Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چگونه اصغر فرهادی باشیم؟

یکی به نعل بکوبید یکی به میخ!


پ.ن. چه می کنه حذف قانون برگ سبز سربازی از رزیدنتی. خداییش من دیشب پست می گذاشتم روحم هم خبر نداشت. نگو با رئیس سنجش تله پاتی کرده بودم! مهندسمون هم که رفت پادگان، فعلا برش گردوندند و ما خوشحال شدیم.

پ.ن. ساعت چهار صبح (پنج و نیم صبح) نبرد کیمیا علیزاده است با یک بانوی ایرانی تو المپیک . شما طرف کی هستید؟ من که کاملا مشخصه کدوم وری هستم،  حتی اسم حریف ایرانی اش هم درست نمی دونم. ولی ساعت کوک می کنم بیدار می شم.  *___* حس قشنگیه! که به روش خودشون دورشون بزنی. ها ها ها موندم الان چه گه گیجه ای گرفتن! اینقدر پخشش نکردن بنده خدا رو، الان چون حریف ایران شده و پخش مسابقات ایران التزامیه، به عنوان حریف ایران مجبورند پخشش کنند. که البته ببینم صدا و سیما تخمش رو داره بی حجاب پخشش کنه یا ساعت چهار قراره انتن ها خراب شه و تصویر ها بره و برق قطع بشه؟ چه قدر دنیا کوچیکه. بازم المپیکه، دوباره همه مون کیمیای ایران رو پای تلویزیون خانگی تشویق می کنیم، و البته اون اینبار ازاد و رهاست! با موهای فرفری فابریکش که همیشه منو یاد خرگوش می ندازه! علم الهدی کجاست؟ کدوم گوریه؟ یه سری ها هم می گن حریف بازیکن ایران عوض شده. ای خدا که حتی نمی دونیم چه خبره اونجا خبر موثقی در دسترس نیست. من خیلی کیمیا علیزاده رو دوست دارم و به خاطر تمام سختی ها و غربت هایی که کشید ارزو می کنم حریفش رو لوله کنه. مهم نیست ما در هر صورت برنده ایم. پنج و نیم صبح پست می گذارم. با من باشید..،


راستی یادم رفت از افتتاحیه المپیک بنویسم براتون! من با بدبختی دیدمش. دیگه خودم حال نداشتم ایزوفاگوس برام اورد گذاشت جلوم وسوسه شدم نصفش هم خواب بودم. می گم که بد جور افول کردم. نظر؟ 

سربازی خر است

گفتم زشت نباشه یکی ازین پست ها نداشته باشم!

خب اخه به نظرم اونقدری خر است و ابن خر بودنش اونقدری بدیهیه که دیگه نیازی نیست مستقیم ازش نوشت،

ولی انصافا هربار شب یا هفته ی قبل اعزام یه ادم نزدیک یا دوستام، من از خودشون حالم خراب تر می شه.

اینم یه کوفته دیگه تو کشور ما. کوفت تو کوفته اینجا کلا.

اینبار با موردی طرفیم که مادر  و خواهرش کووید مثبتند در حال حاضر،

و مادرشم از قبل سابقه ی کنسر داشته،

این روزای آخر فقط درگیر دوا و درمان و بیمارستان بود،

خودشم به احتمال زیاد ناقله الان،

و فردا به مقصد نامعلوم اموزشی اعزام خواهد شد،

در حالی که این بازیکن هم چنان هنوز حتی ساکی نبسته،

و یحتمل یک پادگان رو عفونی خواهد کرد.

نمی فهمم گفت خیلی بی منطقانه قبول نکردند و گفتند باید حتما پی سی آر مثبت داشته باشی...! حالا منتظریم بلکه فردا فرجی شد.

دقیقا حس شبای سال اول دانشگا خودم رو دارم که باید ساک می بستم و روز بعد چهار صبح  تو اتوبوس می بودم تا صبح برسم به مقصد! بعد تا خود سه صبح ساک بستنم طول می کشید چون دوست نداشتم ساک بستن رو. :))) خیلی وقتا هم که هیچ به هیچ بیدار می شدم یه چیزی می گرفتم دستم خر کش می کردم می بردم. خداوکیلی عجب زندگی دبشی داریم ما. تباه.. تباه... منو سر ببری دیگه هرگز به اون دوران باز نخواهم گشت.

تف به شبای غربت دار. دیدم یه مدته تف نکردم رو وبلاگ!

مزرعه ی پرورش کرم های سبز

خداوکیلی خلاقیتی که در خواب های من موج می زنه رو در خواب هیچ ادمیزادی اقلا رو ایران نمی تونید پیدا کنید. 

می دونید دیشب تا همین چند دقیقه پیش چی خواب می دیدم؟

مثل بچگی هام مزرعه ی پرورش کرم راه انداخته بودم. *-* کرم های سبز. بعد سر تا سر خونه دنبال کرم ها می گشتم چک کنم بزرگ شده باشند و گرسنه شون نباشه و مهم تر اینکه گم نشده باشند زیر وسایل خانه!!

یکی شون دقیقا  اندازه ی گوسفند شده بود تا لحظه ای که از خواب بیدار بشم! و شفاف! این قدر بهش آب داده بودم خورده بود که چاق و چله شده بود و از ورای بدن سبز شفاف جذابش می شد مثل یک فیلتر نوری کل فضا رو دید.

من بچه بودم کفش دوز و کرم و حلزون و شاپرک و شب تاب و این خرت و پرت ها رو به وفور نگهداری می کردم، داخل ظرف، خصوصا داخل جعبه کبریت یا ظرف سس مایونز. الان حس می کنم یک شب کامل تو بچگی ها قدم زدم. اخ. 

خواب قشنگی بود، ولی استرس عجیبی دارم، مراقبت از کرم ها خیلی دیشب ازم انرژی گرفته. 

چون دلم براشون تنگ می شه

تا همین الان جلسه داشتیم،

و گاهی که سعی می کنم جلو بزنم اینده رو نگاه کنم، با خودم فکر می کنم من بدون دانشگاه و کار و درس و پروژه هام دقیقا چیم؟ هیچی.

اینا رو از من بگیری، هویتم بر باده. هیچ نیستم.

به خدا عاشق این جلسه های نصف شبم، که همه چت می زنن خون به مغزشون نمی رسه شام نخوردن شش ساعته داریم فک می زنیم همه دنبال یک راهی واسه خداحافظی هستند، بعد من خیلی جدی باز هم جلسه رو کش می ارم چون می دونم وقت نداریم.

همه همیشه بهم می گن که دیوونه ی خستگی ناپذیری، پشتکار، تلاش گری و رها نکردنم هستند.


اینا رو از من بگیری من هیچم. و می نویسم چون می دونم در زمانی نه چندان دور، قراره مثل سگ دلتنگ این لحظات بشم.

کاش دانشگاه هیچ وقت تموم نشه! 3>

حال جنازه می رود در لا به لای لحاف تابستانی، چپه شود. بای.