این حس خوبی ست بچّه ها.


خیلی اتّفاقی بود این تلاقی از دست دادن و به دست آوردنم. هیچ ربطی نداشتن صرفا انگار پیام آور باشن ک  باید حتما بکَنی از یه چیزی، تا یه چیز جدید تر و باحال تر به دست بیاری...


پدرم سر میز شام خیلی نصیحتم کرد که تو بیش از حد با آدم های دور و برت دست بالا برخورد می کنی و تحویلشون می گیری طوری که لیاقتش رو ندارن. می گفت این سرت رو به باد می ده. آخه داشتم بهش می گفتم نیش خوردن مهره ها اذیتم می کنه راستش و نمی تونم تحمّل کنم. 

می گفت کلا آدم حساب نکن هیشکی رو مگر خودتو. چ می دونم. می گفت رمز اینه ک صرفا تا موقعی که فقط به یه آدم احتیاج داری، و نه بیشتر... خب. این. یکم. فقط. یکم. خیلی. دردناک. و. کثیفه. می گفت برادر به برادر رحم نمی کنه الآن. می گفت مگر چند بار بهت روح و روان داده می شه که بخوای صرف بقیه کنی؟ نیش خورد؟ به درک که نیش خورد! جهنّم که نیش خورد! گور باباش که نیش خورد! کلا داشت بهم می گفت اصل رو بذار خودت باشی، از بقیه بنا به شرایط استفاده کن و وقتی هم به کارت نمی اومدن تمام. چون روان خودت مهمه فقط. 

و من داشتم بنا به این نصیحت ها، با نیش خوردنش کنار می اومدم که یهو... بله. شما یک تاس شیش آورده اید. مهره بکارید...!


الآن واقعا دیگه به کفشم ک نیش خورد. بی شرف فلان فلان خودخواه بی معرفت. مهره های جدید. واسه اونا ذوق دارم بیشتر.