Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بیا بش فکر نکنیم کیلگ...

که تو دومین دندون عقلت از وسطای عید نیش زده و هی داری ازش فرار می کنی و با خودت می گی : "ولش کن حتما یه تیکه غذاست..." و سریع پش بندش میری مسواک می زنی و بعد از مسواک از ترس این که غذا نبوده باشه اصلا دیگه زبونت رو به انتهای سمت راست  لثه ی بالات هدایت نمی کنی و هی با خودت می گی: " آره می دونستم یه تیکه غذاست..."

فقط نمی دونم چرا این اواخر این یه تیکه غذا از هر چی زندگیه سیرم کرده. 

بیا بش فک نکنیم کیلگ.


# شعر فصل:

بد نگوییم به مهتاب،

اگر تب داریم...

در شب ناب بهاری،

اگر بیماریم،

دو تا آزیترومایسین بخوریم،

یک کدیمال شب،

دو لیوان چای رویش،

خنکای متکا را

بغل گیریم و

مثل خمیر نانوایی ولو شده

دمرو

هجده ساعت تمام

بخوابیم.

شب بعدش مهتاب اینقدر قشنگ می شه که نگو.


+آره... می دونین اصن من زمستون امسال از قصد سرما نخوردم که  همه ش رو برای بهار ذخیره کنم. گفتم شاید حسودیش شه که چرا همه تو زمستون سرما می خورن. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!!! دیشب همه ی سلول های بدنم هوس آپوپتوز به سرشون زده بود... 

گشاد یعنی...

من!

منی که کل  پاییز و زمستون منتظر بهار بودم تا بیاد و ساعتم درست شه.

همین امروز به صورت کاملا اتفاقی فهمیدم ساعتا رو جلو کشیدن.

و خب. من شش ماهه برای این اتفاق فرخنده انتظار کشده ام. ^-----^

دیگه هم لازم نیست از امروز به بعد فرمول سخت ساعت فعلی منهای یک ساعت برابر می شود با ساعت واقعی رو پیاده سازی کنم.

دیگه هم تا شش ماه کسی با دیدن ساعت من هول نمی کنه که از کار هاش عقب مونده.

نمی دونم رگ شیرازی نهادینه در من از کجا آب می خوره دقیقا. واقعا نمی دونم. :-"


در راستای همین اتفاق فرخنده مایلم دو تا از عقده های درونی کودکی خودم رو همین جا و در همین لحظه گره گشایی کنم. اینا عقده ی نوزده ساله هستن؛ یعنی یه آدمی تو دنیا وجود داشته که نوزده سال مداوم در لحظه ی خاصی این سوالا می اومدن تو ذهنش  و هر بار یه جوری از زیرشون در رفته؛ نپرسیده و نکاویده...ولی خب خیلی اتفاقی امسال جرات سوال پرسیدن پیدا کرده. و خیلی اتفاقی تر مادربزرگ به اصطلاح بی سوادش بهتر از هر با سوادی  تونسته راضی ش کنه! :-"


الف) در بهار ساعت ها را جلو می کشیم یا عقب؟

پاسخ: این قسمت نسبتا آسونه. مثل قسمت های الف سوال های المپیاد واسه دلگرمی. :)))  بیایید با هم تحلیلش کنیم. مشکل من چی بود؟ این که هیچ وقت خدا نمی فهمیدم جلو کشیدن ساعت یعنی از کدوم ور. نمی فهمیدم وقتی می گیم ساعت هفت رو یک ساعت جلو کشیدن یعنی چی؟ یعنی شده هشت یا شده شیش؟!

اولش همیشه سعی می کردم قضیه رو شبیه سازی کنم. یادم می اومد وقتی کوچیک تر بودیم و خاله م می خواست عروسی کنه یه مشکلی پیش اومد و عروسیش رو به همون خاطر انداختن عقب تر. و خب این عقب تر به معنای بازه ی زمانی دیر تر بود. چون هی من انتظار می کشیدم و به عروسی نمی رسیدیم. :))) بعدش همین گزاره رو به صورت منطقی برعکس می کردم: اگه عقب تر به معنای بازه ی زمانی دیر تر هست پس جلو تر به معنای بازه ی زمانی زود تر هست.

و خب از همه ی این مفروضات نتیجه می گیریم که وقتی می گن ساعت رو کشیدیم جلوتر، یعنی زمان به ما نزدیک تر شده و در یک بازه ی زمانی زود تر نسبت به ما قرار گرفته. یعنی ساعت هفت رو تبدیل به شیش کردیم و قس علی هذا...

