Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بلدید بهم یاد بدید؟

یه کانال تلگرامی هست، فول عکس. 

می خوام کل عکس هاش در جا برام دانلود شن.

راهی به غیر از ابلهانه اسکرول کردن داریم یا خیر باید یکی رو استخدام کنم هی اسکرول کنه ذره ذره لود شه؟

یعنی بیاین بگین راه نداره، بهتون می گم بفرما واس همینه حالم از تلگرام بهم می خوره. چون برنامه نویساش قدر ارزن ذوق نداشتن.

جمع و جور بنماییم کمی

چند تا موضوع رو قرار بود بیام ظرف این چند روز اعلام کنم تو وبلاگ قبل اینکه ول بشن تو مخم، حتّی شده به خاطر خودم که بعدا موقع آرشیو خوندن ببینم به کجا ختم شد این شعر و غزلیاتی که دم به دقیقه می نویسم.


   اوّل اینکه حلزونه زنده س ولی خیلی تمایل نداره ادای زنده ها رو در بیاره... حس خوبی داشتم وقتی دی روز درب جعبه ی حلوا شکری عقاب رو باز کردم و دیدم از دیواره ی قدامی جعبه جا به جا شده و رفته چسبیده به دیواره ی راستی. فقط اینکه دوست ندارم مرگش رو ببینم. باید سریع تر رها سازی شه. هنوز  نمی دونم کجا باید ولش بدم که خیالم راحت باشه به خاطر کم کاری های من نمرده و بعدم دیگه کلا ازین موضوع حلزون بکشم بیرون. چون فکر کنم خاک گلدون زیاد مناسب نیست براش، یا همین طوری روی برگ های یه گیاه هم نمی تونم ولش کنم شاید به کامش تلخ یا سمّی باشه. بله دغدغه تابستانی دقیقا در همین حد. چگونه یک حلزون را شاه شاهان کنیم.


   دو اینکه درست شد. مشکلی که با پر کردن فیلد های خالی متنی توی مرورگر موزیلا داشتم درست شد. با همان روش ساده ی پیشنهادی. با فراغ بال کامنت می گذاریم من بعد. :)))  و دم همه تان گرم. فقط باید یادم بمونه توی یک پست جدید ترفند های کامپیوتر بنویسمش که نشر پیدا کنه و چند نفر از کسایی که این مشکل رو می تونن داشته باشن، نجات داده بشن.


   سه اینکه انصافا کسی نیست بیاد ابن تبلیغ بیسکوییت های مادر رو از توی کلّه ی من بکشه بیرون؟ مطمئنّم اگه درستش رو بشنوم خیلی راحت از مغزم پاک می شه. الآن که وضعیت  خیلی دراماتیک شده. به خودم می آم می بینم دارم با آهنگش سوت می زنم. زمزمه می کنم. دی روز هم سه وعده تبلیغ های چرت بازرگانی تماشا کردیم که تبلیغ بیسکوییت های مادر پخش نشد توی هیچ کدومش. کدوم شبکه س این تبلیغ فلان فلان شده؟


   چهار هم اینکه... سندروم جدید کشف کردم. جدیدا که بی کار تر هستم طی جهانگردی های اینترنتی م زیاد پیش می آد که به یک وبلاگ جدید می رسم که مطابق خوراکمه ولی وقت ندارم سیوش کنم. به جاش  آدرسش رو با پیغام می فرستم به وبلاگ خودم که داشته باشمش و بعدا رسیدگی کنم. می گذره مثلا بعد پنج ساعت می آم وبلاگ رو باز می کنم، می بینم اون بالا نوشته پیغام جدید. یعنی سکته می کنم. سکته. با خودم می گم یعنی کدوم هیولایی ه اومده سراغ وبلاگ من؟ چی از جون من می خواد؟ نکنه می خواد پول بگیره و اخاذی کنه تا هویتم افشا نشه؟ با قلبی تپان تپان و دستی لرزان لرزان روی ماوس، می رم بازش می کنم می بینم خودم بودم. :/ 

کلّه مکعبی ریزشده اپیزود وان

   خب. این فکر خیلی تو کلّه م بود.  دیدین خیلی وقتا تو زمینه ی کامپیوتر یه ریزه کاری هایی وجود دارن که در درجه ی اوّل تو به خودت می گی حالا باشه اون قدر ها هم مهم نیست ریزه به چشم نمی آد ولی تهش خیلی رو نروه و انگاری با وجودی که ریزه کاریه  عدم وجودش خیلی احساس می شه و باید یادش بگیری.

   اینا رو کسی یاد آدم نمی ده. حتّی تو کلاس کامپیوترا. چون مشکلاتی ان که آدم خودش طی کار با کامپیوتر باهاش مواجه می شه و خودش باید درستش کنه وقتی که به هیچ کسی دسترسی نداره.

