Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پلّه هایی که به کاشانه ی مجنون می رفت

   یه مقیاس برای اینکه دستم بیاد سرعتی رو که اخیرا دارم باهاش اسب می تازونم به سرزمین دیوونه ها...

جالب بود برای خودم حتّی، یه کتاب دستم بود که روی جلدش بر چسب قیمت داشت. داشتم سعی می کردم از روی جلد بکَنمش که مغزم گفت: "اگه اینو الآن بکَنیش، شاید در آینده دلت بخواد بفهمی این کتاب رو تو جوونی هات به چه قیمتی خریدی و اون موقع راهی نداری واسه فهمیدنش."

هیچی دیگه. دوباره چسبوندمش سر جاش. فقط شفا می خوام. شفا. یعنی حتّی برای اتیکت قیمت هم تره خورد می کنم. چی ام من واقعا؟ چه نوع ویروسی گرفتم؟


الآنم باز ویولون اومده بیرون پنجره، آرشه می کشه رو مخمون. و صداش نه اون قدری واضحه که بفهمم چی داره می زنه، نه اون قدری کمه که نادیده بگیرمش. دقیقا فرقی با ویز ویز مگس نداره.

...فکر کنم فهمیدم داره جان مریم می زنه. من حتّی نمی دونم کیه. همسایه ست یا از این دوره گرد ها؟ به من چه مربوط واقعا. هعی.


نظرات 10 + ارسال نظر
شن های ساحل شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 22:13

منم الان صدای موسیقی اطرافم زیاده وسط عروسی نشستم:)))))

عه عروسی مبارک شن های ساحل. :))))))
ولی ازینا نباشی که وسط عروسی همه ش سرشون تو گوشیه. جلوه ی خوبی ندارن... به عروس و داماد توجّه کن. :-"

saladfasl شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 22:28

صرفا برای اینکه بدونی این وسواست اونقدرا عجیب نیست:
چند وقت پیش یه کتاب بین کتابای بابام پیدا کردم که برای عموم بود.صفحه ی اولش کتابخونه ای که ازش کتاب رو خریده با تاریخ و ساعت نوشته بود،ص اخرش هم ساعت و تاریخی که اون کتاب رو تموم کرده نوشته شده بود.

هی وای من. بی شک زندگیم دو تیکه شد الآن.
دوران قبل از رویت این کامنت، و دوران بعد از رویت این کامنت.
واقعا باورم نمی شه. خیلی هیجان انگیز بود.
:{
فقط اینکه دارم فکر می کنم... عمو به این همه چی تمومی... چه شکلی گذاشته این کتاب دور بیفته ازش. یعنی می دونی کسی که چنین وسواسی داره، عمرا که بذاره کتابه ازش جدا شه.

شایان شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 23:53

نظر خاصی ندارم فقط خواستم یه شرح وضعیت داده باشم...
اممم با یه شلوار کردی قهوه نشستم تو پارک در خونه مون..سه تومن تخمه گرفتم دارم میشکونم با اون دستم..با این دستمم دارم کامنت میزارم واست..اممممم موزیکم عرض کنم دریاااااا اولین عشق مرا بردی پلی شده!
عرضی هم فک نکنم باشه دیگه
آها راستی اون کتابه رو هم سفارش دادم گفت نیست عمو..فعلا هم بیخیالش شدم

:)))))))
چه شبی ه امشب. یکی تون که تو عروسیه، یکی تون تو پارک با شلوار کردی تخمه شکون داره آهنگ دریا رو گوش می ده. فقط سوال اینکه وقتی خواننده فغان می کنه که دریااااااااا! تو دقیقا به چه منظره ای خیره می شی که حس بگیری؟ به چمن و بوته های تو پارک؟ یا به اون چراغ زردای کثیف پارک که دورش پر شب پره س؟ :))))

منم اینجا به چراغ مخفی های سقف زل زدم و زیر باد خنک کولر دارم جواب کامنت می نویسم واستون و صدای خر و پف و خرناس هم می شنوم از اون ور خونه. متکا رو هم از وسط تا زدم که زیر سرم بلند شه. دیگه فضا سازی الآن رو بخوام کامل کنم اینه که از فرط خواب داره از چشام داره اشک می آد و دهنم رو هم به اندازه ی یه اسب آبی باز کردم خمیازه می کشم. :))))
از بقیه ی دوستان هم خواستارم تعارف نکنن و برام از لوکیشن های مختلف پست بذارن. چون خیلی هیجان انگیزه وقتی برام می نویسین در چه شرایطی دارین دست به نوشتن می شید، خودتون خبر ندارید منتها. انگار که با همین حالت خواب آلود هپروتی یه دور توی همه ی جاهایی که گفتید باهاتون بوده باشم. خلاصه خیلی حس عجیب باحالی داره.

