Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

خیلی شیک و مجلسی ها می کنیم بخار می آد خداییا...!!

جماعت وبلاگ، 

Answere me...

آیا وایب زمستون رو می گیرید یا نه؟


تو رو خدااااااا 

دیگه

وقتشه که بگم

بووووووووو.....


پ.ن. شما فقط نوشته ها رو می خونید، ولی من هر سال که این پست رو می گذارم تو ذهنم پارتیه! پس عین ادمیزاد برقصید. :)))

پ.ن. من الان خونه ام. فکر کنم از معیار های خوشبختی بود که تو روز های برفی و خیس بتونی لنگت رو زیر پتو دراز کنی و از پنجره ادم های یخ زده رو به تماشا بشینی. دیگه انترنم باشی اووووف که چه شود. البته که کشیک دارم از ظهر، (و بیایید بهش فکر نکنیم که با کی :() ) ولی فعلا که عشقه.

دستمه سوسیس

سوسییس...!


پ.ن. -ما چی هستیم؟

- بووو

- چی می خوایم؟

-بووووووو

-کی می خواهیمش؟

- بووووووووووووووو



بوق زدن، ممنوع!

ولی به وضوح یادمه، بچه که بودم شش ساله این ها، علاقه ی عجیبی به حفظ کردن تابلو های آیین نامه داشتم،

چون یا پدرم یا مادرم امتحان آیین نامه ی راهنمایی رانندگی داشتند.

و از اون زمان به بعد، 

جدی جدی فکر می کردم با هر بوق زدن جلوی بیمارستان یکی از مریض های اون تو می میره!


پس می تونید بفهمید من چه موجود قانون مداری بودم از همون بچگی و چه قدر احترام به قوانین در ذهنم پر رنگ و مهم بوده و هست. 

باورتون نمی شه وقتایی که ماشین از جلوی بیمارستان رد می شد، من وحشت ناک سکته می کردم! چون همه اش می ترسیدم الانه که کسی بوق بزنه و اون داخل بیماری بمیره. همیشه در تمام مدت عبور از جلوی بیمارستان ها، نفسم رو عمیق حبس می کردم و گوش هام رو می گرفتم تا در بی سر و صدا ترین حالت ممکن از جلوی بیمارستان رد بشیم.

نمی دونم چرا هیچ کس هم بهم توضیح نمی داد درسته که بوق زدن ممنوعه جلوی بیمارستان، ولی حالا اگر کسی بوق بزنه لزوما مریضی نمی میره اون تو. من خیلی استرس داشتم سر این قضیه. استرس وحشت ناکی که عمرا هیچ کدومتون درک نمی کنید. امروز تابلوی بوق زدن ممنوع جلوی بیمارستان رو که دیدم پس از مدت ها یادش افتادم و ... [سیگار] [سیگار]

و یه نفس عمیق می کشم. چون الان با خیال راحت می توانم با این ترس کودکی مقابله کنم و دیگر برام مهم نباشه.