   من معمولا وقتی اینجوری تو آمپاس قرار می گیرم، گوگلش می کنم. نود درصد موارد جواب می ده. و مطمئن باشید که گوگل فارسی نه، گوگل انگلیسی. شک نکنید که تو گوگل کردن فارسی هیچ چیز به درد بخوری پیدا نمی کنید مگه اینکه دیگه ترفند خیلی واضحی باشه.  البته اینم بگم که کلا کار ساده ای نیست. گاهی بوده صرفا به خاطر اینکه فلان متن رو توی فلان نرم افزار بخوام راست چین کنم سه ساعت تو اینترنت گشتم و تهش بالاخره جوابش به دست اومده یا گاهی اصلا به دست نیومده.

   ولی خب کلا من خیلی با خودم فکر کردم که اینا رو تو وبلاگم جمع کنم. شاید از همون اوّلاش که اینجا رو زدم، این کار رو دوست داشتم و الآن اگه تو نوشته های منتشر نشده م بگردم پنج شیش تا جالبش رو داشته باشم که آپلود کنم. به هر حال امروز یکی به طرز خارق العاده ای ایده ش رو انداخت تو سرم که دیگه وقتشه استارتش رو بزنم. هر وقت رو مودش بودم چند تا از چیزایی که یاد گرفتم یا قبلا بلد بودم رو آپلود می کنم اینجا به همراه عکس. احتمالا به درد یه سری ها می خوره دیگه. به درد هم نخورد فدای سرم. :))) قطعا به درد خودم می خوره با این حافظه ی ماهی قرمزیم. (راستی براتون نوشته بودم که قیافه ی معلّم های دبیرستانم دارن محو می شن از تو ذهنم؟)

   آهان اینم بگم که منم اون قدرا بارم نیست تو این موارد. یعنی خب برنامه نویسی م یه زمانی اکی بود ولی با نرم افزار های دیگه در حد عمومی بلدم کار کنم نه مثلا در حد خفن و اینا. صرفا به اشتراک گذاریه . شما هم اگه چیزی بلدین باهام به اشتراک بذارین یاد بگیرم ازتون و مثلا  اگه روش بهتری  نسبت به روش های من بلدین حتما حتما یادم بدین. خیلی خوش حال می شم مطمئنّا!

پ.ن:اگه اندازه ی عکس ها خوب نیست فول اسکرین بازشون کنین (کلیک چپ، ویو ایمیج). راه دیگه ای به ذهنم نمی رسه. قالب لعنتی م از عکس بزرگ تر از این پشتیبانی نمی کنه!


ریزه کاری اوّل)  نحوه ی ایجاد خط مورب در یک جدول در نرم افزار ماکروسافت ورد2010

این ترفند برای درست کردن یه برنامه ی کلاسی به درد می خوره. نمی دونم شما کلاس های زیر خط روی خطی داشتین یا نه. ولی خب. درست کردن این زیر خط رو خط ها توی برنامه خیلی ساده س در حالی که از بیرون این جوری به نظر نمی آد. خب جدول زیر رو ببینید.

من دلم می خواد توی خونه ی اول ردیف هفتم یدونه زیر خط روی خط درست کنم.





اوّل اون خونه رو انتخاب می کنیم و می بینید طبق تصویر زیر اون بالا پنجره ی Table Tools باز می شه که مربوط به ویژگی های جدوله. اون گزینه ی Borders رو که اون بالا هست توی همین منو انتخاب می کنیم تا باز بشه.



خب الآن تو تصویر زیر می بینید منوی باز شده ش رو. اون گزینه ی نارنجی رنگ رو نگاه کنید. اون گزینه ای هست که برای خط مورب باید انتخابش کنیم.Diagonal Border  های بالا رو و پایین رو. هر کدوم رو دوست دارید انتخاب کنید.من  یدونه بالا روش رو انتخاب کردم.



حواستون باشه که این خط هایی که ایجاد می کنیم کاملا  صوری اند و برای این که زیر خط یا روی خط بنویسید باید از خودتون خلاقیت به خرج بدید. مثلا توی همون خونه اوّل روی خط رو بنویسید و بعدش یه انتر بزنید تا نشانگرتون  ظاهرا بره زیر خطر و بعدش اون چیزی که می خواین زیر خط رو تایپ کنید. بسته به نیاز از اسپیس هم می شه استفاده کرد یا مثلا اندازه ی فونتش رو هم میشه تغییر داد که قشنگ برن زیر خطر و روی خط و زشت و بی ریخت نشه.



ریزه کاری دوم)  نحوه ی ایجاد شماره صفحه در نرم افزارماکروسافت  پاور پوینت 2010

شماره صفحه درست کردن توی پاور اصلا سخت نیست. مسیرش اینه:

insert tab-----> text section----->slide number

بعد یه صفحه ای باز می شه به نام header & footer. توی این صفحه ی جدید تیک مربوط به قسمت slide number  رو بزنید.

اسلاید هاتون شماره دار می شن طبق شکل زیر.



ولی اگه بخوایم برامون شماره صفحه رو بزنه و بگه که این شماره از چند تا اسلاید باقی مونده هست چی؟ یعنی مثلا ما توی اسلاید سوم قرار داریم و کلا 56 تا اسلاید داریم. دلمون می خواد اون زیر بنویسیم اسلاید شماره ی سه از پنجاه شش تا.

