Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چهار صبحی ها

خب حالا کی می آد این وقت شب... یا شاید هم این وقت صبح... منو از پریز بکشه؟

کی می آد منو بخوابونه دوباره؟

حقیقتا که شاهکاره.

یعنی الآن داری می گی به برنامه ی فردام هم گند خورده و تمام روز باید مثل خرس های قطبی سردرگریبان دهن درّه کنم و  چرت بزنم؟

خیلی شاهکاره. خیلی خیلی شاهکاره!!!


ولی عجب چیزیه ها، جنس نوشته هاشون جداست بلاگ اسکایی هایی که چهار صبح لاگین می کنند. گفتم منم اعلام وجودی کرده باشم بعد این همه لولش و تقلّا جهت به خواب رفتن.


پ.ن. کسرایی میگه:


امان ز شبرو خیال،

امان!

چه ها با من این شکسته خواب می کند...

...

و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها،

دلم هوای آفتاب می کند.

دلم هوای...

دلم هوای...

آفتاب....

دلم هوای آفتاب می کند.

: دو نقطه خمیازه ای که نمی آید

   یعنی دیشب که داشتم جر می خوردم و دو تا امتحان رو هم داشتم که باید هر دوتاشون رو جمع می کردم و عقب بودم و تهش رفتم یکیش رو شدید مزین کردم و استاد با افتخار به سیخ کشیدمون، به زور خودم رو تا سه بیدار نگه داشتم و تهش دیگه واقعا نمی فهمیدم معنی فعل های ساده ی جمله رو از خستگی.

حالا امشب که فرداش هیچ امتحانی ندارم، توان تحملم در مقابل بی خوابی از جغد های شکاری هم بیشتر شده. 

که یعنی تف بزنن تو این بدن با این تصمیم هایی که برای من می گیره.

جالبه فکر کنم با احتساب دیشب طی چهل و هشت ساعت گذشته حدود چهار ساعت خوابیدم و با این وجود اینقدر قاطی کردم که بازم خوابم نمی آد.

چرا هیچ کس پاسخ گو نیست؟ یعنی که چه؟ من می خوام وقت های اضافی امشب رو بکنم ببرم وصل کنم به وقت های کم دیشب که نیازشون داشتم. الآن دارن تلف می شن. من می خوام برگردم اون جزوه ی لعنتی ای که نرسیدم رو تموم کنم. چرا همچین ابزاری اختراع نشده؟ پس این بشر چه غلطی می کرده در طی این سال ها؟ چرا من نباید بتونم زمان هایی که دارم رو هم کاسه کنم؟

امشب واقعا شب اضافه ای هست... دیشب ولی واقعا کوتاه بود. اون وقت به چه حقّی می تونن بگن هر دوتاش بیست و چهارساعت بود؟ اولین کسی که اینو فهمید انیشتین بود، منتها روش نشد بگه، اومد گفت مشکل از ماهاست که زمان برامون نسبیه. 

چرا ما این قدر محدود به دو مورد زیر هستیم؟

۱. زمان

۲. جسم