Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کاغذ پرینتر

خیلی وقت بود براتان از افکار خل گرانه ام ننوشته بودم گفتم نکنه فکر کرده باشید مغزم به امید خدا درست شده.


آقا پرینتر کاغذ کم داشت (دو برگ مانده بود فقط) و با یک بغل اچار امد پرش کنه. داشت کاغذ ها را می گذاشت داخل که گفتم نه نع نعععع!

گفت چیه مشکلت؟ 

توضیح دادم که کاغذ ها را باید بذاره زیر کاغذ قبلی ها (همان دو برگ).

پرسید چه فرقی می کنه؟

گفتم می دونی این دو برگ کاغذ چه قدر انتظار کشیدند تا نوبتشون بشه و برند داخل پرینتر؟ و حالا ما کاغذ جدید ها رو بگذاریم روی این دو تا؟ عدالت کجا رفته!

زیاد از حد عدالت خواهم. می دونم.

رویای سکنجبین _۴

- بنزما.

..

.

- بنز اونا؟

.

.

- بنز شما؟

...

- کامیون ما!

..

- پاپیون ما.

.

- مینیون ما.

.

-هرمیون شما؟

.

-اتوبوس ما.

.

-اسطخودوس ما.

..

- سیبلیوس ما.

.

.

- ماراسموس شما؟

.

- وانت ما!

..

- گانت  ما؟

.

..

- ژاکت شما؟

.

..

- لامبورگینی ما!

- هامبورگینی ما.

- ژامبونگینی ما؟

- کتلت گینی شما؟

.

..

- پراید ما!

.

.

- مرگ ما؟

- مرگ شما!

- مرگ ما.


رویای سکنجبین _۲

Ep two:


"هموگلوبین گلوکوزیله"


- عبضی خانومه یک گاااالن ازم خون گرفت.

- عی بابا چرا فحش می دی حالا؟

- می دونی من الآن چقدر اکسیژن می تونستم جا به جا کنم با اون خون هام؟ 



رویای سکنجبین _۱

# معرفی نامه: فهمیدم هش تگ چیش کنم! هش تگ یه سری دیالوگ ها (شایدم مونولوگ ها)ی درونی/برونی که شما نخواهید فهمید که بین کی و کی رد و بدل شده، شاید هر دو نفرش خودم باشم. شاید هیچ کدومش من نباشم و صرفا شنونده و نظاره گر بوده باشم. شاید واقعنی اتفاق افتاده باشه، شاید صرفا ساخته و پرداخته ی ذهن مریض نویسنده باشه. ولی نقلش خالی از لطف نیست.


درواقع دیالوگ ماندگار فیلم باید بشن اینا،

همونایی که تو گود ریدز و ویکی کوتو، شر (شیر که بنویسم با مایع سفید و جنگل و اینا قاطی می کنید لاطی شو نوشتم) می کنن ملت.

ولی چون فعلا من یه میل (ارد)  ندارم که برم شروع کنم فیلم خودمو بسازم و بعدش بره تو ویکی کوتو یا گود ریدز، اینجا جمعشون می کنیم تا بعدا ببینیم چی می کنیم باش. علی  الحساب تا کپی رایت نخورده مجازید لذت ببرید!

و اگه یادتون می آد وبلاگ قبلا همچین بخشی داشته بگید ادغام کنم. حافظه م شدیدا ضعیفه  تو این موارد و دقت نمی کنم و رسما دیگه نمی دونم چی نوشتم این رو و چی ننوشتم.

-----------

Ep one: 


- چی شد که اینقدر با رفیق فابات عوضی شدی؟

- اجازه آقای قاضی؟ هورمونام زد بالا عاشق شدم!


صفرا فزود

جاتون خالی،

ساعت پنج دقیقه ی بامداده،

ایزوفاگوس دور خونه می چرخه و با خودش می خونه:


" مَنننن....

مَن...

رویااااایی دااااارم،

رویاااااااایی دااااااااااارم،

رویااااااای سِکَنجَبییییییین!"


نمی دونم از کجاش درآورده یا اینکه چه ربطی دارن اینا با هم،

ولی هی یارو! مرسی که نمی ذاری روح ما بیشتر از این چروک بخوره.

اینقدر روحش آزاد و رهاعه، که دوست ندارم دیگه کنارش باشم. حیفشه. واقعا روح به این بازی و خلاقی و سبکی، حیفشه یه درصد از یکی مثل من بخواد تاثیر بگیره. دقیقا فلپ جک بی عاریه که گیر کناکلز گنده دماغ افتاده. طرف صبح تا شب روح منو جلا می ده، من جاش هی روحشو سیاه می کنم و پنجول می کشم روش. مطمئنم که به شخصه جفت پا ریدم به آدم بزرگ ایزوفاگوس بودن. کاش این آدم بزرگ من بود باو.



راستی رونمایی می کنم از هش تگ جدید وبلاگ: #رویای_سکنجبین

نمی دونم هش تگ چی بذارمش بعدا تصمیم گیری می شه، ولی ناموسا خودش داره با آدم حرف می زنه می گه من باید هش تگ بشم. حس نمی کنی شما؟!