و اینکه بی شوخی و کاملا جدّی جدّی حاضرم کتاب خودم رو واست بفرستم. آدرس بده. :-"
قبلا ها تا این حد بخشنده نبودم، بخشنده نبودم اصلا در واقع... :))) ولی دارم روش کار می کنم به هر حال. تو حرکت اوّل غرضش دادم به یکی دیگه از بچّه ها، حال کرد همچین. یه ذوق جالب و تا حالا تجربه نشده ای داشت واسم وقتی اومد گزارش کارش رو بهم داد. می بینم بازم پتانسیلش رو دارم تکرار کنم چرخه رو و خوش حال تر بشم.
ولی خب گفته باشم حس می کنم اون قدری خفن نیست که بخوای پول بدی واسش. کتابای خفن تر از این هستن کلّی. این متوسطه... دفعه ی اوّل که می خونیش هیجان انگیزه خیلی و شدید می کشه می برت تا صفحه ی آخر، ولی شاید نه در اون حد که مجبور شی دوباره بخونیش و پول بدی پاش. همین جوری گیرت بیاد بهتره.

سالاد فصل یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 00:57

اون کتابه برای دوران دانشجویی عموم بود،یعنی دهه هفتاد..حالا نمیدونم هنوزم این عادت رو داره یا نه!
خب احتمالا اگر بدونی کامپیوتر خونده بیشتر به همه چی تمرمیش ایمان میاری:))
همه یه سری عادات عجیب غریب مخصوص خودشون رو دارن،بنظرم تا حدودی هم نرماله:!

ایمان نمی آرم؛ رسما واله و شیداشون می شم. :))))))
ببین هر آدمی با یه سری روش های خاص خر می شه.
من یکی از رگ های خوابم اینه که یه آدم بذاری جلوم، بهم بگی این کامپیوتر خونده. دست خودم نیست، اینقدر برام حالت عقده پیدا کرده که دیگه هیچی اصلا عقل و همه چی رو می ریزم دور، کور و کر می شم.
خوش به سعادتت واقعا.

شن های ساحل یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 01:23

عروس و داماد بچه هستن یعنی داماد از اول تا اخر عروسی اون وسط رقصید انقدر که دی جی داد زد یکی داماد از برق بکشه:))))عروسم خودشوبا سلفی خفه کرد انقدر با دوستاش سلفی گرفتن خلاصه عروسی نسل جدید عالمی داره مپرس:))))عروس و داماد اندازه یک اپسیلن احتیاج به توجه نداشتن.داماد 23 سالش بود ولی انگار داشتم با یه بچه 17 ساله برخورد میکردم:)))) خلاصه جای شماخالی

عجب هووف چه جوون و زود... به هر حال همین یه شبه دیگه باز خوبه هر جور عشقشون می کشه رفتار کردن که بعدا حسرت به دل نمونن، بقیه هم مجبورن تحمّلشون کنن دیگه... :)))
ولی جالبه فکر کنم زمان های قدیم تر که مثلا دوره ی پدربزرگ ها و مادر بزرگ هامون بوده، با وجودی که تو سن های خیلی پایین تری می رفتن خونه ی بخت، انگار خیلی پخته تر از بچّه های الآن بودن.

تنها فیلتری یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 02:26

موسیقی گذاشتم تو ماشین زیادش کردم .. دارم به این فکر میکنم چقد میتونه اانتخاب واحد به آدم نزدیک باشه
دلم اینقدر درد میکنه که میخام اولین کلینیک یا بیمارستان که به چشمم خورد ..پرت کنم خودمو داخلش
الانم که زدم کنار ماشینو ..یکم وب گردی کنم شاید حالم برای ادمه مسیر بهتر شه
و خدا وقتی داشت شب رو میافرید با خودش گفت ...یه پدری از ادم در بیارم که دوباره سیب نخوره

ساعت دوی شب؟ خوب بشی زود تر انصافا.
تازه در اون شرایط وبلاگ چک کردن هم قابلیتی ه که تو هر کسی مشاهده نمی شه، خدا قوّت. به شخصه من اگه حالم خیلی خراب باشه، حوصله ی هیچی رو ندارم. حوصله ی خودم رو هم نخواهم داشت احتمالا.
و راستی انتخاب واحد ما که تموم شد رفت پی کارش. :))))

ولی حالا خدا به نظرم خیلی تو روز و شب بودن متّه به خشخاش نذاشته، بیشتر هدفش همون پدر درآوردن بوده.

