Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

از قوانین کشف شده در وبلاگ نویسی

و همیشه، عمیق ترین پست های یک بلاگر، کم نظرخور ترین هان.

نمی دونم چرا، ولی بلی، قاعده ی درستی ست.

همین جوری ام زندگی می کنیما. درگیر سطحی ترین بُعد مسائل زندگی مون می شیم، بی تفاوت از کنار بیخ و ریشه ای ترین گره های ذهنی مون رد می شیم. اون قدر که...

یادمون می ره.

یا وانمود می کنیم که...

یادمون رفته.


1396/06/25 @ 21:26

Pardon me, but you really hurt my feelings


...So, communications class. Really? Mrs. Bradley doesn’t have a clue what it was like to be our age. “I find it best to confront the issue head-on by saying, ‘Pardon me, but you really hurt my feelings...


...خب... کلاس مهارت ارتباطات. واقعا؟ خانوم بردلی واقعا هیچ ایده ای نداره که هم سن ما بودن چه حسّی می تونه داشته باشه. " به نظر من بهترین راه برای مواجهه با موضوعی که ذهنتون رو در گیر کرده، اینه که به طرف بگید: ببخشید که اینو می گم، ولی تو واقعا داری احساسات منو می خراشی..."



از اون فیلمی(سریال بهتره بگم) که موضوعش خودکشی بود و منو تا مرز بالا آوردن رسوند نوشتم تو چند پست قبل ترم. 

راستش اون فیلم هر چه قدر غیر واقعی و کلّی نگرانه و فن پسندانه نوشته شده بود، نکته ی مثبت هم کم نداشت. پاراگراف بالا که خودم ترجمه ش کردم، یکی از دیالوگ های دختر نقش اوّل فیلمه، قبل از اینکه خودکشی کنه.

این دیالوگ تو خود کتاب اصلی نیست. ساخته و پرداخته ی ذهن فیلم نامه نویسه. من کلا نسبت به هر فیلمی که برخلاف سیر داستانی کتاب قبل از خودش بره جلو، حس خوبی ندارم. حس می کنم ایده ی نویسنده ی کتاب رو دزدیدن و حالا برای جلب مشتری دارن لوس و مسخره ش می کنن و الآنه که گند بخوره تو همه چی. حس خیانت دارم نسبت به این کارشون.


ولی این دیالوگ، به فکر وادارم کرد... هانا داره پیش خودش معلم درس مهارت ارتباطات رو مسخره می کنه. به خودش می گه این یارو پیش خودش چی فکر کرده که می آد به ما می گه از هر کی دل خور بودید بهش بگید که بدونه داره احساساتتون رو خورد می کنه؟


راستش از بیرون که نگاه کنی دیدگاه خفنیه. خیلی. تو عقده هات رو بی رو دربایستی می ریزی بیرون و چه بهتر که بریزی شون تو صورت خود طرف که بدونه چه حسی داری نسبت بهش زیر پوستت. من اگه می خواستم طبق این قاعده عمل کنم، حداقل تا الآن هشتاد درصد رابطه های اجتماعی م رو نجات داده بودم.


ولی می دونی چی شد که بی خیالش شدم؟ آره پنج شیش سالیه که بی خیالش شدم. یه زمانی بهش اعتقاد داشتم ولی الآن دیگه ندارم. دیدم که واقعا آدما به کفششون نیست. اگه یک جامعه ی صد درصدی نمونه بگیریم، پنجاه درصد تو همون حرف اوّل که بهشون بگی من ناراحت شدم، با یه خنده به کفششون می گیرن و تمام و از روز بعدش عجیب غریب رفتار می کنن، انگار که هم تو یه آدم جدید شده باشی هم خودشون. پنجاه درصد بقیه هم انواع کارهایی که به ذهنشون می آد رو می کنن الّا کاری که واقعا درست باشه.


ببین وقتی من دارم تو صورتت این حقیقت رو پرت می کنم که احساساتم رو با فلان عملت یا با فلان حرفت خراشیدی، معنیش اینه که دارم بهت فرصت می دم درستش کنی با دستای خودت و تنها چیزی که انتظارش رو ندارم بشنوم اینه که: "بسه کیلگ، به دل نگیر. آدم نباید این قدر زود رنج باشه..."

من قرار نیست خودم رو درست کنم. تو بودی که باید آستانه تحمّل من رو می فهمیدی


Fuck off kilgh... who cares about your damn feelings?


1396/06/24 @ 02:13

Clashies Simulation

نمی دونم شما تا چه حد با دو تا بازی کمپانی سوپر سل که شهرت جهانی غیر قابل وصفی دارند، آشنا هستید. 

یکیش کلش آو کلنزه ( Clash Of Clans) که سال ۲۰۱۲ وارد گیم مارکت ها شد،

یکیش کلش رویاله (Clash Royal) که حدودا همین یک سال پیش یعنی سال ۲۰۱۶ رونمایی شد ازش.


برای اینکه افکار این پستم رو درک کنید، فکر می کنم یکم باید با محیط کلش و سربازاش و ساختموناش آشنا باشید تا عمق کلامم رو بگیرید.


خود کلنز رو سوم دبیرستان بودم که شروع کردم. تو اوج شلوغی برنامه هام. خیلی شوخی شوخی و رو حرف بچّه ها. اصلا وقتش رو نداشتم حتّی. یک سال و اندی از همه گیر شدنش می گذشت. باید ۲۰۱۳ بوده باشه استارتم. 

من قبل از اینکه کلشی بشم، تراوینر قهّاری بودم. قهّار که می گم یه چیزی تو مایه های دُردکش های میخونه! :))) اوّل ها احساس می کردم خیانته اگه برم سمت کلش چون کلش کاملا ایده ش کپی بود از تراوین ولی بعد یک سال اون قدر همه گیر شد و حتّی نصف تراوینی ها ول کردن و رفتن سمت کلش که منم وسوسه شدم.

 تراوین هم یکی از همین بازی های جهانی شده ی جنگ قبیله طوریه که البتّه تحت وبه. جو تراوین اصلا مثل کلش نیست. واقعا استرس هر لحظه روته و یادمه یه بار از استرس لشگر فلان نفر که رو دهکده م بود به مرض بالا آوردن و تب و لرز رسیده بودم. از خاطرات تراوینم هر چی بنویسم کم نوشتم شاید بعد ها ... :))) واقعا وحشت ناک خوش می گذشت. یه مشت بچّه ی نفهم نابالغ فارغ از غم بودیم و هر کاری دلمون می خواست می کردیم. باید بازی کنین تا بفهمید چی می گم.


خلاصه آره ما اون زمان از تراوین کندیم و استارت کلش رو زدیم. و هی تو زندگی مون بود این کلش آو کلنز. تو همه ی مقاطعش. اوّلاش گارد داشتم نسبت به بازی شون، ولی گذر زمان همیشه معجزه می کنه. اکانت اوّلم رو گوشیم بود و چهل لول جلوش بردم و یادم نیست درست چی شد که پوکید. برای همین سال پیش دانشگاهی دوباره از صفر شروع کردم و سر همین عقب افتادم کلّی. 

وقتی می گم هر لحظه باهام بوده واقعا بوده. قبل آزمون های قلمچی. قبل امتحان نهایی ها. حتّی پنج دقیقه بعد اینکه کارنامه ی ریدمان کنکورم رو دیدم.

 سال اوّل دانشگاه که رفتم، حدود یک سال موتور اکانتم خاموش شد. چون اینترنت نداشتم. هیچ وقت اینترنت همراه نداشتم و دانشگا هم اینترنت نداشت هیچ وقت. سر همین قضیه ی اینترنت نداشتن، اوّلین سال اوّلی ای بودم که رمز وای فای رو از زیر زبون کارشناس آی تی سایت دانشگا کشید بیرون و بعدش هم بین همه ی بچّه پخشش کردم چون سرعتش آشغال بود نمی تونستم باهاش کلش بازی کنم.  اون زمان گاهی آخر هفته ها که می اومدم خونه می تونستم بازی کنم ولی این قدر سال گند و مزخرفی بود که بی خیالش می شدم عموما. 

سال دوم دانشگا هم که کلا خاک بر سرم بشه در گیر کوفتی جات و درس های مزخرف بودم که معدّلم خفن شه. خیلی بیشتر  وقت می کردم بازی کنم ولی واقعا نه جدّی. 


اینا رو نوشتم که سیر کلش بازی کردنم دستتون بیاد. کلش حدود دو هفته پیش پنج ساله شد و کلّی  جشن گرفتند و یه سری اتّفاق های عجیب تو محیطش افتاد که هنوز رو نمایی نشده کامل.

خیلی وقت ها سر باز های کلش رو که


1396/05/25 @ 12:35


فاز سوم شبکه ی ملّی اطّلاعات

   این روز ها هم زمان با الکامپ (باید اله کامپ - elecomp- بخوانید! من اشتباه می کردم و با سکون روی لام می خوندمش در مقطعی زمانی. تازه هیچ ارتباطی به الف لامی که در دستور زبان عربی روی کلمات می آید هم ندارد.) که نمایشگاه بین المللی الکترونیک، کامپیوتر و تجارت الکترونیک هست و در محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران برگزار می شه، زمزمه های زیادی در رابطه با فاز سوم شبکه ی ملّی اطّلاعات شنیده می شه.


   من با وجودی که نمایشگاه رو شرکت کردم و چند تایی هم مجله خوندم در باره ش، اطّلاعات خیلی سطحی ای از این پروژه دارم. غرفه دار ها هم کلا تو باغ نبودند یا حوصله شون نمی کشید عین آدم توضیح بدند یا شاید هم سطح درک من بسی پایین بود.


   به هر حال خواستم نظرم رو بنویسم که با این اطّلاعاتی که دارم خیلی بد گمانم نسبت به این پروژه. خیلی بیشتر از خیلی. براتون نوشته بودم که معتقدم در همه ی زمینه ها تا جایی که به کسی آسیبی نرسه باید آزادی بی حد مرز داده بشه به مردم ایران تا سطح فرهنگ شون کم کم درست بشه و آب بندی بشن و ازین وضع بکشن بیرون.

این پروژه در چشم من یعنی محدودیت.

اینترنت یه فضای جهانیه و خودتون می تونید تصوّرش رو کنید وقتی واژه ی "ملّی" رو سوارش می کنن، آش دهن سوزی قرار نیست بشه.


   ما تا الآن بد ترین بد ترین و افتضاح ترین مدیریت ها رو در زمینه ی فضای مجازی داشتیم وای به حال از این به بعد که می خوان به خودشون اجازه بدند به بهانه ی ملّی بودن روی مطالبی که هر کابر از اینترنت می گیره نظارت کنن. فاجعه می شه. فاجعه.

   مثل این می مونه که یک سری کتاب رو در کتابخانه ی ممنوعه قرار بدند و بگن از نظر ما، شما مردم صلاحیت لازم برای خوندن این کتاب رو ندارید. ما براتون انتخاب می کنیم چه کتاب هایی رو بخونید. 

   ما که از دبیرستان دارن تو کلّه مون می کنن که حتّی همون قرآنش رو همه می خونن و هر کس در حد سطحش از محتواش بهره مند می شه. نمی آن بگن اجازه نمی دیم بخونی چون خیلی کتاب بزرگیه و به عقل تو نمی رسه. حالا من نمی دونم مسئولین کی باشند که به خودشون اجازه می دن برای ما تصمیم بگیرند که در چه حدّی از فضای تحت وب (که یکی از هدف های همیشگی ش ایجاد برابری در جهان بوده) استفاده کنیم.


اینترنت اگر ملّی شود، کشورمان نور  که هست، علی نور می شود. همین یک ذرّه دلخوشی جوانان هم سن من، سرش زیر آب می رود. 

حتّی فکرش هم عصبی ام می کند. یک نفر وجب به وجب فعّالیت های مجازی ات را بجورد و هر طور خواست از آن استفاده کند. نه که الآن آزادی کامل داریم. همین الآنش هم می روی مقاله بخوانی پیام می گیری متاسفانه برای کشور شما امکان پذیر نیست. حس می کنی یتیمی در این فضا. ولی این کجا و ملّی شدن کجا.

دولت مردان من! یک نفت را ملّی کردیم و به اندازه کافی حال نمودیم. اینقدر چسبید که هنوز جایش می سوزد. انصافا بی خیال اینترنت. بروید بچسبید به همان نفت. سودش هم خیلی بیشتر است. آخر کدام لا مذهبی این ایده را در مغز کلمی شما ها انداخت؟


نوشتم که اگه شد و به سرمون اومد بیام این پستم رو در آینده ی نزدیک نقل قول کنم و بگم: "نگفته بودم؟"


بله، من نسبت به این ایده خیلی بد بینم. فکرش هم دیوانه ام می کند که با یک کلیک تمام فعّالیت مجازی ام برود زیر دست عالم و آدم. نمی گوییم که الآن نمی رود، منتها ملّی شدن اعلام  قانونی این پدیده ی چندش آور است. یعنی ما از این به بعد به طور کاملا قانونی این حق را به خود می دهیم که بجوریمتان. تا فیها خالدون تان را! و هم اکنون داریم با افتخار اعلامش می کنیم و ابایی نداریم. 


1396/05/01 @ 22:24

Jimmy: What girl wants to dance with a guy who looks like he should still be in Gymboree?

Carl: [quietly] I didn't think we liked girls yet, Jim.

Jimmy: Oh, we don't, we don't, no, not yet. However, one day, Carl, an influx of hormones that we can't control will overpower our better judgment and drive us to pursue the female species against our will.



1396/01/22 @ 00:11

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

به من می گه کاندوم بپیچ دورش!!!

نه واقعا؟

کاندوم بپیچم دورش؟ :|

هیچی دیگه وانمود کردم شنیدم گندم. :{


1395/07/09 @ 13:09

دو تا شاخ رو سر، دو تا رو شونه، یکی رو دماغ، چند تایی هم رو دست و پا

اوهوم. رضا صادقی فلجه.

و مدیونید فکر کنید من نمی دونستم


1395/07/04 @ 23:11

تیر و تبر ببر به بر پیر تیزگر

گو: تیر تیز کن بتر از تیر تیزبر

 یا تیر تیز کن تبر از تیر تیز تر


1395/05/10 @ 13:32

من کله مکعبی رو پیداش می کنم/////

سلام.
راستش مشورت می خواستم...
من خیلی وقته که می خوام این کامنت رو بنویسم. دست دست می کنم تا شاید یادم بره... ولی الآن دیگه نمی تونم خودم رو نگه دارم. وسواس زیادی دارم برای نوشتن این کامنت. اون قدر زیاد که مانع نوشتن ش می شه. برای همین تا ته می نویسم و بدون نگاه کردن یا بازبینی کردنش ارسال ش می کنم.
شرایط منو که می دونین: یه آدم که خیلی به کامپیوتر و رشته هاش علاقه داره ولی نذاشتن ادامه ش بده. المپیادی بوده؛ قبول نشده.
خب حالا دو سال از اون موقع می گذره. آدم قصه ی ما مغزش داره فسیل می شه. داره کم کم همونایی رو هم که بلده از یاد می بره و از این رنج می کشه. انگار که یه تیکه از وجودش رو به مرور زمان داره از دست می ده.
ولی هنوز هر چند وقت یه بار رویاهای عجیب غریب خودش رو میبینه، اینکه یه روز تو زمینه ی کدنویسی کامپیوتری خیلی شاخ می شه و می تونه کلی مشهور بشه از این راه.
می دونم خیلی رویایی ه و این حرف ها...
ولی شما واسه همچین آدمی چی پیشنهاد می کنین؟
اگه خودتون جای من بودین چی کار می کردین؟ من دارم به سرعت پیر می شم و فرصت هام رو از دست می دم. رشته م پزشکی ه که هیچ گونه علاقه ای بهش ندارم و از این بابت مطمئنم! من تو پزشکی فسیل می شم.
می ترسم بگذره و هفت سال بعد بیاد و خودم باشم که برگردم بگم:" اونا همه ش خیالات احمقانه ی جوونی بود. خام بودم نمی فهمیدم چی میگم...!" من نمی خوام به اون نقطه برسم چون واقعا می دونم هم استعدادش رو دارم و هم علاقه ش رو. نمی خوام بذارم گذر زمان من رو به همچین موجودی تبدیل کنه.
جدی شما اگه جای من بودین کامپیوتری جان، چی کار می کردین؟
شاید جوابتون سلف استادی باشه... من این رو هم امتحان کردم... دل سردم می کنه. من درجا می زنم. می دونی. انگیزه می خوام و نمی تونم پیداش کنم.
مثلا شما اگه بودید می رفتید کدفورسز می دیدین سوال های تیپ سی رو به زور می تونین حل کنین، بعد کد های بقیه رو هم نمی فهمین چی کار می کردین؟
می دونی کامپیوتری جان. من خیلی خیال پردازم. تو یکی از همین خیال پردازی ها داشتم به این فکر می کردم که شاید بتونم یه دانشجوی ترم بالایی از خارج کشور یا یه استادی چیزی تو خارج کشور پیدا کنم، شرایطم رو براشون توضیح بدم... شاید دلشون به حالم سوخت و کمک م کردن. مثلا مکاتبه ای تونستم ازشون چیز های خفن یاد بگیرم. نظرت در مورد این چیه؟ می شناسی کسی رو بهم معرفی کنی؟ اگه حتی یک نفر بتونم پیدا کنم که راه بذاره جلوی پام حتی در حد هفته ای یک بار ایمیل بهم بده، کمکم کنه خودش برام یه دنیاس.
من حتی رفتم و لیست یه سری از اساتید کامپیوتری رو در آوردم ولی نتونستم راه مکاتبه ای مستقیم با خودشون پیدا کنم...
می دونی کورس های آن لاین هم به کارم نمی آن. مثلا به این فکر می کنم که خب فلان کورس رو بگذرونم اینترنتی...بعدش چی؟ کی می فهمه؟ من می خوام با کامپیوتر خودم رو در سطح جهان مطرح کنم. نخند بهم. چرا اینو می نویسم؟ چون خودم هم به خودم دارم می خندم الآن با این خیال بافی هام... :)))
من می خوام  به یه طریقی با یه محیط کامپیوتر محور ارتباط داشته باشم. ایده بزنم، رو پروژه ها کار کنم. مشورت کنم، مباحثه کنم یکی باشه که بهم امید بده، دانش بگیرم ازشون...
انگلیسیم خوبه، ولی منابع رو خوب نمی فهمم... حتی اون قدری بدبخت شدم که خانواده م اینترنت رو محدود کردن که نتونم استفاده ی چندان مفیدی ازش داشته باشم!!!
می دونی دوست کامپیوتری خیلی زیاد دارم. ولی شاید باورت نشه که هیچ کدومشون کوچیک ترین کمکی به من نمی کنن. استاد زیاد دارم ولی وقتی می رم پیششون فقط مسخره م می کنن!
من می خواستم به یه سری از کودفورسزی ها پی ام بدم حتی و ازشون خواهش کنم راهنمایی م کنن. ولی نمی دونم ایده هام تا چه حد عملی می شن.
فقط یه خواهش. راه حلتون فراموش کردن نباشه. من با خیلی ها حرف زدم. خیلی ها نا امیدم کردن. همه بهم می گن بچسب به رشته ت بی خیال شو. یادت می ره. بهم می گن هیچ راهی نیست که هم دکتر شی هم برنامه نویس خفن. شاید باورت نشه ولی الآن که دارم اینا رو می نویسم گریه م گرفته حتی. حس می کنم سرنوشتم خیلی شوم رقم خورده. من برای شنیدن این حرفا اینجا نیومدم. اومدم که اگه راهی به ذهنتون می رسه پیش پام بذارین.
می دونم. خیلی مسخره س کسی که حتی تحصیلات دانشگاهی رشته ی مورد نظرش رو نداره همچین خیالاتی داشته باشه. رویای شاخ شدن در حد استیو جابز یا بیل گیتس برای کسی مثل من همون قدر دست نیافتنی ه که رسیدن ما مثلا به سیاره ی پلوتو. خودم هم نمی فهمم. یه چیزی درونمه... که نمی دونم چیه. اون بهم می گه که نباید ولش کنم. اون ولم نمی کنه. داره می خورتم. نمی ذاره فراموشش کنم.
کامپیوتری جان... تو اگه واقعا جای من بودی چی کار می کردی؟
باقی بقایتان، زیاده حرفی نیست.

امیدوارم با کامنتم سرت رو نخورده باشم.

-----------------------------------------------------

این توی هیچ سطحی غیرممکن نیست. یعنی در بدترین حالت بیوانفورماتیک کار کن، من شخصاً یک کلمه از این درسهای تجربی را نمی‌فهمم وگرنه هم پول توی این هست هم هیچ کسی که کامپیوتر و یک درس تجربی را بلد نباشد نمی‌تواند از پسش بر بیاد. این از همه اتلافش کمتره.

در کل هم آخر همه‌ی داستان‌ها میگه علاقه مهمه. نه من که تا حالا پیش نیومده چیزی یادم بره. من حاضرم هر بدبختی را تحمل کنم نخواهم برم یک گرایش دیگه چه برسه به رشته‌ی دیگه. اون خوانندهه هست «اصفهانی»، میگن اون هم دکتر بوده ول کرده رفته خواننده شده. تو از اون که دیگه بدتر نمی‌شی! :))
در مورد پشیمانی که آدم همیشه حسرت یک چیزی را می‌خورد، چون همیشه تو داری از یک چیز می‌زنی که به یک چیز دیگه برسی و اون چیز کم اهمیت‌تر باز هم در نهایت یادت می‌مونه و اذیتت می‌کنه، ولی اگر اون مهم‌تره را ول کنی دردناک‌تره. من خودم به زبون نفهمی و به نصیحت هیچ کس گوش ندادن معروفم ولی تا حالا پشیمون نشدم ازش. اکثر چیزهایی که من ازشون پشیمونم دست خودم نبودن. یعنی تهش هر جوری حساب می‌کنم می‌بینم آخه به جز این کاری نمی‌توانستم بکنم.
در مورد کد فورسز هم من هم نمی‌فهمم. اگر فکر می‌کنی بیای کامپیوتر می‌فهمی دروغه. :)) اینها یک سری مبحث خاص هستند مثل المپیاد که باید آدم بره بخونه و تمرین داشته باشه روی اونها و چیزی جز اون هم بلد نباشه که بتواند سریع و راحت همان را حل کند.
من به هیچ عنوان تنهایی درس خوندن را توصیه نمی‌کنم. ضرب المثل است که می‌خواهی راه طولانی بری با یکی همراه شو می‌خواهی راه کوتاه بری تنها برو. درس خوندن به جز در شب یا صبح امتحان کار طولانی است و آدم نمی‌تواند تنهایی انجامش بدهد.
اگر می‌خواهی هفته‌ای یک بار یک مطلب کامپیوتری بخونی همین وبلاگ من هست بخون. این سایت کاهو هم بامزه است میری چند تا سوال برای بچه‌های مدرسه‌ای حل می‌کنی کلی ذوق می‌کنن! :)) می‌خواهی ایمیلش بیاد هم توی فید وبلاگ عضو شو. :)

1395/04/30 @ 22:35

اندر احوالات یورو و کوپا

من هر چه قدرم که از چشم درد در حال مرگ باشم نمی تونم بیشتر از این مقاومت کنم و از چیز های دیدنی (در ورژن مودبانه ش البتّه :-" بد برداشت نکنید!) دور بمونم.

بیشتر از اینم نمی تونم تحمل کنم نیام پای پی سی اینا رو آپلود کنم رو بلاگم. خب حالا سعی می کنم بدون عینک و حتی چشم بسته تایپ کنم که به چشمای به درد نخور مسخره م فشار نیاد. :|

ولی شماها باید این فایلا رو ببینین. یه وقت دیدین من مُردم، دیگه هیچ وقت شانسش پیش نیومد که این فایلا با شما شیر بشن. من یه وسیله م صرفا البتّه.:))


  +خدا بار از زمانی که اسکرین شات زیر رو گرفتم، هی برگشتم تو پوشه ی اسکرین شاتام، نگاش کردم، هی گفتم خدایی درست می گه. بعد دوباره بستمش. همین که بستمش دوباره برگشتم به خودم گفتم بذار یه بار دیگه ببینمش. دقیق ندیدم... هوووف:


1395/04/14 @ 22:32

انسان عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود:

تبصره 1- گوسفند اگر عاقل هم باشد از یک سوراخ تا 12 بار جای گزیده شدن دارد.

تبصره 2- درست است که انسان عاقل نباید از یک سوراخ گزیده شود، ولی حواستان باشد که سوراخ های دیگری هم برای گزیده شدن وجود دارد. تبصره 3- انسان هر چقدر هم عاقل باشد ممکن است ماره بگوید: این دفعه خدایی قول میدهم نیش نزنم. و این

جاست که مار ها بین خودشون میگن: مار اگر زرنگ باشه از یه سوراخ تا 10 بار میگزه!

تبصره 4- انسان عاقل ممکن است از یک سوراخ دو بار گزیده شود، ولی بار دوم یه جور دیگه گزیده میشود.

تبصره 5- اگر انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده شد، و دیدید که باز هم گزیده میشود فکر نکنید عاقل نیست. احتمالا زهر گزیدگی یک ماده اعتیاد آور است و انسان عاقل دوست دارد گزیده شود.

تبصره 6- انسان عاقل از یک سوراخ هر چند بار که پا بدهد گزیده میشود. اسنادش هم موجوده. ت

بصره 7- گزیدگی چیز خوبیست. شما نمیفهمید.

تبصره 8- فرض میکنیم که اصلا حدیث درست باشد. مناسبتش با ما ها چیه؟ ما انسانیم یا عاقل؟

تبصره 8- انسان عاقل گوه میخورد از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. دو تا باتوم که بخوره آدم میشه.

تبصره 9- انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده شاید نشود، ولی ممکن است از یک سوراخ هزار بار گ...یده شود.    

از وبلاگ مشتی حسن


1395/03/20 @ 23:10

عاجز از تصور

یکی از بچه های دانشگامون باباش مرده.

خب؟ مرده!

من نهایت ارتباطم با طرف در حد یه سلام و احوال پرسی بود؛ که اونم اکثر وقتا به علّت خجالت بیش از حدم یا سلام رو می خوردم یا اونقدری آروم می گفتم که طرف نمی شنید!

ولی می دونی... الآن بند بند وجودم داره می لرزه.

من حتی برای یک بیلیونیوم ثانیه نمی تونم خودم رو جای اون دختر بیچاره بذارم. با وجودی که این همه هم تاکید می کنم خیلی از بابام دل خوشی ندارم. من هیچ جوره نمی تونم دنیا رو بدون یه سری آ تصور کنم. حتی اگه چندشناک ترین باشن برام.

یه چیز دیگه. فاز غریب مردم رو هم نمیتونم درک کنم هیچ جوره. در صدر گروه اشک تمساح ریزندگان! شما بشون می گین دل نازک عموما. ولی من همون اشک تمساح ریزنده رو بیشتر می پسندم.


1395/02/28 @ 23:10

با سلام.
به نظرم تقدیر نمی کردید خیلی بهتر می بود. حداقل از ورودی های 94.
بچه های ترم دو هنوز نمره های دو واحد روان شناسی شون نیومده بود اون زمان!
رو چه حسابی نفرات برتر رو مشخص کردید و یه جنگ روانی راه انداختید بین دانشجو ها؟! آیا نفرات برتر رو پیشگویی کردند واحد آموزش؟
آیا خواستید با این عمل خلاقانه توانایی تقدیر کردنتون رو نشون بدین؟ خب می تونستید بهانه ی بهتری پیدا کنید! مثلا جشن سال نو که تو اکثر دانشگاه ها بر گزار شد ولی تو دانشگاه ما نه!!! به بهانه ی آمدن بهار نشست صمیمانه برگزار می کردید نه به بهانه ی تقدیر از نفرات برتری که هنوز نمره هاشون اعلام نشده.
با این کارتون صرفا ارزش درس خوندن رو تو ذهن یه سری از دانش جو ها پایین آوردید و کم انگیزه شون کردید. و بعید می دونم هدف از تقدیر این باشه.
واقعا جای عجب داره کارهای دانشکده ی ما...
نمره ها بعد از سه ماه از اتمام ترم تازه افشا می شهو قبل از اعلام نمره ها تقدیر ها خود به خود عمل اومده.
ادم گاهی فقط احساس انزجار می تونه بکنه از این همه بی نظمی دور و برش!
متاسفم. همین.

از خواننده ی پیغام تقاضا دارم حتما گلایه ی اینجانب رو به مسئولین انتقال بدن! شاید هنوز ذره ای از حس انتقاد پذیری در وجودشون مونده باشه.


1394/12/25 @ 15:29

no name recently

هه! به اینا "افتخار" هم می کنین؟
نصف قبولی هاتون سهمیه ست. نصف دیگه ش هم پردیس.
بعد اینا رو پتک کنید برای ورودی های جدید!
که چی؟ ما خفن بودیم که بچه های سهمیه ای مون اینجوری قبول شدن!
چرا نمی گید که عملا مفت کاری کردید تو سال پیش دانشگاهی ما؟ اصلا براتون مهم بود کسی مثل من؟ منی که خوندم و نتیجه نگرفتم؟! منی که با تک تک ساز هاتون رقصیدم و الآن دارم چوبش رو می خورم؟!
جواب می خوام از شمایی که با افتخار نتایج کنکور مدرسه ت رو شیر می کنی با ملت و اون بالا می زنی قبولی دانشگاه شربف/تهران!
شاید ورودی ها نفهمن الآن فکر کنن نسل ما خفن بود که این همه شریفی و تهرانی داریم، بیان پیش آگاه می شن که گول خوردن. دقیقا وقتی که دیر شده براشون دیگه.
چرا نمی گید همه شاخ هاتون خودشون دو کورسه کلاس تقویتی می رفتن؟
به چه حقی نتایج کسایی که دوست نداشتن رو گذاشتین رو سایت مسخره تون؟
حالم از این مدرسه به هم می خوره واقعا! حیف خاطره های خوشی که باید زیر نظر اون مدیریت رقم می خورد. واقعا حیف!!!
خیلی خوشحالم که دیگه مجبور نیستم تحمل کنم چنین سیستم مدیریتی ای رو.
ما که رفتیم سی راه خودمون. تو هر جهنم دره ای که باشه، به هر حال یه رشته ای گیر هر کس می آد. ولی اون حقی که بر گردنتون بود تا آخر عمر زجرتون می ده. حقی که از بچه هایی مثل من ضایع شد. تا آخر عمرم نمی بخشمت مدیر فرهیخته! یه روز این حق رو بهت یادآوری می کنم. منتظر باش. زجرت می دم به یاد زجری که الآن دارم می کشم.

اگه واقعا جرئت دارید تایید  کنید کامنتم رو و پاسخگو باشید مسئولین دلسوز.
اگه واقعا انتقاد پذیرید که از قبل می دونم نیستید.
اینو نوشتم که راحت شم فقط.

حداقل آقا دلیر  می بینش در بد ترین حالت!

دلیر یا دستورانی

----------------------------------------------------------------------------------------

در ضمن دیگه هیچ وقت هیچ وقت تحت هیچ عنوانی گند نزنین به لگوی سمپاد.
بلد نیستین سمپادی باشین لا اقل ادای سمپادیا رو در بیارین! شاید فرجی شد!!! مگه اینکه بخواین دیگه مدرسه ی سمپاد نباشین. اون وقت می تونین لگو های مسخره ی من در آوردی خودتون رو بزنین رو کیک های مسخره ترتون. هیچ آرمی جای لگوی سمپاد رو نمی گیره. این رو بفهم مدیر محترم. دیگه از این بعد هم کیک نده به بچه ها. مثل قدیما. کیک نمی خوردیم ولی می دونستیم هشت تا فلش سمپاد چیه.
متاسفم؛ همین.

-------------------------------------------------------------------------------


1394/08/09 @ 23:13

آرماگدون

مستفیض درسته. مستفیذ غلطه به خدااا


1394/05/19 @ 13:16