Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رسید مژده که آمد ریدمانی جدید

حاجی دیگه واقعا پشمام با این تبلیغات بلاگ اسکای

ذره ذره می کنه فرو جا باز کنه


مطالب پیشنهادی:

اطلاعات و مشخصات فنی هیوندا آزرای جدید

جذابترین روش خانگی برای از بین بردن چین وچروک صورت

این اپ رو نصب کن، تماس تصویری سریع و رایگان با دوستات بگیر!

روشی محبوب و خانگی برای رفع سریع چین و چروک صورت

تو این اپ ثبت نام کن،مانتو تابستانه را درتهران ارزان‌تر از همه جا بخر!

پول نداری مو بکاری؟ اینجا ثبت‌نام کن قسطی موهاتو بکار!!


قالبی که پنج ساله عوضش نکردم، با افتخار بهش پایبند موندم تا خرخره  تمام تار و پود وبلاگم بود، با تمام وجودم می خواستمش باهاش عشق می کردم رو ازم گرفتی،

تبلیغاتم می ذاری؟ با کادر اندازه بیلبورد های همت؟ وسط نوشته هام؟ بین هشتگ هام؟ 

وات دا فاک حاجی وات دا فاک آروم یواش تر درد داره 

مخصوصا واسه من هایی که تغییرات رو هیچ بر نمی تابند...

ببین منو، می دونستی  من شب آخر هر بخش می شینم بغض و گریه می کنم که لعنت تف بهش چرا داره تمام می شه من عادت کردم نمی تونم دوباره شروع کنم؟

بعد تو اینجوری سیخم می کنی؟

من اینجوری بودم که پناه آوردم به وبلاگ 

چون تو دنیای آدم های خو گیرنده با تغییرات جایی واسه منی که هنوز پونز اول دبستان عبدی رو یادگاری نگه داشتم وجود نداشت

من این جنس آدمی بودم

اون وخ تو اینجوری باهام تا می کنی بی مرام 

این رسمش نیست حاجی

رسمش نیست



Time mosquitos

ای کاش تمام وقت علافای ایران به مدت یک روز مال من بود.

فقط یک روز.

زیگما وقت کسایی که قراره فرداشان رو علافی کنند.

کسایی که قراره عین آدم استفاده نکنند.

نق بزنند.

خودکشی کنند.

اینستاگرام لایک کنند.

فقط یک روزشون. 

وقت گدا هایی که جعبه به دست گوشه ی خیابون افتادن.

وقت آدم هایی که قراره زیاد خواب باشند فردا.

وقت آدم های پیر.

وقت آدم های حراف.

وقت هم سن ایزوفاگوس های گیم نت برو.

وقت کسانی که قراره در ترافیک تهران بمانند.


وقت لامصب خیلی کمه.


اینجور له له زدن برای وقت، خودش اصل نامردیه.

به طرز تکپرانه ای معتقدم بهتر از خودشان می توانستم از  وقتشان استفاده کنم.

آه.

تف بهش.

در راه رقص پا ها

در صف پمپ بنزین بودم. نیم ساعت حدودا.

تمام مدت خیره شده بودم به دو خواهری که در صندلی عقب مزدا تری ای که جلوی من بود در حال بازی بودند.

می دانی چه کار می کردند؟

خوابیده بودند روی صندلی،

پاها را پرتاب کرده بودند هوا.

و ما هم اینور در پشت صحنه آهنگ زاز را داشتیم که عجیب با رقص پای دو دختر هم خوانی داشت.

با چنان شوری پاهایشان را تکان می دادند که گویی هر کدام یک بالرین معروف هستند و سعی در شکست دادن حریف دارند.

من تا آخرین لحظه قیافه ی دختر ها را ندیدم و تمام ویویی که داشتم یک جنگ تمام عیار بین چهار لنگ پا بود، منتها حس کردم که وحشت ناک دارد بهشان خوش می گذرد. انگار نه انگار که نیم ساعت هست سر و ته اند و لنگ در هوا. یکی طرف چپ... یکی طرف راست...

یک آن ویروس خل گری ام عود کرد که از پراید پیاده شوم بروم درب مزدا را باز کنم بهشان بگویم هی بچه ها بچه ها منم بازی؟ من هم می خواهم لنگ هایم را به نشانه ی اعتراض به وضع تخماتیک هستی و دنیای آدم بزرگ ها در هوا پرتاب کنم و بکوبم و فارغ باشم. 

اصلا شما از کجا می دانید شاید لنگ از اولش برای پرتاب کردن در هوا آفریده شده و ما ها اشتباهی استفاده می کنیم. 


تهش با خودم گفتم امروز ارزش هرچه را نداشت، این یک صحنه اش ناب بود. چهار لنگ رقصان، در هوای چهل درجه، پشت شیشه ی مزدا تری. مگر چند نفر در روز چنین  صحنه ای شکار می کنند؟

منتها بله درست است. من در این سن هیچ کسی را ندارم که باهاش لنگ بازی کنم که حقیقتی بس تلخ است. هرچی این رفیق رفقایمان بزرگ تر می شوند ما بچه تر.روز به روز بیشتر حس می کنم که دنیایم دارد فاصله می گیرد از دوست موست هایم. هیچ چیزمان به آدم نمی ماند. حتی هوس هایمان. می دانی حیوانکی ها هر کدامشان تا یک جایی از بار بچگی من را به دوش می کشند ها ولی بعد مدتی برایشان خسته کننده می شود و این کودک درون من همچنان غان و غون می کند و خاموش نمی شود.


اصلا همین فردا می روم جلوی مگوریوم (استاد سلطان قلب ها) سر و ته می شوم، وسط بخش لنگ هایم را پرت می کنم در هوا، و می گویم:"استااااد دو  دقیقه مریض ها را ولش، حالش را داری لنگ بازی کنیم؟ دیروز از دو تا بچه یاد گرفتم.." حتم دارم مگوریوم جواب رد نخواهد داد. آخر او پایه ترین استاد است..