شایان دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 01:21

واااااای چقد جواب نوشتی...خوابم میاد حال ندارم بخونم. فردا میام. شب بخیر!
(با بالا تنه ی عریان روی زمین لش کرده پایش روی صندلی انداخته و فحش میدهد دانشمندان را که چرا یک قرص جای مسواک کشف نمیکنند)

هه هه. :))))) فکر کنم قریب به نود درصد افرادی که باهاشون کامنت بازی می کنم تو این دنیای مجازی، وقتی کامنت یا جوابش رو می بینن با خودشون می گن واااااااای یکی اینو بگیره دوباره رمّان نوشت واسمون. بیایید دستاشو ببندید به تخت نتونه تایپ کنه دیگه لا مصب مخمونو جوید. :)))

به هر حال همینه دیگه، مهارت دست های تایپیست کیلگ. (بر وزن مهارت دستان تسو) کاش بیان کردن حرف ها تو واقعیّت به همین راحتی تایپ تو این دنیا بود...

راستی من که می گم موقعی که ما به چهل پنجاه برسیم (اگه برسیم نا امیدانه بسی) دانشمندا تازه کشف می کنن که مسواک زدن اثر تخریبی داشته و دندون ها رو سایش می داده. فلذا مسواک نزن ها فاتحانه پیروز می شن.

شایان دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 10:56

ببین اینجا پارک نیمه کارست سنگ فرشم نداره. تنها آپشنش این چمناشه..یه چاله با لودر هم کندن واسه دشوریاش میشه اونو دریا محسوب کرود: دی
عاقا جونت بالا میومد یه هفته قبل بخشنده میشدی؟؟..الان از کتاب فروشی برمیگیرم..طرف گفت ههه شایان کتابه پیدا شد آخرش. داد دستم :/
فقط یه سوال..این چرا همش چته؟؟

یه هفته قبل تو اون کامنت رو واسم نذاشته بودی که به فکر بیفتم و هنوز اون دوستم نخونده بودش که بیاد بهم بگه دمت گرم و من حس کنم کتاب قرض دادن هم می تونه کار جالبی باشه و منو شاخ نشون بده. :-"

و اینکه این حالت چت طور سبکشه دیگه، کلا یکی از فاکتور هایی که هیجان انگیزش می کنه برای من به شخصه سبک نوشتش هست. متفاوته با بقیه ی کتاب ها که یه متن ساده ی فصل به فصل دارن.
تو کتاب بابالنگ دراز هم یه همچین سبکی دیده می شه ولی با غلظت خیلی خیلییی کمتر.

حالا مبارکت باشه دیگه پس حل شد :)))) چقد پیاده شدی واسش؟ :)))) عخی.

شایان سه‌شنبه 31 مرداد 1396 ساعت 01:23

14 بود..۴۰ درصد تخفیف خورد. حالا تو بسوز:دی

وات د فاز واقعا ای کتاب فروشا؟ یعنی اون همه از تهران واست سفارش گرفتن، آوردن اونجا بعد از قیمت اصلی ش ارزون تر افتاد؟

آقا من از این به بعد کتابایی که می خوام لیست می کنم بهت می دم، سفارش بده بیارن، با پست بفرست این ور. ارزون تر می افته انگار واسم تا اینکه این همه هلک و هلک پا شم تو آفتاب سوزان برم نمایشگاه کتاب!!!

شایان سه‌شنبه 31 مرداد 1396 ساعت 21:36

نه الان طرح تخفیف تابستونه ست. دارم کتاب سفارش میدم جمع میکنم رو هم واسه زمستونم...!!
کتاب فروشه هم دوستمه دیگه انقد میرم اونجا...فک کن رو کتاب کنکورم تخفیف میده بهم!

گل دو سه روزی ست تو را میهمان پس...

ولی کتاب کنکور چیه دیگه؟ :)))) مگه تو الآن هم چنان کتاب کنکور لازمی؟ مگه کنکور یه ماه پیش تموم نشد؟ مگه ما برگشتیم به گذشته؟ نمی فهمم کلا. :-"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد