Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پلّه هایی که به کاشانه ی مجنون می رفت

   یه مقیاس برای اینکه دستم بیاد سرعتی رو که اخیرا دارم باهاش اسب می تازونم به سرزمین دیوونه ها...

جالب بود برای خودم حتّی، یه کتاب دستم بود که روی جلدش بر چسب قیمت داشت. داشتم سعی می کردم از روی جلد بکَنمش که مغزم گفت: "اگه اینو الآن بکَنیش، شاید در آینده دلت بخواد بفهمی این کتاب رو تو جوونی هات به چه قیمتی خریدی و اون موقع راهی نداری واسه فهمیدنش."

هیچی دیگه. دوباره چسبوندمش سر جاش. فقط شفا می خوام. شفا. یعنی حتّی برای اتیکت قیمت هم تره خورد می کنم. چی ام من واقعا؟ چه نوع ویروسی گرفتم؟


الآنم باز ویولون اومده بیرون پنجره، آرشه می کشه رو مخمون. و صداش نه اون قدری واضحه که بفهمم چی داره می زنه، نه اون قدری کمه که نادیده بگیرمش. دقیقا فرقی با ویز ویز مگس نداره.

...فکر کنم فهمیدم داره جان مریم می زنه. من حتّی نمی دونم کیه. همسایه ست یا از این دوره گرد ها؟ به من چه مربوط واقعا. هعی.