Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه ی ISI کردن آموخت

امشب شب قدره و فردا روز معلم و استاده!

روزی که من توش از روز تولد خودم هم شادمان ترم. (این قیاس، قیاس باحالی نیست، چون روز شاد آن شکلی ای نیست تولد ها برای من، پس بگذار بگیم از چهارشنبه سوری ها هم شادمان ترم.)

و من دارم برنامه می چینم که فردا یه مسیر همیلتونی پیدا کنم که هنگام چرخ خوردن در بیمارستان حداکثر استاد ممکن رو بر سر راهم درو کنم. انگار که مسئله ی نظریه گراف باشه. :)))))

عزیزانم، چقده شما استادا ماهید، رو تخم چشم من جا دارید و عشق می کنم که سجده تون کنم.

من به یک سری از استادام این قدر عشق و محبت می ورزم، که همین الان اگر جلوم باشند و اجازه بدهند، دستشون رو بوسه باران می کنم. کاری که حس می کنم شاید حتی در مقابل پدر مادرم عجیب غریب باشه. ولی در مقابل استاد، خیر.

خودم رو بدجور مدیون و مفتون می بینم.

نیاد روزی که من بدون استاد باشم....