ولی متاسفانه علی رغم این همه صغری کبری چیدن و فهمیدن های رویایی با یه مشکل کوچولو مواجه هستیم! در دنیای ما این سفر در زمان ها با هم یکی نیست. جلو کشیدن بازه ی زمانی عروسی به هیچ عنوان از نظر عملیاتی مساوی نیست با جلو کشیدن ساعت در اوایل بهار! یعنی مجبوریم حفظ کنیم وقتی می گن ساعت ها رو  تو بهار جلو کشیدیم به این معناست که ساعت هفت رو تبدیل به هشت کردیم. مجبوریم حفظ کنیم که در این نوع جلو کشیدن زمانی، زمان نسبت به ما جلو نمی آد بلکه نسبت به خودش جلو می ره و در واقع از خودش جلو تر می زنه. اگه از این دید نگاهش کنیم می شه گفت ساعت هشت از ساعت هفت جلو تر و بیشتر  هست پس می تونه منطقی باشه که لفظ جلو کشیدن ساعت در موردش کاربرد داشته باشه. نهایتا امیدوارم منظور رو درست رسونده باشم واقعا!


ب) چرا در بهار ساعت ها را جلو می کشیم؟

پاسخ: یعنی فقط من بودم که تمام مدت فکر می کردم این نیز یکی از رسم های ما ایرانی هاست اونم به خاطر مذهبمون؟ :| نمی دونم چرا و به چه علّت ولی من از بچگی تمام مدّت فکر می کردم این جلو و عقب کشیدن ساعت ها یه جور رسم مذهبی ه و ریشه در اعتقادات مذهبی ما ایرانی ها داره. یه چیزی تو مایه های اینکه نباید تو ماه محرم آهنگ شاد بخونیم، یا اینکه تو روز های وفات همه ی شبکه های تلویزیون پر از روحانی و نوحه و امثالهم می شن، یا حتّی اینکه تو تاسوعا و عاشورا با سیل عظیمی از نذری پزان ها و نذری خوران ها مواجه هستیم.

ولی مادربزرگ به من گفت: ای دل غافل کجای کاری؟ اوّلندش که این رسم مذهبی نیست. دومندش که این یه بار رو ما از خارجیون تقلید نموده و رسمشون رو به تاراج بردیم. :))

در واقع این اصلا رسم نیست! یه روشه برای بهبود مصرف انرژی.

و خب همین طور که شاخ های من بیشتر از قبل از سرم در می اومدن ادامه داد:

می دونیم وقتی بهار می شه روز ها بلند تر  می شن. چه طوری؟ خورشید زود تر طلوع می کنه و دیر تر غروب می کنه. خارجی ها هم اومدن از یه حقه ی ساده برای بهبود مصرف انرژی شون استفاده کردن. می دونیم که اگه کارخونه ها و شرکت ها و کارگاه ها بخوان عصر ها کار کنن مجبورن به محض تاریک شدن هوا  از کلیییی لامپ و تجهیزات اضافی استفاده کنن تا هم چنان بازده داشته باشن. ولی این همه مصرف انرژی الکتریکی رو به راحتی می شه پیچوند. چه جوری؟ ما ساعت ها رو در بهار یک ساعت می کشیم جلو. فرض می کنیم خورشید تا قبل از بهار دور و بر های ساعت هفت طلوع می کرده و برای همین همه از ساعت هفت با روشنی هوا سرکارشون حاضر می شدن. خب. حالا بهار شده. خورشید هم  زود تر طلوع می کنه. مثلا به جای ساعت هفت، ما در ساعت شش شاهد طلوع خورشید و روشنی هوا هستیم تو فصل بهار.

و اینجاست مسئولین زحمت کش یک حقه ی ساده به کارمندان می زنند. :))) ساعت شش صبح رو تبدیل به ساعت هفت  کشور می کنند. (به عبارتی ساعت ها رو جلو می کشند.) یعنی شما دوباره تو فصل بهار هم از روشنی زود تر از موعد هوا و طلوع خورشید بهترین و بهینه ترین استفاده رو می کنین و در عوض مجبورین یک ساعت زود تر ( از نظر خودتون) برین سر کار چون ساعت بدنتون به شما می گه ساعت شیشه و باید بخوابین ولی ساعت رومیزی تون با عدد هفتش اشاره می کنه که اگه هر چه سریع تر نرین سرکار اصلا اتفاقای خوبی رخ نمی ده.


+خلاصه اینکه درک ساعت و مسائل مربوط بهش خیلی خیلی خیلی سخته و به شخصه نوزده سال صبر پیشه کردم تا به این چند خط دست یافته م. شما ها گوارای وجودتان باد اگه که نمی دونستید. نوزده سال رو براتون خریدم. اگه هم می دونستید باید زود تر به من می گفتید خب. :(((


تا کشفیات بعدی خدا نگه دار. ساعت رو دوست داشته باشیم هر چند خیلی پی چی ده س. :{