فکر کنم ماکروسافت ورد این قابلیت رو داره که خوب بری تنظیماتش رو دست کاری کنی و خیلی شیک این کارو برات درست کنه. (که البته الآن یادم نمی آد!!! :دی)

ولی پاور این جوری نیست. فقط شماره اسلاید رو می زنه و خلاص.

برای همین ما هم به صورت دستی مخاطب هامون رو گول می زنیم. :)))

اول می ریم پایین اسلاید اوّلمون که شماره صفحه داره. روی شماره صفحه کلیک می کنیم تا تکست باکس مربوط به شماره صفحه انتخاب شه.



وقتی انتخابش کردیم ، اوّل یه Ctrl +C  می زنیم تا عین همین تکست باکس رو کپی بگیریم. بعد پشت بندش یه Ctrl +V می زنیم که نسخه کپی شده Paste بشه. حالا دو تا شماره صفحه داریم تو اسلاید اولمون. یکی از قبل بود، یکی هم خودمون از روش کپی گرفتیم که هرچی دلمون می خواد رو توش بنویسیم.



اون دومی رو که خودمون ایجاد کردیم رو با موش موشک جا به جا می کنیم تا بره هم تراز شماره ی اصلی صفحه قرار بگیره.



وقتی دو تا تکست باکسمون هم تراز شدن تو دومی هر چی دلمون می خواد می نویسیم.  من دوست دارم یه اسلش بذارم به علاوه ی تعداد کل اسلاید هام تا مخاطب بفهمه چند تا اسلاید مونده که تموم شه. وقتی همه ی این کار ها رو کردیم یه تقه می زنیم رو فضای خالی و تموم می شه.



حالا برید رو اسلاید دوم مون. بد بخت شدیم! چرا؟ فقط اسلاید اوّلمون این خاصیت رو داره و بقیه شماره صفحه ی معمولی دارن. این که غصّه نداره.



بر میگردیم رو اسلاید اوّل. تکست باکس جدیدی رو که درست کردیم انتخاب می کنیم و Ctrl+C می زنیم تا کپی شه.(دقّت کنیم که جای خوب گذاشته باشیمش چون تو صفحه های بعدی هم همون جا ظاهر می شن و جا به جا کردنشون دردسر می شه!)



خب. حالا به صورت کاملا دستی و خر کاری و زمان بر(!) می ریم روی اسلاید های مختلف. یدونه Ctrl+V می زنیم روی هر کدوم. یعنی روی هر اسلاید یه بار این ژانگولر رو می زنیم و می بینیم که اون تکست باکسی که درست کردیم توی اسلاید ها ظاهر می شه! و تمام. حالا ما یه پاورپونتی داریم که هم شماره صفحه داره هم توی هر اسلایدش نوشته کل پاور چند صفحه س و مخاطب می تونه بفهمه که چه قدر دیگه باید تحمّل مون کنه.




پ.ن: یه وقتایی هم هست مثل امروز، احساس خنگ بودن محض می کنی... می آی وبلاگ با خوندن یه پیام اون قدر حالت خوب می شه که به خودت می گی، به درک که تو پزشکی هیچ استعدادی ندارم و لامی که همه می نویسن گانگلیون رو نوشتم سلول اقماری و استادش هم بهم گفته مشکل خودته که اینقدر ریز نوشتی ازت قبول نمی کنم چون هیچ کس دیگه ای مثل تو ننوشته. (برای توضیح، سلول اقماری یه نوع سلولی هست که توی گانگلیونه و از نظر تئوریک جواب کوفتی من غلط نیست!) به هر حال مهم اینه که فکر می کنم  علاقه م کلا توی یه زمینه ی دیگه ای هست و همین جوری الّابختکی باهاش حال می کنم و مثلا یه نفر هست به غیر از خودم فکر کنه من واقعا تو این زمینه شاخم. هاه. چه تلخ. 

خب کاملا مشخصه که هیچ استعدادی ندارم تو رشته ای که پدر و مادر برام ترتیب دادن، من دبیرستان بودم امتحان هندسه می دادیم یا مثلا یا فیزیک یا هرچی. بعد سوال امتحانی داشتیم شاخ و هیچ کدوممون نمی دونستیم اصلا جوابش چی چی هست. من ته سوال فقط ایده هایی که به ذهنم می اومد رو لیست می کردم. بعد یهو می دیدی دو نمره هم از بیست اضافه می آوردم. حالا اینجا. مثل ابله ها فقط می خونم و می خونم و تهش سوالی رو هم که بلدم غلط می نویسم چون استادش فکر می کنه من زیادی به جزئیات پرداختم.تف بزنن تو این رشته ی مزخرف خاک بر سری که دیگه واقعا داره منو می کشه! اه.

ازین رشته ی به درد نخورم هم فقط مدرکش رو می خوام. دور و بر من اینایی که تجربی خوندن ذهنشون فوق العاده کور شده و قدرت تمایز شون رو از دست دادن. من که نمی خوام بذارم ذهنم مثل یه تجربی کور بشه.