Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دلدادگی به وقت تیر

فکر کنم دیگه از اطرافیان کسی نمونده باشه که براش ده هزار ساعت درباره ی مگوریوم سخن رانی نکرده باشم.

قبلا ها مراعات بیشتری می کردم، موضوعی که بیرون از وبلاگ برام نمود دلشت رو زیاد اینجا پر رنگ نمی کردم که احیانا یک درصد شناسایی نشم با توجه به رفتار محیط بیرونم،

ولی الان کلا و رسما دیگه رد دادم،

بیست و چهار ساعت، اینجا با شما مگوریوم اونجا مگوریوم همه جا مگوریوم...

دوستان و آشنایان و خانواده هم انصافا خوب ساپورت می کنند که تا الان سر به بیابان نگذاشتند با سخن رانی های طویل من درباره ی مگوریوم!

اصلا مغزم دچار فعل و انفعالاتی شده که خدا رحم کنه من موندم چه کار می خواهم بکنم بدون این استاد. 

به مادرم می گم، تو تقریبا هم سن مگوریومی، چرا پس اینقدر با حوصله نیستی...  گفت به منم پول بده واسه حرف زدن، با حوصله می شم.

قرار شده همگی یه فکری به حال من بکنند که دچار سندرم ترک مگوریوم نشم.

چه بر سر من امده است...


امروز این شعر رو در وصف استاد برای دوستم خواندم،


دل داده ام بر باد

بر هرچه بادا باد

مجنون تر از لیلی 

شیرین تر از فرهاد....!


تو. با. من. چه. کردی. مگوریوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد